463
دانشنامه قرآن و حديث 15

حديث

۱۹.عيون أخبار الرضا عليه السلامـ به نقل از حسين بن على بن فضّال ـ :از امام رضا عليه السلام در باره معناى اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه : «من، پسر دو ذبيح هستم» ، سؤال كردم .
فرمود : «مقصود، اسماعيل بن ابراهيم خليل عليه السلام و عبد اللّه بن عبد المطّلب است . اسماعيل، همان پسر بردبارى است كه خداوند، مژده او را به ابراهيم داد . «پس وقتى او به سنّ كار و تلاش رسيد [ابراهيم] گفت : اى پسرك من ! در خواب، چنين مى بينم كه تو را سر مى برم . پس بنگر چه به نظرت مى آيد. [اسماعيل] گفت : اى پدر من ! آنچه را مأمورى، انجام بده» و نگفت : اى پدر من ! آنچه را [در خواب ]ديده اى، انجام ده. [ و افزود : ] «به خواست خدا، مرا از شكيبايان خواهى يافت» » .

1 / 8

آزمايش يعقوب عليه السلام

قرآن

«و از آنان روى گردانيد و گفت : اى دريغ بر يوسف ! و در حالى كه اندوه خود را فرو مى خورد ، چشمانش از اندوه، سپيد شد . [پسران او] گفتند : به خدا سوگند كه پيوسته يوسف را ياد مى كنى تا بيمار شوى يا از بين بروى!» .

