167
دانشنامه قرآن و حديث 16

1 / 3

ماجراى مباهله به روايت شيخ مفيد

۶.الإرشاد :پس از فتح و جنگ هاى ياد شده كه اسلام انتشار يافت و قدرت گرفت ، هيئت هاى نمايندگى، يكى پس از ديگرى به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و برخى از آنها اسلام آوردند و برخى امان خواستند تا نزد قوم خويش باز گردند و نظر پيامبر صلى الله عليه و آله در باره ايشان را با آنان در ميان بگذارند . از جمله كسانى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، ابو حارثه اسقف نجران بود كه با سى مرد از نصارا ، از جمله نايب و مهتر ۱ و عبد المسيح ، آمد . اين عدّه كه جامه هاى ديبا پوشيده و صليب بر گردن آويخته بودند ، هنگام نماز عصر، به مدينه وارد شدند . يهوديان نزد آنان رفتند و با يكديگر به بحث و مجادله پرداختند . نصارا به آنها گفتند : شما بر حق نيستيد . و يهوديان جواب دادند : شما بر حق نيستيد . در همين باره خداوند سبحان، اين آيه را فرو فرستاد : «يهوديان گفتند : نصارا بر حق نيستند . و نصارا گفتند : يهوديان بر حق نيستند» تا آخر آيه .
چون پيامبر صلى الله عليه و آله نماز عصر را خواند ، هيئت نصارا كه پيشاپيش آنان اسقف حركت مى كرد ، نزد ايشان آمدند . اسقف گفت : اى محمّد ! در باره مسيح چه مى گويى ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بنده خدا بود كه خداوند، او را برگزيد و انتخابش كرد» .
اسقف گفت : اى محمّد ! آيا برايش پدرى مى شناسى كه از او به دنيا آمده باشد ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «او حاصل ازدواجى نبوده كه پدرى داشته باشد» .
اسقف گفت : پس چگونه گفتى كه او بنده اى مخلوق بود، در حالى كه هيچ بنده مخلوقى نمى يابى، مگر آن كه حاصل ازدواجى است و پدرى دارد ؟ !
در اين هنگام ، خداوند متعال، آيات سوره آل عمران را فرو فرستاد تا اين آيات : «در واقع ، مَثَل عيسى نزد خدا همچون مَثَل [خلقت] آدم است كه او را از خاكى آفريد ، سپس بدو گفت : «باش» . پس وجود يافت . [آنچه در باره عيسى گفته شد، ]حق [و ]از جانب پروردگار توست . پس ، از ترديد كنندگان مباش . پس هر كه در اين باره ، پس از دانشى كه براى تو آمده ، با تو محاجّه كند ، بگو : بياييد پسرانمان و پسرانتان را ، و زنانمان و زنانتان را ، و خودمان و خودتان را فرا خوانيم ، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» .
پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيات را براى نصارا تلاوت كرد و آنان را به مباهله فرا خواند و فرمود : «خداوند عز و جل به من خبر داد كه در پس مباهله ، بر گروه باطل، عذاب نازل مى شود و بدين سان، حق را از باطل متمايز مى گرداند» .
اُسقف با عبد المسيح و نايب ، به رايزنى پرداخت و بر آن شدند كه از پيامبر صلى الله عليه و آله تا صبح فرداى آن روز، مهلت بخواهند . چون به اُتراقگاه خود باز گشتند ، اسقف به آنان گفت : بنگريد، اگر فردا محمّد با فرزندان و خانواده اش آمد، از مباهله كردن با او بپرهيزيد؛ ولى اگر همراه يارانش آمد، با او مباهله كنيد كه بر حق نيست .
فردا كه شد ، محمّد صلى الله عليه و آله ، در حالى آمد كه دست امير مؤمنان على بن ابى طالب را گرفته بود و حسن و حسين ، پيشاپيش او حركت مى كردند و فاطمه ـ كه درودهاى خدا بر آنان باد ـ پشت سرش مى آمد .
نصارا نيز در حالى كه اُسقفشان پيشاپيش آنها حركت مى كرد ، آمدند . او چون پيامبر صلى الله عليه و آله را با همراهانش ديد ، در باره آنان سؤال كرد . به او گفته شد : اين، پسرعموى او على بن ابى طالب است . او داماد پيامبر و پدر فرزندان او و محبوب ترينِ محبوب ترينِ انسان ها در نزد اوست ، و اين دو كودك، پسران دختر او از على هستند و محبوب ترين خلق در نزد اويند ، و اين بانو، دختر او فاطمه است كه عزيزترين و محبوب ترينِ مردم در نزد اوست .
اسقف به نايب و مهتر و عبد المسيح نگاه كرد و به آنها گفت : ببينيد ، او عزيزترين كسان خود ، يعنى فرزندان و خانواده اش را آورده است تا به همراه آنان مباهله كند . اين، نشان مى دهد كه او به حقّانيت خود، اطمينان دارد . به خدا سوگند، اگر مى ترسيد كه محكوم شود، هرگز آنها را نمى آورد . پس ، از مباهله با او بپرهيزيد . به خدا سوگند، اگر پاى موقعيت قيصر در ميان نبود، تسليم او مى شدم ؛ امّا با او توافق و مصالحه كنيد و به شهرتان باز گرديد و فكرى به حال خود نماييد .
نصارا به او گفتند : نظر ما، تابع نظر توست .
اسقف گفت : اى ابو القاسم ! ما با تو مباهله نمى كنيم ؛ بلكه حاضريم با تو مصالحه كنيم . پس بر سر چيزى كه از عهده اش بر مى آييم، با ما مصالحه كن .
پيامبر صلى الله عليه و آله با آنان بر دو هزار جامه از جامه هاى اَوقيه اى ـ كه ارزش هر يك از آنها چهل درهم باشد ـ ، با آنان صلح كرد و [بنا شد كه] بيشتر و كمترش با همين حساب محاسبه شود . پيامبر صلى الله عليه و آله بر اساس اين توافق براى آنان مكتوبى نگاشت ، بدين شرح : «به نام خداى مهرگستر مهربان . اين، نبشته اى است از محمّدِ پيامبر و فرستاده خدا براى نجران و پيرامون آن، در باره هر زر و سيم و محصول و بَرده اى . از اين موارد، چيزى از آنان گرفته نشود ، مگر دو هزار جامه از جامه هاى اوقيه اى ، كه بهاى هر جامه چهل درهم باشد و بيشتر و كمتر از اين مقدار، به همين حساب محاسبه گردد . هزار تاى آنها را در صَفَر بپردازند و هزار ديگر را در رجب ، و علاوه بر اين ، براى اقامتِ فرستادگانم نيز ، چهل دينار بر عهده آنان است ، و نيز هر جنگى كه در يمن رخ دهد ، هر يمنى بايد سى زره و سى اسب و سى شتر به عنوان عاريه مضمونه بدهد و [در مقابل ، ]آنان در پناه خدا و زنهار محمّد بن عبد اللّه اند و هر كس از آنان پس از امسال ربا خورد، زنهارِ من از او برداشته است» .
نجرانيان، مكتوب را گرفتند و رفتند .

