ایشان آوردهاند.۱
نقدی که او بر داستانهای منقول در خصوص بنیاسرائیل دارد، مبتنی بر حسن نیت و حس بصیرت است. آری، نقد او بر این داستان اخیر۲ نیز به طور کلی رهگشاست و اگر در همین مورد خاص نیز در خور نقد و تأمل باشد، از حیث دادن دید کلی و نوعی هوشیاری به خواننده تفسیر مؤثر است، اما بعید نیست که طالقانی در این سخنان اخیر خود دچار نوعی افراط و کوشش فراتر از حد جهت ارجاع جنبههای فرامادی به جنبههایی عادی و عرفی شده باشد؛ زیرا آیات آغازین سوره بقره به بیانی کلی از گروههای انسانها و صفبندی و موضع آنان برابر هدایت قرآنی اختصاص دارد. این سوره، تصویر زوجی را در بهشتی پرنعمت و خالی از دغدغه و نقمت در معرض دیدها مینهد. این دو به دلیلی از آن باغ بهشت بیرون رانده میشوند و پس از آن تصویر جامعه دو نفره جای خود را به جامعهای پرجمعیت وامینهد که همچنان از پارهای نعمتها _ که در عرف امروز فراتر از حد عادی است _ بهرهمندند. اشکالی ندارد که پارهای از آن نعمتها همچنان فراتر از عرف عادی و مادی امروز باشند تا خداوند بخواهد بدان وسیله به انسان تفهیم کند که آدمی نه در بهشت آدم و حوا و نه در ناز و نعمت بنیاسرائیل نتوانست راه کمال را بپیماید و به جایی برسد و هماکنون با این ردّ و تنزل به اسفلسافلین باید جانب بالا و برتر را بپیماید و به مرتبه احسنتقویم نخستین، بلکه فراتر از آن برسد.
تکرار میشود که کثرت آن نعمتها راه به جایی نبرد، اما همین امر، مجال خوبی برای جولان خیالات اسرائیلی و بال و برگهایی گردید که بعدها در تفاسیر مسلمانان بدان پیوند زده و نسل پس از نسل گفته و شنیده شد. این امر خود جای نقد دارد که طالقانی بدان پرداخته است و نوع مفسران دیگر این کار را انجام ندادهاند.
از سوی دیگر، همچنان میبینیم که شاید کثرت داستانهای اسرائیلی و نفوذ آن اسرائیلیات در تفاسیر متقدمان به حدی بوده که به هر حال، طالقانی را نیز در دام خود گرفتار کرده باشد؛ چنانکه خود او نیز گاهی برخی داستانها را نقل میکند و مقداری پر و بال هم به آنها میدهد؛ از آن جمله است داستان آمدن جبرئیل به نزد پیامبر صلی الله علیه وآله ؛ آن جا که او پیامبر را امر به خواندن میکند، اما پیامبر میگوید که من خواندن نمیدانم. جبرئیل سه بار، بر اساس این داستان بیاساس، پیامبر را به شدت فشار میدهد تا پیامبر به خواندن میآید.