حديث

۲۰.تفسير العيّاشىـ به نقل از ابو بصير، از امام باقر عليه السلام ـ :اندوه او ـ يعنى يعقوب ـ شدّت گرفت، چندان كه پشتش خميده گشت . دنيا از يعقوب و فرزندان او برگشت ، به طورى كه سخت نيازمند شدند و آذوقه شان تمام شد . در اين وقت ، يعقوب به فرزندانش گفت : «برويد و از يوسف و برادرش كسب خبر كنيد و از لطف خدا نوميد نگرديد ، كه از لطف خدا نوميد نمى شود، مگر گروه كافران» .
پس شمارى از آنان خارج شدند و يعقوب، سرمايه اى اندك همراه آنان كرد و نامه اى در باره اوضاع رقّت انگيز خود و فرزندانش به عزيز مصر نوشت و به فرزندانش سفارش كرد كه پيش از دادن مال التجاره ، نامه او را به عزيز بدهند . او چنين نوشت : «به نام خداى مهرگستر مهربان . به عزيز مصر و گستراننده داد و دهنده پيمانه به كمال ، از يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل اللّه و هم روزگار نمرود ؛ همو كه هيمه و آتش فراهم ساخت تا ابراهيم را در آن بسوزاند ؛ ليكن خداوند، آن آتش را بر او سرد و بى گزند ساخت و از آن نجاتش داد . به آگاهى عزيز مى رساند كه ما خاندانى قديمى هستيم كه همواره بلا از جانب خداوند به سوى ما مى شتافته است تا بِدان وسيله ما را در خوشى و ناخوشى بيازمايد .
بيست سالى است كه مصيبت پشت مصيبت بر من مى رسد . نخستينِ آنها وقتى بر من رسيد كه پسرى داشتم به نام يوسف . او سوگلىِ من در ميان فرزندانم و نور ديده و ميوه دلم بود . روزى برادران نامادرى اش از من خواستند او را همراه ايشان بفرستم تا تفريح و بازى كند . من هم صبحگاهان، او را با آنان فرستادم؛ ولى شامگاهان، گريان نزدم آمدند و پيراهنش را كه با خونى دروغين آغشته بود، برايم آوردند و گفتند: گرگ، او را خورده است . با از دست دادن او، چنان غمى بر من مستولى شد و در فراق او چندان گريستم كه چشم هايم از اندوه، سفيد گشتند .
او برادرى از خاله اش داشت كه به او نيز علاقه مند بودم و انيس و همدم من بود ، به طورى كه هر گاه به ياد يوسف مى افتادم، او را به سينه ام مى چسباندم و كمى آرام مى گرفتم . برادرانش به من گفتند كه تو ـ اى عزيز ـ او را از آنان مطالبه كرده اى و دستور داده اى وى را نزد تو بياورند و اگر نياورند، به آنان آذوقه گندم مصر نمى دهى . من هم او را با آنان فرستادم تا گندم برايمان بياورند ؛ ولى وقتى باز گشتند ، او با آنان نبود ، و گفتند كه پيمانه پادشاه را دزديده است ، حال آن كه ما خاندان ، اهل دزدى نيستيم . تو او را نگه داشته اى و مرا دردمند او ساخته اى . از فراق او، چندان اندوهگين شدم كه پشتم خميده شد و مصيبت او و مصيبت هاى پياپى اى كه بر من وارد شده، غم مرا سنگين و گران كرده است . پس بر من، منّتى گذار و او را آزاد و از محبس رهايش كن ، و گندم مرغوب با قيمتى سخاوتمندانه به ما عطا كن ، و هر چه زودتر ، خاندان يعقوب را بفرست .
چون فرزندان يعقوب با نامه او ره سپار مصر شدند ، جبرئيل بر يعقوب نازل گشت و به او گفت : اى يعقوب ! پروردگارت به تو مى فرمايد : «چه كسى تو را به اين مصائبى كه براى عزيز مصر نوشتى ، مبتلا كرد ؟».
يعقوب گفت : تو مرا به آنها مبتلا ساختى تا كيفرى و تنبيهى از جانب تو بر من باشد .
خدا فرمود : «پس آيا هيچ كس جز من مى تواند آن مصائب را از تو دور كند ؟».
يعقوب گفت : بار خدايا ! نه .
خدا فرمود : «پس آيا شرم نكردى كه از مصائبت، به غير من شكايت كردى و از من كمك نطلبيدى و به من شكايت ننمودى ؟».
يعقوب گفت : معبودا ! از تو آمرزش مى طلبم و به درگاهت توبه مى كنم و از غم و اندوهم به تو شِكوه مى نمايم .
خداى ـ تبارك و تعالى ـ فرمود : «من تنبيهم را نسبت به تو ـ اى يعقوب ـ و فرزندان خطاكارت به نهايت رساندم ، در صورتى كه ـ اى يعقوب ـ اگر همان وقت كه مصيبت ها بر تو نازل شد، از آنها به من شكايت و از گناهت استغفار و توبه كرده بودى ، آنها را پس از آن كه بر تو مقدّر كرده بودم ، از تو بر مى گرداندم ؛ ليكن شيطان، مرا از ياد تو برد و تو از رحمت من نوميد شدى ؛ ولى من خدايى با جود و كَرَم هستم و بندگانم را كه استغفار و توبه مى كنند و ملتمسانه آنچه را نزد من است، از من مى خواهند، دوست مى دارم .
اى يعقوب ! من، يوسف و برادرش را به تو بر مى گردانم ، و آنچه را از دارايى و گوشت و خون تو رفته است، دوباره به تو مى دهم ، و بينايى ات را به تو باز مى گردانم ، و پشتت را راست مى سازم . پس خوش حال و شادمان باش . آنچه با تو كردم، براى تنبيه تو بود . پس تنبيه مرا بپذير» .
فرزندان يعقوب با نامه او ره سپار مصر شدند، تا اين كه به حضور يوسف در كاخ رسيدند و گفتند : «اى عزيز ! به ما و خانواده ما آسيب رسيده است و سرمايه اى ناچيز آورده ايم . بنا بر اين، پيمانه ما را تمام بده و بر ما تصدّق كن» برادرمان بن يامين را . اين، نامه پدرمان يعقوب است كه در باره او به تو نوشته است و از تو تقاضا كرده كه بر او منت نهى و بنيامين را آزاد كنى .
يوسف، نامه يعقوب را گرفت و بوسيد و بر ديده اش نهاد و زار زار گريست، چندان كه پيراهن تَنَش از اشكش تَر شد . سپس رو به آنها كرد و گفت : «آيا دانستيد كه با يوسف چه كرديد» قبلاً ، و بعدا با برادرش ؟
«گفتند : آيا تو خود، يوسفى ؟
گفت : من يوسفم و اين، برادر من است . به راستى، خدا بر ما منّت نهاده است» .
«گفتند : به خدا سوگند كه به راستى، خدا تو را بر ما برترى داده است»
. پس امروز ما را رسوا مساز و مجازاتمان مكن و ما را ببخش.
«گفت : امروز بر شما سرزنشى نيست . خدا شما را مى بخشد» .