1.در متن عربى، واژه «سيّد» به معناى رئيس و مهتر قوم است و واژه «عاقب» به معناى جانشين و قائم مقام و كسى كه در مرتبه بعد از رئيس قرار دارد (لسان العرب ماده «سود» و «عقب») . در كتاب سيرت رسول اللّه ، ترجمه و انشاى رفيع الدين اسحاق بن محمّد همدانى (ج ۱ ص ۵۰۹) آمده است : «شصت سوار از مِهتران [ترسايان] نجران بر نشستند و به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمدند و سه تن بودند در جمله ايشان كه مدار رياست و ولايتِ قوم بر ايشان بود : يكى عاقب گفتندى ، و ديگر سيّد ، و سه ديگر ابو حارثه . و عاقب، امير قوم بود (صاحب رأى و فرمانده) ، چنان كه قوم وى بى حكمِ وى، هيچ كار نكردندى . و سيّد، آن بود كه قوم وى در هر كار التجابه وى كردندى و از وى استعانت و استصواب طلبيدندى ، و ابو حارثه دانشمند و قاضى و امام ايشان بود ، چنان كه در علم انجيل به تخصيص سرآمدى بود ، و مرجع نصارا در احكام ، وى بود» . با توجّه به آنچه آمد ، ما به جاى «سيّد»، مهتر و به جاى عاقب ، «نايب» به كار برده ايم . م .


