307
دانشنامه قرآن و حديث 15

۴۳۴.امام صادق عليه السلام :دروغ بستن بر خدا و پيامبرش ، از جمله گناهان كبيره است .


دانشنامه قرآن و حديث 15
306

۴۳۴.الإمام الصادق عليه السلام :الكَذِبُ عَلَى اللّهِ وعَلى رَسولِهِ صلى الله عليه و آله مِنَ الكَبائِرِ ۱ . ۲

1.الكافي : ج ۲ ص ۳۳۹ ح ۵ ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج ۳ ص ۵۶۹ ح ۴۹۴۱ ، ثواب الأعمال : ص ۳۱۸ ح ۱ وفيها زيادة «وعلى الأوصياء عليهم السلام » وكلّها عن أبي خديجة ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۱۱۷ ح ۱۷ .

2.در اين جا مناسب است از دو حكايتى كه محدّث نورى در بحث «پرهيز از دروغگويى در بيان مصيبت هاى سيّد الشهدا عليه السلام » نقل كرده است ، ياد كنيم : يك . شخصى در شهر كرمانشاه ، خدمت عالم كامل جامعِ فريد ، آقا محمّدعلى رحمه الله ، صاحب مقامع ، رسيده و عرض كرد : در خواب مى بينم كه به دندان خود ، گوشت بدن مبارك حضرت سيّد الشهدا عليه السلام را مى كَنَم . آقا او را نمى شناخت . سر به زير انداخت و متفكّر شد . سپس به او فرمود : شايد روضه خوانى مى كنى . عرض كرد : بلى . فرمود : يا ترك كن يا از كتب معتبر ، نقل كن (لؤلؤ و مرجان : ص ۱۶۹ ـ ۱۷۰) . دو . سيّد فاضلى از معتبرترين روضه خوانان ، شبى در خواب ديد كه گويا قيامت شده و خلق ، در نهايت وحشت و حيرت[اند] و هر كس به حال خود ، مشغول و ملائكه ايشان را مى رانند به سوى حساب ، و با هر تنى دو موكّل بود و من چون اين داهيه را ديدم ، در انديشه عاقبت خود [بودم] ، كه با اين بزرگى امر به كجا خواهد كشيد . در اين حال ، دو نفر از آن جماعت مرا امر نمودند به حضور در محضر خاتم النبيّين صلى الله عليه و آله . چون مآل كار خطرناك بود ، مسامحه كردم . قهرا مرا كشاندند . يكى در پيش ، ديگرى در عقب و من در وسط . هراسان و ترسناك سير مى كرديم كه ديدم عِمارى بسيار بزرگى بر دوش جماعتى از طرف راست راه مى روند . به الهام الهى دانستم كه در آن عمارى ، سيّده زنان عالم است ـ صلوات اللّه عليها ـ و چون به عمارى نزديك شديم ، فرصت را غنيمت دانسته ، از دست موكّلان ، فرار [كردم] و خود را به زير عمارى رساندم . آن را قلعه محكم و محلّ منيعى ديدم كه پيش از من ، جمعى از گناهكاران به آن جا پناه برده بودند و موكّلين را ديدم از عمارى دور[ند] و قدرت بر نزديك شدن به عمارى ندارند و به همان اندازه دورى با ما سير مى كنند و به اشاره ، التماس كردند برگرديم ؛ قبول نكرديم . آن گاه به اشاره ، ما را تهديد كردند . چون تكيه گاه خود را محكم ديديم ، ما نيز ايشان را تهديد مى كرديم و با همين قوّت قلب سير مى كرديم كه ناگاه ، رسولى از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و به آن معظّمه از جانب آن جناب گفت كه : جمعى از گناهكاران امّت به تو پناه آورده اند. ايشان را روانه كن كه به حساب ايشان برسيم. پس آن مخدّره اشاره فرمود كه موكّلان از هر طرف