دانشنامه قرآن و حديث 15
462

الحديث

۱۹.عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الحسين بن عليّ بن الفضّال :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ عَلِيَّ بنَ موسَى الرِّضا عليه السلام عَن مَعنى قَولِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله : «أنَا ابنُ الذَّبيحَينِ» ، قالَ : يَعني إسماعيلَ بنَ إبراهيمَ الخَليلِ عليهماالسلام ، وعَبدَ اللّهِ بنَ عَبدِ المُطَّلِبِ .
أمّا إسماعيلُ فَهُوَ الغُلامُ الحَليمُ الَّذي بَشَّرَ اللّهُ بِهِ إبراهيمَ ، «فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ» ، وهُوَ لَمّا عَمِلَ مِثلَ عَمَلِهِ «قَالَ يَابُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَاأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ» ، ولَم يَقُل : يا أبَتِ افعَل ما رَأَيتَ ، «سَتَجِدُنِي إِن شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِين» ... . ۱

1 / 8

اِبتِلاءُ يَعقوبَ عليه السلام

الكتاب

«وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَاأَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ * قَالُواْ تَاللَّهِ تَفْتَؤُاْ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ» . ۲

الحديث

۲۰.تفسير العيّاشي عن أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام :اِشتَدَّ حُزنُهُ ـ يَعني يَعقوبَ ـ حَتّى تَقَوَّسَ ظَهرُهُ ، وأَدبَرَتِ الدُّنيا عَن يَعقوبَ ووُلدِهِ حَتَّى احتاجوا حاجَةً شَديدَةً ، وفَنِيَت ميرَتُهُم ، فَعِندَ ذلِكَ قالَ يَعقوبُ لِوُلدِهِ : «اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لَا تَاْيْئسُواْ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَاْيْئسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»۳ . فَخَرَجَ مِنهُم نَفَرٌ وبَعَثَ مَعَهُم بِبِضاعَةٍ يَسيرَةٍ ، وكَتَبَ مَعَهُم كِتابا إلى عَزيزِ مِصَر يَتَعَطَّفُهُ عَلى نَفسِهِ ووُلدِهِ ، وأَوصى وُلدَهُ أن يُبدوا بِدَفعِ كِتابِهِ قَبلَ البِضاعَةِ ، فَكَتَبَ :
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، إلى عَزيزِ مِصرَ و مُظهِرِ العَدلِ ومُوفِي الكَيلِ ، مِن يَعقوبَ بنِ إسحاقَ بنِ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ صاحِبِ نُمرودَ ، الَّذي جَمَعَ لِاءِبراهيمَ الحَطَبَ وَالنّارَ لِيُحرِقَهُ بِها ، فَجَعَلَهَا اللّهُ عَلَيهِ بَردا وسَلاما وأَنجاهُ مِنها ، اُخبِرُكَ أيُّهَا العَزيزُ ، إنّا أهلُ بَيتٍ قَديمٍ لَم يَزَلِ البَلاءُ إلَينا سَريعا مِنَ اللّهِ ؛ لِيَبلُوَنا بِذلِكَ عِندَ السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ ، وأَنَّ مَصائِبَ تَتابَعَت عَلَيَّ مُنذُ عِشرينَ سَنَةً ، أوَّلُها أنَّهُ كانَ لِيَ ابنٌ سَمَّيتُهُ يوسُفَ ، وكانَ سُروري مِن بَينِ وُلدي وقُرَّةَ عَيني وثَمَرَةَ فُؤادي ، وإنَّ إخوَتَهُ مِن غَيرِ اُمِّهِ سَأَلوني أن أبعَثَهُ مَعَهُم يَرتَعُ ويَلعَبُ ، فَبَعَثتُهُ مَعَهُم بُكرَةً ، وإنَّهُم جاؤوني عِشاءً يَبكونَ ، وجاؤوني عَلى قَميصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ فَزَعَموا أنَّ الذِّئبَ أكَلَهُ ، فَاشتَدَّ لِفَقدِهِ حُزني وكَثُرَ عَلى فِراقِهِ بُكائي ، حَتَّى ابيَضَّت عَينايَ مِنَ الحُزنِ .
وإنَّهُ كانَ لَهُ أخٌ مِن خالَتِهِ ، وكُنتُ بِهِ مُعجَبا وعَلَيهِ رَفيقا ، وكانَ لي أنيسا ، وكُنتُ إذا ذَكَرتُ يوسُفَ ضَمَمتُهُ إلى صَدري فَيَسكُنُ بَعضُ ما أجِدُ في صَدري ، وإنَّ إخوَتَهُ ذَكَروا لي أنَّكَ أيُّهَا العَزيزُ سَأَلتَهُم عَنهُ وأَمَرتَهُم أن يَأتوكَ بِهِ ، وإن لَم يَأتوكَ بِهِ مَنَعتَهُمُ الميرَةَ ۴ لَنا مِنَ القَمحِ مِن مِصرَ ، فَبَعَثتُهُ مَعَهُم لِيَمتاروا لَنا قَمحا ، فَرَجَعوا إلَيَّ فَلَيسَ هُوَ مَعَهُم ، وذَكَروا أنَّهُ سَرَقَ مِكيالَ المَلِكِ ! ونَحنُ أهلُ بَيتٍ لا نَسرِقُ ، وقَد حَبَستَهُ وفَجَعتَني بِهِ ، وقَدِ اشتَدَّ لِفِراقِهِ حُزني حَتّى تَقَوَّسَ لِذلِكَ ظَهري ، وعَظُمَت بِهِ مُصيبَتي مَعَ مَصائِبَ مُتَتابِعاتٍ عَلَيَّ ، فَمُنَّ عَلَيَّ بِتَخلِيَةِ سَبيلِهِ وإطلاقِهِ مِن مَحبَسِهِ ، وطَيِّب لَنَا القَمحَ ، وَاسمَح لَنا فِي السِّعرِ ، وعَجِّل بِسَراحِ آلِ يَعقوبَ .
فَلَمّا مَضى وُلدُ يَعقوبَ مِن عِندِهِ نَحوَ مِصرَ بِكِتابِهِ ، نَزَلَ جَبرَئيلُ عَلى يَعقوبَ فَقالَ لَهُ : يا يَعقوبُ ، إنَّ رَبَّكَ يَقولُ لَكَ : مَنِ ابتَلاكَ بِمَصائِبِكَ الَّتي كَتَبتَ بِها إلى عَزيزِ مِصرَ ؟ قالَ يَعقوبُ : أنتَ بَلَوتَني بِها عُقوبَةً مِنكَ وأَدَبا لي ، قالَ اللّهُ : فَهَل كانَ يَقدِرُ عَلى صَرفِها عَنكَ أحَدٌ غَيري ؟ قالَ يَعقوبُ : اللّهُمَّ لا ، قالَ : أفَمَا استَحيَيتَ مِنّي حينَ شَكَوتَ مَصائِبَكَ إلى غَيري ولَم تَستَغِث بي وتَشكو ما بِكَ إلَيَّ ؟