دانشنامه قرآن و حديث 16
166

1 / 3

قِصَّةُ المُباهَلَةِ بِرِوايَةِ الشَّيخِ المُفيدِ

۶.الإرشاد :لَمَّا انتَشَرَ الإِسلامُ بَعدَ الفَتحِ وما وَلِيَهُ مِنَ الغَزَواتِ المَذكورَةِ وقَوِيَ سُلطانُهُ ، وَفَدَ إلَى النَّبِيِ صلى الله عليه و آله الوُفودُ ، فَمِنهُم مَن أسلَمَ ، ومِنهُم مَنِ استَأمَنَ لِيَعودَ إلى قَومِهِ بِرَأيِهِ صلى الله عليه و آله فيهِم .
وكانَ فيمَن وَفَدَ عَلَيهِ أبو حارِثَةَ اُسقُفُّ نَجرانَ في ثَلاثينَ رَجُلاً مِنَ النَّصارى ، مِنهُمُ العاقِبُ وَالسَّيِّدُ وعَبدُ المَسيحِ ، فَقَدِمُوا المَدينَةَ وَقتَ صَلاةِ العَصرِ وعَلَيهِم لِباسُ الدّيباجِ وَالصُّلُبِ ، فَصارَ إلَيهِمُ اليَهودُ ، وتَساءَلوا بَينَهُم ، فَقالَتِ النَّصارى لَهُم : لَستُم عَلى شَيءٍ ، وقالَت لَهُمُ اليَهودُ : لَستُم عَلى شَيءٍ ، وفي ذلِكَ أنزَلَ اللّهُ سُبحانَهُ : « وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَىْ ءٍ وَ قَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَىْ ءٍ »۱ إلى آخِرِ الآيَةِ .
فَلَمّا صَلَّى النَّبِيُ صلى الله عليه و آله العَصرَ تَوَجَّهوا إلَيهِ يَقدُمُهُمُ الاُسقُفُ ، فَقالَ لَهُ : يا مُحَمَّدُ ، ما تَقولُ فِي السَّيِّدِ المَسيحِ ؟
فَقالَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله : عَبدٌ للّهِِ اصطَفاهُ وَانتَجَبَهُ .
فَقالَ الاُسقُفُ : أتَعرِفُ لَهُ يا مُحَمَّدُ أبا وَلَّدَهُ ؟
فَقالَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله : لَم يَكُن عَن نِكاحٍ فَيَكونَ لَهُ والِدٌ .
قالَ : فَكَيفَ قُلتَ : إنَّهُ عَبدٌ مَخلوقٌ ، وأَنتَ لَم تَرَ عَبدا مَخلوقا إلّا عَن نِكاحٍ ولَهُ والِدٌ ؟ !
فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالَى الآياتِ مِن سورَةِ آلِ عِمرانَ إلى قَولِهِ : « إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ * الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُن مِّنَ الْمُمْتَرِينَ * فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ »۲ ، فَتَلاهَا النَّبِيُ صلى الله عليه و آله عَلَى النَّصارى ودَعاهُم إلَى المُباهَلَةِ وقالَ : إنَّ اللّهَ عَزَّ اسمُهُ أخبَرَني أنَّ العَذابَ يَنزِلُ عَلَى المُبطِلِ عَقيبَ المُباهَلَةِ ويُبَيِّنُ الحَقَّ مِنَ الباطِلِ بِذلِكَ .
فَاجتَمَعَ الاُسقُفُ مَعَ عَبدِ المَسيحِ وَالعاقِبِ عَلَى المَشوَرَةِ ، فَاتَّفَقَ رَأيُهُم عَلَى استِنظارِهِ إلى صَبيحَةِ غَدٍ مِن يَومِهِم ذلِكَ . فَلَمّا رَجَعوا إلى رِحالِهِم قالَ لَهُمُ الاُسقُفُ : اُنظُروا مُحَمَّدا في غَدٍ ، فَإِن غَدا بِوُلدِهِ وأَهلِهِ فَاحذَروا مُباهَلَتَهُ ، وإن غَدا بِأَصحابِهِ فَباهَلوهُ فَإِنَّهُ عَلى غَيرِ شَيءٍ .
فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ جاءَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله آخِذا بِيَدِ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ بَينَ يَدَيهِ يَمشِيانِ ، وفاطِمَةُ ـ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم ـ تَمشي خَلفَهُ .
