415
گفتگو ها و گفتارها درباره کليني و الکافي

دارد كه اصلاً اين كلام، كلام على ابن ابى طالب عليه السلام هم نيست ؛ بلكه اين كلامِ حجّاج بن يوسف ثقفى است . در واقع ، قبل از مرحوم سيّد رضى، در گزارش هاى ديگر ، يك چنين چيزى بوده است . فعلاً كارى به اين بحث ندارم. مى خواهم بگويم كه در متون روايى، مانند قصّه اعجاز، و امثال اينها، چيزهاى عوام پسند ، زياد وجود دارد . از طرف ديگر ، دستورهاى اجرايى زياد است : اين كار را انجام بده و آن كار را انجام نده! اگر چنانچه موارد اشتباهى وجود داشته باشد ، تأثيرش بيشتر از نهج البلاغه است كه اگر چنانچه عمده اش منتقل شود، مشكل ايجاد نمى شود . قطعا ائمّه ديگر هم همين طور برخورد كردند كه موجب اشكال در جامعه اسلامى نشود؛ امّا روايات ما در گزارش، دستبرد خورده است . بنا بر اين ، چيزهايى را به ائمّه عليهم السلام نسبت داده اند كه ائمّه نگفته يا چيزهايى را از ائمّه نقل كردند كه ائمّه به شكل ديگرى گفته اند و شخصى كه خواسته نقل كند، خوب نفهميده است كه اين مسئله در مورد نهج البلاغه ، كمتر است.
آقاى استاد ولى: ببخشيد! من در توضيح فرمايشات جناب آقاى سلطانى عرض مى كنم كه مطالبى كه در نهج البلاغه و قرآن يا حتّى بعضى از روايات آمده ، دوگونه است : يك وقت است كه مطلبْ درست است، بد فهميده مى شود و يك وقت است كه مطلب از اساس غلط است . آن مسئله فضّه و شير، از اساس ، يك امر جعلى است؛ امّا اين كه مثلاً زن هايتان را بزنيد، و زنان ناقص العقول هستند، اينها توجيه درست دارد ؛ يعنى مطلبى است كه امام فرموده، بد فهميده مى شود. مثلاً قرآن مى فرمايد: «ذَ لِكَ الْـكِتَـبُ لَا رَيْبَ فِيهِ» . در اين كتاب ، شكّى نيست . پس چرا در آن شك مى كنند؟ مقصود اين است كه شك پذير نيست؛ ولى درباره اش شك مى كنند ؛ امّا بعضى از مطالب ، واقعا شك پذير است . پس فرقش در اين است.

سؤال دو : جناب استاد آقاى سلطانى! مراد از تحديد تقدّس حديث چيست؟ ظاهرا دو مطلب است : يكى اين كه ما تقدّس را محدود كنيم و يكى اين است كه تقدّس سر جايش است؛ ولى


گفتگو ها و گفتارها درباره کليني و الکافي
414

شرح ها را در پرانتز مى گذارند ؛ يعنى شرح را هم با ترجمه و هم بدون آن مى توان خواند. به نظر مى رسد كه ما بايد حتما در ترجمه ها، شرح ها را هم در پاورقى و امثال آن ضميمه كنيم وگرنه، خيلى از جاها با مشكل برخورد مى كنيم.
مسئله ديگرى كه بايد اشاره كنيم ، ميزان تقدّسى است كه در متون روايى داريم . آيا تقدّس رواياتى كه مى دانيم در آنها نقل به معنا ، روايات جعلى ، تقطيع و يا خلط بين دو تا روايت ، وجود دارد ، در حدّ تقدّس قرآن است؟ اگر ما يك مقدار تقدّس آن را تحديد و مشخص كنيم، فكر مى كنم كه وقتى به جامعه انتقال داده مى شود، جامعه بفهمد كه اين در آن حد ، تقدّس ندارد . بنا بر اين وقتى كه ما ترجمه كرديم، آن را بدون تفكّر و انديشه، قبول نمى كنند . متأسفانه ما به رواياتمان بسيار تقدّس داديم و با توجّه به اشكالاتى كه وجود دارد، تا حدودى دست و پا گير شده است. بله اگر يقين داشته باشيم كه اين روايت ، متن و سخن امام عليه السلام است، سمعا و طاعتا مى پذيريم كه اين ، همان تقدّس بسيار بالا را دارد ؛ ولى اثبات اين گونه بودنش، بسيار مشكل است .

پرسش و پاسخ

سؤال يك : پرسشى داشتم كه به بخش اوّل صحبت هاى آقاى سلطانى بر مى گردد . فرموديد ترجمه قرآن و نهج البلاغه ، موجب فرهنگ سازى غلط نمى شود ؛ ولى در متون روايى غير از قرآن و نهج البلاغه مى شود . مثالش هم قصّه فضّه و شير بود كه در تعزيه ها به فرهنگ تبديل شده است . مى خواهم عرض كنم كه در قرآن و نهج البلاغه هم چنين چيزى هست . در قرآن ، خيلى از اهالى ديانت ، با توجّه به «فاضربوهنَّ» اين را تبديل به فرهنگ كردند. در نهج البلاغه با توجّه به عبارت : «انّ النساء نواقص العقول» ، تحقير خانواده ها را فرهنگ كردند .

شايد تعبير من مشكل داشت . عرض من اين است كه در روايات، اين زمينه ، بسيار زيادتر از قرآن و نهج البلاغه است . البته مورد نهج البلاغه هم شبيه اين بحث را داريم كه آيا اين كلام ، از على ابن ابى طالب عليه السلام است يا نه؟ چون در گزارشى وجود

  • نام منبع :
    گفتگو ها و گفتارها درباره کليني و الکافي
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1389
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 109392
صفحه از 422
پرینت  ارسال به