تعريف تقيّه و اقسام آن
و غرض از اين كلام ، تأكيد و مبالغه در باب تقيّه است و تقيّه ـ چنانچه شيخ شهيد رحمه الله در كتاب قواعد خود تعريف كرده ـ ، عبارت است از عمل نمودن به امرى كه مخالف حق باشد از راه مدارات با مردم در امرى كه ايشان ، آن را خوب ندانند از جهتِ خوف ضرر .[۱]
و گفته كه مداراتى كه كسى با ظالمى كند در امرى كه آن فاسق داند كه قبيح است ، از باب مُداهنه است كه شرعا در بعضى موارد ، جايز است و آن را تقيّه نمى نامند و تقيّه ، واجب و سنّت و حرام و مكروه و مباح مى باشد .[۲]
و تقيّه را در كُشتن كسى ـ هر گاه خوف قتل خود باشد ـ از جمله حرام شمرده و تقيّه در اظهار كلمه كفر را جايز شمرده و گفته : كسى كه ترك تقيّه كند ، ارتكاب فعل حرام كرده ، مگر در اظهارِ كلمه كفر و اظهار برائت و بيزارى از ائمّه عليهم السلام ، كه كسى كه ترك تقيّه در اين دو چيز كند و ضرر را بر خود قرار دهد ، گناه كار نيست ، بلكه ثواب دارد ، مثل ساير مستحبّات ؛ يا مباح است او را تقيّه كردن و نكردن . و اگر از جمله جماعتى باشد كه مردم ، اقتدا به او كنند در افعال و اعتقاد به او داشته باشند ، اُولى ، ترك تقيّه است و كشيدن ضرر .[۳]
و از شيخ مفيد ـ عليه الرحمة[۴]ـ نقل نموده اند كه تقيّه را به پنج قِسم منقسم ساخته و رجحان تقيّه بر ترك و عكس آن و مساوى بودن طرفين از جهت قوّت و ضرر ، و ضعفِ قُبح فعل و عكس آن و تساوى طرفين مى باشد .[۵]
و جايز بودن تقيّه ، امرى است متّفقٌ عليه ميانه شيعه و سنّى ، در صورت خوفِ قتل از كفّار .
و شافعى گفته كه هر گاه حال ميانه مسلمانان ، مثل حالتى باشد كه ميانه كافر و مسلمان مى باشد ، تقيّه جايز است .[۶]
و فخر رازى در تفسير [ خود ] ذكر كرده كه تقيّه به جهت حفظ مال ، جايز است ؛ زيرا كه حرمت مال مسلمان ، از قبيل حرمت خون اوست و كسى كه به جهت حفظ مال خود كشته شود ، شهيد است . و اكراهى [ را ] كه باعث تقيّه مى شود ، سه قِسم كرده :
يكى ، جبرى كه كسى را كنند بر خوردن شراب ؛ مثلاً كه اگر قبولِ خوردن نكند ، كشته شود . در اين صورت ، تقيّه و خوردن شراب ، واجب است .
دويّم ، آن كه فعل به سبب او مباح شود ، مثل جارى ساختن كلمه كفر بر زبان .
سيّم ، جبر كردن بر قتل ديگرى ، كه در آن جا تقيّه حرام است و مى بايد نكُشد ، هر چند خود كشته شود .[۷]
و غرض از نقل كلمات عامّه ، آن بود كه ظاهر شود كه آنچه بعضى از ايشان در مقام تشنيع بر شيعيان گفته اند كه ايشان ، در جايى كه عاجز مى شوند ، دست به تقيّه مى زنند ، از غايتِ جهل است كه مذهب خود را نمى دانند يا از قبيل تجاهلى است كه از شدّت تعصّب ايشان ، ناشى شده . و تفصيل جواب ، از كلمات ايشان را در طعنِ فدك ، در شرح نهج البلاغة ـ كه موسوم به حدائق الحقائق است ـ ذكر كرده ايم .
[۱]. القواعد والفوائد ، ج ۲ ، ص ۱۵۵ (قاعده ۲۰۸) .
[۲]. همان ، ص ۱۵۷ و ۱۵۸ .
[۳]. همان .
[۴]. ج : + «نيز» .
[۵]. مجمع البيان ، ج ۱ ، ص ۴۳۰ ؛ أوائل المقالات ، ص ۱۳۵ .
[۶]. الاُم ، ج ۳ ، ص ۲۳۶ ، و ج ۴ ، ص ۱۹۳ .
[۷]. تفسير الفخر الرازى ، ج ۸ ، ص ۱۳ .