وخَرَجَ النَّصارى يَقدُمُهُم اُسقُفُّهُم ، فَلَمّا رَأَى النَّبِيَ صلى الله عليه و آله قَد أقبَلَ بِمَن مَعَهُ سَأَلَ عَنهُم ، فَقيلَ لَهُ : هذَا ابنُ عَمِّهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، وهُوَ صِهرُهُ وأبو وُلدِهِ وأَحَبُّ
الخَلقِ إلَيهِ ، وهذانِ الطِّفلانِ ابنا بِنتِهِ مِن عَلِيٍّ ، وهُما مِن أحَبِّ الخَلقِ إلَيهِ ، وهذِهِ الجارِيَةُ بِنتُهُ فاطِمَةُ أعَزُّ النّاسِ عَلَيهِ وأَقرَبُهُم إلى قَلبِهِ .
فَنَظَرَ الاُسقُفُ إلَى العاقِبِ وَالسَّيِّدِ وعَبدِ المَسيحِ وقالَ لَهُم : اُنظُروا إلَيهِ قَد جاءَ بِخاصَّتِهِ مِن وُلدِهِ وأَهلِهِ لِيُباهِلَ بِهِم واثِقا بِحَقِّهِ ، وَاللّهِ ما جاءَ بِهِم وهُوَ يَتَخَوَّفُ الحُجَّةَ عَلَيهِ ، فَاحذَروا مُباهَلَتَهُ ، وَاللّهِ لَولا مَكانُ قَيصَرَ لَأَسلَمتُ لَهُ ، ولكِن صالِحوهُ عَلى ما يَتَّفِقُ بَينَكُم وبَينَهُ ، وَارجِعوا إلى بِلادِكُم وَارتَؤُوا لِأَنفُسِكُم . فَقالوا لَهُ : رَأيُنا لِرَأيِكَ تَبَعٌ .
فَقالَ الاُسقُفُ : يا أبَا القاسِمِ ، إنّا لا نُباهِلُكَ ولكِنّا نُصالِحُكَ ، فَصالِحنا عَلى ما نَنهَضُ بِهِ .
فَصالَحَهُمُ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله عَلى ألفَي حُلَّةٍ مِن حُلَلِ الأَواقِيِّ ، قيمَةُ كُلِّ حُلَّةٍ أربَعونَ دِرهَما جِيادا ، فَما زادَ أو نَقَصَ كانَ بِحِسابِ ذلِكَ ، وكَتَبَ لَهُمُ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله كِتابا بِما صالَحَهُم عَلَيهِ ، وكانَ الكِتابُ :
«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، هذا كِتابٌ مِن مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ رَسولِ اللّهِ لِنَجرانَ وحاشِيَتِها ، في كُلِّ صَفراءَ وبَيضاءَ وثَمَرَةٍ ورَقيقٍ ، لا يُؤخَذُ مِنهُ شَيءٌ مِنهُم غَيرُ ألفَي حُلَّةٍ مِن حُلَلِ الأَواقِيِّ ، ثَمَنُ كُلِّ حُلَّةٍ أربَعونَ دِرهَما ، فَما زادَ أو نَقَصَ فَعَلى حِسابِ ذلِكَ ، يُؤَدّونَ ألفا مِنها في صَفَرٍ وأَلفا مِنها في رَجَبٍ ، وعَلَيهِم أربَعونَ دينارا مثواة رسولي مِمّا فَوقَ ذلِكَ ، وعَلَيهِم في كُلِّ حَدَثٍ يَكونُ بِاليَمَنِ مِن كُلِّ ذي عَدَنٍ ۳ عارِيَّةً مَضمونَةً ؛ ثَلاثونَ دِرعا وثَلاثونَ فَرَسا وثَلاثونَ جَمَلاً عارِيَّةً مَضمونَةً ، لَهُم بِذلِكَ جِوارُ اللّهِ وذِمَّةُ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ ، فَمَن أكَلَ الرِّبا مِنهُم بَعدَ عامِهِم هذا فَذِمَّتي مِنهُ بَريئَةٌ» .
وأَخَذَ القَومُ الكِتابَ وَانصَرَفوا . ۴

1.البقرة : ۱۱۳ .

2.آل عمران : ۵۹ ـ ۶۱ .

3.عَدَنَ فلانٌ بالمكان : أقام ، وعَدَنتُ البلَدَ : تَوَطّنتُه (لسان العرب : ج ۱۳ ص ۲۷۹ «عدن») .

4.الإرشاد : ج ۱ ص ۱۶۶ وراجع : تاريخ اليعقوبي : ج ۲ ص ۸۲ .

  • نام منبع :
    دانشنامه قرآن و حديث 16
    سایر پدیدآورندگان :
    همکاران : طباطبايي نژاد،سيد محمود؛موسوي،سيد رسول؛افقي،رسول؛کريميان،محمود؛غيوري،سيد مجتبي
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1390
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 74582
صفحه از 579
پرینت  ارسال به