شرح ها را در پرانتز مى گذارند ؛ يعنى شرح را هم با ترجمه و هم بدون آن مى توان خواند. به نظر مى رسد كه ما بايد حتما در ترجمه ها، شرح ها را هم در پاورقى و امثال آن ضميمه كنيم وگرنه، خيلى از جاها با مشكل برخورد مى كنيم.
مسئله ديگرى كه بايد اشاره كنيم ، ميزان تقدّسى است كه در متون روايى داريم . آيا تقدّس رواياتى كه مى دانيم در آنها نقل به معنا ، روايات جعلى ، تقطيع و يا خلط بين دو تا روايت ، وجود دارد ، در حدّ تقدّس قرآن است؟ اگر ما يك مقدار تقدّس آن را تحديد و مشخص كنيم، فكر مى كنم كه وقتى به جامعه انتقال داده مى شود، جامعه بفهمد كه اين در آن حد ، تقدّس ندارد . بنا بر اين وقتى كه ما ترجمه كرديم، آن را بدون تفكّر و انديشه، قبول نمى كنند . متأسفانه ما به رواياتمان بسيار تقدّس داديم و با توجّه به اشكالاتى كه وجود دارد، تا حدودى دست و پا گير شده است. بله اگر يقين داشته باشيم كه اين روايت ، متن و سخن امام عليه السلام است، سمعا و طاعتا مى پذيريم كه اين ، همان تقدّس بسيار بالا را دارد ؛ ولى اثبات اين گونه بودنش، بسيار مشكل است .
پرسش و پاسخ
سؤال يك : پرسشى داشتم كه به بخش اوّل صحبت هاى آقاى سلطانى بر مى گردد . فرموديد ترجمه قرآن و نهج البلاغه ، موجب فرهنگ سازى غلط نمى شود ؛ ولى در متون روايى غير از قرآن و نهج البلاغه مى شود . مثالش هم قصّه فضّه و شير بود كه در تعزيه ها به فرهنگ تبديل شده است . مى خواهم عرض كنم كه در قرآن و نهج البلاغه هم چنين چيزى هست . در قرآن ، خيلى از اهالى ديانت ، با توجّه به «فاضربوهنَّ» اين را تبديل به فرهنگ كردند. در نهج البلاغه با توجّه به عبارت : «انّ النساء نواقص العقول» ، تحقير خانواده ها را فرهنگ كردند .
شايد تعبير من مشكل داشت . عرض من اين است كه در روايات، اين زمينه ، بسيار زيادتر از قرآن و نهج البلاغه است . البته مورد نهج البلاغه هم شبيه اين بحث را داريم كه آيا اين كلام ، از على ابن ابى طالب عليه السلام است يا نه؟ چون در گزارشى وجود