من موضوع جلسه را در سه محور عرض كرده بودم . پاره اى از يادآورى هاى جناب استاد حسينى، يادآورى هاى بسيار لازم و ارزشمندى هستند كه حتما مترجمان بايد به اينها توجّه كنند . دار الحديث هم ان شاء اللّه آن رسالتى را كه بر عهده دارد ، دنبال خواهد كرد . ضمنا يادآورى كنم كه گرچه همه موارد مذكور ، نفيا و اثباتا قابل استفاده هستند ، امّا دوستان تلاش كنند كه محور بحث را به سمت همين نقد «اصول الكافى» و ارائه راه كار ترجمه آن ببريم. ادامه بحث را پى مى گيريم، با سخنان جناب استاد محمّد على سلطانى.
بسم اللّه الرحمن الرحيم . با تشكر از فاضِلَيْن محترم و اساتيد عزيز. مطالبى را كه استاد ولى و جناب آقاى ژرفا فرمودند، بسيار مفيد و قابل استفاده بودند ، مخصوصا براى خود من. به خاطر اين كه بحثمان جنبه تكرارى پيدا نكند، چند نكته ديگر اضافه بر مطالب مطرح شده ، خدمتتان عرض مى كنم. به نظر مى رسد كه در ترجمه متون دينى، بايد بين ترجمه قرآن و نهج البلاغه و صحيفه سجّاديه با ديگر متون دينى، (مخصوصا متون روايى) ، يك فرقى بگذاريم . شايد ترجمه قرآن و نهج البلاغه و صحيفه سجّاديه ، از يك جهت هايى آسان تر و راحت تر از ترجمه روايت باشد.
من اين طورى فكر مى كنم ؛ دليل آن هم اين است كه قرآن و نهج البلاغه و صحيفه سجّاديه و امثال اينها، از يك سنخ بيانى برخوردار هستند و وقتى كه به يك زبان ديگر منتقل مى شوند ، چه زبان فارسى يا غير فارسى ، آثار منفى شان از ترجمه نارسا ـ كه بيشتر ناشى از انتقال هست ـ ، خيلى كمتر از جايى است كه يك روايت ، به زبان ديگرى ترجمه شود . علّتش را توضيح مى دهم. قرآن و نهج البلاغه و صحيفه سجّاديه و امثال آن ، بحثشان روشن است ؛ چون قرآن كه قطعى الصدور است، در مورد صحيفه سجّاديه هم تا حدود زيادى صدورش محرز است، و متن هم به گونه اى به انسان نشان مى دهد كه اين، سخن ائمّه است و بازتاب منفى ناشى از ترجمه، يا در آنها نيست و يا بسيار كم است ؛ امّا رواياتْ اين گونه نيستند ؛ به خاطر اين كه روايات در علوم و دانش هاى ديگر ، كاربرد دارند، مثلاً ما روايات فقهى داريم، روايات كلامى داريم،