وقتى شما قرآن را ملاحظه مى كنيد، فرهنگ غلط نمى سازد؛ امّا بخشى از اين روايات ، به گونه اى است كه وقتى منتقل مى شوند، فرهنگ غلط مى سازند، و چون جاذبه دارند، اين فرهنگ غلط ، به قدرى محكم و جا افتاده مى شود كه گويى اصلاً قابل تصحيح نيست . بخشى از همين انحرافاتى را كه در جريان حادثه كربلا و امثال اينها وجود دارد، ناشى از همين انتقال هاست . اگر اين انتقال ها نمى شد، در اين نوع مباحث، اين قدر مشكلات نداشتيم .
پس روشن است كه ترجمه اين نوع روايات براى مترجمان ، واقعا دشوار است. عموما هم مترجمان در اين جاها گير كرده اند . از يك طرف بخواهند نفى كنند، احساس مى كنند كه بالأخره روايتى است كه نقل شده و اگر اثبات كنند، باز مى بينند كه چيز درستى نيست كه اثبات كنند . اگر چنانچه فقط منتقل كنند، نه اثبات و نه نفى كنند، چون كسى كه آن را مى خواند ، نمى داند آيا مثلاً در آن تحريفى يا اشتباهى وجود داشته است ، فكر مى كند كه «قال رسول اللّه » ، «قال الباقر» ، اين متن ، سخن امام باقر عليه السلام است . بنا بر اين آن را مى پذيرد و وقتى كه پذيرفت، در واقع ، مترجم به نوعى ، يك فرهنگ غلطى را منتقل كرده است.
من خودم بعضى كتاب ها و متون روايى را كه ترجمه كردم، مى ماندم كه خدايا آيا اين را ترجمه كنم يا نكنم؟ اگر ترجمه نكنم، آن كسى كه مى خواهد اين كتاب را چاپ كند، مى گويد كتابت ناقص است ؛ ولى اگر چنين ترجمه بكنم ، احساس مى كنم كه اثرات منفى دارد . لذا انسان مى مانَد كه چه كار بايد كرد . گاهى بعضى از مترجمان توضيحى زير متن يا در پاورقى مى آورند؛ ولى معمولاً عموم خواننده ها به اين حاشيه ها نمى پردازند و مطالعه نمى كنند.
بحث ديگرى كه خيلى كم به آن توجّه شده، اين است كه ما در روايات ، زياد نقل به معنا داريم، كه در ترجمه ، به اين توجّه نمى شود ؛ يعنى همه اينها كه در الكافى وجود دارد ، عين سخن معصوم است، حتّى همان رواياتى كه سندِ محكم و قوى اى دارند و