خوردن،۱ به قید «كَثرة»، «كَثیر» و «یقِلَّ» در این روایات توجه نموده و چنین استفاده نموده که آنچه در این روایات نکوهش شده است، فراوانی خنده و شادی در کنار غذا است نه اصل آنها.۲
تحلیل مستندشناختی نظریه مؤلف
استنباط مؤلّف در موارد مذکور، بر اساس مفهومِ وصف انجام گرفته است. مفهومِ وصف عبارت است از: انتفای سنخِ حکمِ معلَّق بر وصف، با انتفای وصف.۳ از طرف دیگر، وصف، اعمّ از نعت است و حال و تمییز، بلکه هر نوع قید موضوع را شامل میشود.۴ بنا بر این، «طُولُ الصَّمْت» در عبارت مذکور از حدیث معراج، در معنا، همان «الصمت الطویل»، یعنی حالت وصفی این ترکیب است که به صورت اضافه صفت به موصوف در آمده است؛ همین طور «كَثرة»، «كَثیر» و «یقِلَّ» در سایر روایات نیز قابل تأویل به مفهوم وصف هستند.
طبق تحلیل ذکر شده، وصف بودن این ساختارهای زبانی قابل توجیه است؛ اما آنچه جای سؤال دارد، این است که اصولیان متأخر معمولاً مفهوم وصف را نمیپذیرند۵ و آن را در حد «إشعار» میدانند که نیازمند قرینه است تا به حد ظهور برسد.۶ با این حال، مؤلّف چگونه به استنباط معنای وصفی از این ظواهر پرداخته است؟ در تحلیل مبنای اصولی مؤلّف محترم در استفاده از مفهوم وصف در این موارد، باید به چند نکته توجه نمود:
1. ایشان مورد اول را به صورت احتمالی بیان کرده، نه قطعی و در موارد دیگر هم _ که همگی مشتمل بر قید «كَثْرَة» یا «قلّت» بودند _ به جهت تأیید مفهوم آن توسط دیگر آموزههای اخلاقی _ که در بحث «حمل مطلق بر مقید» ذکر شد _ مفهومگیری انجام داده است.
2. سخن و غذا و خنده و لباس _ که موضوع آموزههای اخلاقی در نصوص مذکور است _ از نیازهای نخستین انسانی هستند و طبیعت انسان محتاج این ضروریات است و آنچه سبب اشتغال به امور بیهوده و غفلت انسان از یاد خدا میشود، زیادهروی در این امور است، نه اصل آنها.۷ بنا بر این، استفاده مؤلّف از مفهوم وصف دارای تأیید عقلی است؛ آن هم
1.. ر.ك: الكافی، ج۲، ص۶۶۴؛ إرشاد القلوب، ج۱، ص۲۰۱، ۲۰۲ و ۲۰۵؛ وسائل الشیعة، ج۱۲، ص۱۲۰.
2.. سِرُّ الإسراء، ج۱، ص۲۰۵؛ ج ۱، ص۳۰۸ - ۳۱۰؛ ج ۲، ص۲۳۰ - ۲۳۲؛ ج ۴، ص۲۸۴.
3.. قوانینالأصول، ص۱۷۸.
4.. اصول الفقه، ج۱، ص۱۲۰.
5.. كفایة الأصول، ص۱۹۸؛ اصول الفقه، ج۱، ص۱۲۱؛ تهذیب الأصول، ج۱، ص۳۶۲.
6.. قوانینالأصول، ص۱۸۱؛ اصول الفقه، ج۱، ص۱۲۱.
7.. سِرُّ الإسراء، ج۲، ص۲۳۲.