فَقالَ يَعقوبُ : أستَغفِرُكَ يا إلهي وأَتوبُ إلَيكَ ، وأَشكو بَثّي وحُزني إلَيكَ . فَقالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : قَد بَلَغتُ بِكَ يا يَعقوبُ وبِوُلدِكَ الخاطِئينَ الغايَةَ في أدَبي ، ولَو كُنتَ يا يَعقوبُ شَكَوتَ مَصائِبَكَ إلَيَّ عِندَ نُزولِها بِكَ ، وَاستَغفَرتَ وتُبتَ إلَيَّ مِن ذَنبِكَ ، لَصَرَفتُها عَنكَ بَعدَ تَقديري إيّاها عَلَيكَ ، ولكِنَّ الشَّيطانَ أنساكَ ذِكري ، فَصِرتَ إلَى القُنوطِ مِن رَحمَتي ، وأَنَا اللّهُ الجَوادُ الكَريمُ ، اُحِبُّ عِبادِيَ المُستَغفِرينَ التّائِبينَ الرّاغِبينَ إلَيَّ فيما عِندي .
يا يَعقوبُ ، أنَا رادٌّ إلَيكَ يوسُفَ وأَخاهُ ، ومُعيدٌ إلَيكَ ما ذَهَبَ مِن مالِكَ ولَحمِكَ ودَمِكَ ، ورادٌّ إلَيكَ بَصَرَكَ ، ومُقَوِّمٌ لَكَ ظَهرَكَ ، فَطِب نَفسا وقَرَّ عَينا ، وإنَّ الَّذي فَعَلتُهُ بِكَ كانَ أدَبا مِنّي لَكَ ، فَاقبَل أدَبي .
قالَ : ومَضى وُلدُ يَعقوبَ بِكِتابِهِ نَحوَ مِصرَ ، حَتّى دَخَلوا عَلى يوسُفَ في دارِ المَملَكَةِ فَقالوا : «يَاأَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنَا»۵ بِأَخينَا ابنِ يامينَ ، وهذا كِتابُ أبينا يَعقوبَ إلَيكَ في أمرِهِ ، يَسأَ لُكَ تَخلِيَةَ سَبيلِهِ وأَن تَمُنَّ بِهِ عَلَيهِ .
قالَ : فَأَخَذَ يوسُفُ كِتابَ يَعقوبَ ، فَقَبَّلَهُ ووَضَعَهُ عَلى عَينَيهِ ، وبَكى وَانتَحَبَ حَتّى بَلَّت دُموعُهُ القَميصَ الَّذي عَلَيهِ ، ثُمَّ أقبَلَ عَلَيهِم فَقالَ : «هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ»۶ مِن قَبلُ وأَخيهِ مِن بَعدُ ؟ «قَالُواْ أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هَذَا أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا»۷ ، «قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ ءَاثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا»۸ فَلا تَفضَحنا ولا تُعاقِبنَا اليَومَ وَاغفِر لَنا ، «قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ»۹ . ۱۰

1.عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۲۱۰ ح ۱ ، الخصال : ص ۵۶ ح ۷۸ عن الحسن بن علي بن فضّال ، بحار الأنوار : ج ۱۲ ص ۱۲۳ ح ۱ .

2.يوسف : ۸۴ و ۸۵ .

3.يوسف: ۸۷.

4.الميرَةُ : الطعام (الصحاح : ج ۲ ص ۸۲۱ «مير») .

5.يوسف : ۸۸ .

6.يوسف : ۸۹ .

7.يوسف : ۹۰ .

8.يوسف : ۹۱ .

9.يوسف : ۹۲ .

10.تفسير العيّاشي : ج ۲ ص ۱۹۰ ح ۶۵ ، مجمع البيان : ج ۵ ص ۳۹۹ ، بحار الأنوار : ج ۱۲ ص ۳۱۲ ح ۱۲۹ .

  • نام منبع :
    دانشنامه قرآن و حديث 15
    سایر پدیدآورندگان :
    حسيني،سيد حميد؛طباطبايي نژاد،سيد محمود؛موسوي،سيد رسول؛نصيري،علي؛شيخي،حميد رضا
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1390
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 165964
صفحه از 618
پرینت  ارسال به