پاسخى بدهم، مى گويم: چه مى گويى، بى خود! يعنى اين ، سؤال بى ربطى است . «فقبّح قولى» ، چون اصطلاح آن روزى بوده و الآن در ادبيات امروز ، زياد كاربرد ندارد، ترجمه لغوى كرده و متأسّفانه ، يك چيز ديگرى از كار در آمده است.
به نظرم مى رسد كه بايد متنى را آماده كنيم و در اختيار مترجمان قرار بدهيم كه در آن ، معناى اصطلاحاتى موجود در روايات در همان شرايط زمانى خاص خودشان ، توضيح داده شوند . در روايات مى گويد: «فقلت للزنديق، اما تردّ عليه؟ فقال: فقبَّحَ قولى» . مى گويد: به آن زنديق گفتم كه گفتار را رد نمى كنى؟ مى گويد: سخن زشتى گفتم، گفته مرا زشت شمرد ؛ يعنى مى خواهد بگويد كه آن زنديق گفته كه من حرف زشتى زدم، در حالى كه مى خواهد بگويد، آن زنديق نمى گويد حرف من بد است ؛ بلكه مى گويد: تويى كه از من مى خواهى جواب بدهم، حرف درستى نمى زنى؛ چون نمى شود جواب داد و شبيه اين چيزها.
مثلاً در جاى ديگر مى گويد: «و اقل عنه» . ضمير «هُ» را به خدا برگردانده و گفته است : كسى كه مطلب را خوب از خدا بگيرد، در حالى كه اين ، يك اصطلاح است و خودش يك مفهوم جديد دارد كه ربطى به اين كه از خدا مطلب را بگيرد ، نيست . مترجمان ما، چون اصطلاحات آن دوره را نمى دانند و منبعى هم نيست كه به آن مراجعه كنند ، گاهى در آن مى مانند و از معادل يابى ناتوان اند .
در بحث ترجمه ، به نظر مى رسد كه ترجمه متون روايى، بدون شرط در پاورقى، اگر نگويم ممكن نيست، خيلى دشوار است ؛ چون اگر چنين توضيحاتى نيايد، مفهوم روايت فهميده نمى شود . مرحوم آقاى فيض الاسلام در ترجمه نهج البلاغه و صحيفه سجّاديه ، همين حالت را دارد . آدم وقتى دقت كند، در مى يابد كه ايشان دو تا هنر دارد كه اين هنر را بقيّه نداشتند . ايشان شرح ها را در داخلِ خود ترجمه قرار داده است ؛ امّا به گونه اى كه شما اگر آن شرح ها را برداريد و پاك كنيد، باز متن خوانده مى شود و اگر چنانچه با آن شرح ها هم بخوانيد، باز متن خوانده مى شود . اين هنر را همه ندارند!