یک کتابِ بی سَر و ته

نشریه : سنجه

نویسنده : پديدآورنده : جعفر ابراهیمی

سال اول / شماره پیاپی 2 / صفحه 54-56

چکیده :

کلاس ششم دبستان بودم که آن اتفاقِ عجیب برایم افتاد. در یک روزِ بارانیِ پاییزی. مدرسه‌ام در انتهای جوادیه بود و خانه‌مان در خانی آباد، محلۀ جهان‌پهلوان تختی. من هر روز، این فاصله (از خانه تا مدرسه) را پیاده طی می‌کردم. به دو می‌رفتم و به دو برمی‌گشتم. گاهی که پولی توی جیبم پیدا می‌شد، سوار اتوبوس می‌شدم.