رسيدند و ما را به مَوقِف حساب كشاندند . در آن جا منبرى ديديم بسيار بلند كه پلّه هاى زيادى داشت و سيّد انبيا صلى الله عليه و آله بر بالاى آن نشسته و امير المؤمنين عليه السلام بر پلّه اوّل آن ايستاده و مشغول است به رسيدن حساب خلايق و آنها در پيش روى آن حضرت ، صف كشيده[اند] . چون نوبت حساب به من رسيد ، مرا مخاطب كرد و به نحو سرزنش و توبيخ فرمود : «چرا ذلّت فرزندم حسين را خواندى و او را به مذلّت و خوارى نسبت دادى؟». پس در جواب، متحيّر شدم و جز انكار، چاره نديدم. پس منكر شدم كه نخواندم. پس ديدم دردى به بازويم رسيد، گويا ميخ آهنى در آن فرو رفته. ملتفت شدم به طرف خود. مردى را ديدم كه در كفَش طومارى است . آن را به من داد. گشودم ، ديدم صورتْ مجلس من در آن بود و در هر جا ، هر وقت ، هر چه خوانده بودم ، در آن ثبت شده بود و از آن جمله ، همان فقره كه از من سؤال كردند. پس حيله ديگر به خاطرم آمد . گفتم مجلسى ؛ آن را در جلد دهم بحار ذكر كرده . پس به يكى از خدّام حاضر فرمود : «برو از مجلسى آن كتاب را بگير» . پس ملتفت شدم ، ديدم از طرف راست منبر ، صفوف بسيار است كه اوّل آن ، جنب منبر و آخر آن ، خداى داند كه به كجا منتهى مى شود و هر عالمى ، مؤلّفاتش [را] در پيش رويش گذاشته، [ و ] شخص اوّل در صف اوّل، مرحوم مجلسى است.چون رسول حضرت، پيغام را به او رساند ، در ميان كتب ، آن كتاب را برداشت [و ]به او داد . گرفت [و ]آورد . اشاره فرمود به من دهد . گرفتم و در بحر تحيّر فرو رفتم ؛ زيرا كه غرض از آن حيله و افترا ، خلاصى از آن مهلكه بود . پس پاره اوراق آن را بيهوده به هم زدم . در آن حال ، حيله ديگر به خاطرم آمد . پس گفتم : آن را در مقتل حاجى ملّا صالح بَرَغانى ديدم . باز به خادمى فرمود : «برو به او بگو كتاب را بياورد» و رفت و گفت . در صف ششم يا هفتم ، شخص ششم يا هفتم ، حاجى مذكور بود . كتاب را خود برداشت و آورد . پس امر فرمود آن فقره را در آن كتاب ، پيدا كنم . دو مرتبه ، خوف ، بر گشت و مضطرب شدم و راه چاره از هر طرف بسته شد . بيهوده مشغول برگرداندن اوراق بودم با قلب هراسان ، ... تا آن كه مى گويد چون از خواب بيدار شد ، جماعتى از اهل صنف خود را جمع كرد و آنچه در خواب ديده بود ، نقل نمود و گفت : امّا من پس در خود ، قوّه اقامه شروط روضه خوانى را نمى بينم . آن را ترك مى كنم و هر كه مرا تصديق مى كند ، سزاوار است او نيز دست از آن بكشد . با آن كه ساليانه ، مبالغ خطيرى از اين راه به او مى رسيد ، از آن ، چشم پوشيده و دست از روضه خوانى كشيد (لؤلؤ و مرجان : ص ۱۸۰ ـ ۱۸۳) .

  • نام منبع :
    دانشنامه قرآن و حديث 15
    سایر پدیدآورندگان :
    حسيني،سيد حميد؛طباطبايي نژاد،سيد محمود؛موسوي،سيد رسول؛نصيري،علي؛شيخي،حميد رضا
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1390
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 166235
صفحه از 618
پرینت  ارسال به