۲۳.امام باقر عليه السلام :از اخبار مربوط به يوسف عليه السلام ، اين است كه او يازده برادر و نيز يك برادر مادرى به نام بنيامين داشت . يعقوب ، اسرائيل اللّه ـ اسرائيل اللّه ، يعنى مخلص خدا ـ پسر اسحاق نبى اللّه ، پسر ابراهيم خليل اللّه بود . يوسف، اين خواب را در نُه سالگى ديد و آن را براى پدرش بازگو كرد . يعقوب گفت : «اى پسرم خوابت را براى برادرانت بازگو نكن ، تا مبادا حيله اى در باره تو به كار برند، كه شيطان، دشمن آشكار انسان است» .
اين سخن خداوند: «حيله اى در باره تو به كار برند» يعنى : عليه تو نقشه بكشند . يعقوب به يوسف فرمود : «اين چنين، پروردگارت تو را برگزيده ، و تأويل رخدادها را به تو آموخته ، و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام كرده است ، همان گونه كه نعمتش را پيش تر بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرده است ؛ چرا كه پروردگار تو داناى حكيم است» .
يوسف، زيباترينِ مردم بود . يعقوب، او را دوست داشت و بر ديگر فرزندانش ترجيح مى داد . برادرانش به خاطر اين ، بر وى حسد بردند و بر اساس آنچه خداوندت حكايت كرده ، در ميان خود گفتند : «هنگامى كه گفتند : يوسف و برادرش، محبوب تر از ما نزد پدرمان است ، در حالى كه ما عصبه ايم» يعنى چندين نفريم . «همانا پدرمان در گم راهى آشكارى است» . آنان دست به كارِ كشتن يوسف شدند و گفتند : او را مى كشيم تا توجّه پدر ما، به ما باشد .
لاوى گفت : كشتن يوسف، درست نيست ؛ امّا او را از جلوى چشم پدرمان دور مى كنيم . ما او را از اين جا مى بريم .
آنان ـ همان گونه كه خداىت حكايت كرده ـ ، «گفتند : اى پدر ! چرا تو ما را در باره يوسف، امين نمى دانى در حالى كه ما خيرخواه او هستيم ؟ او را فردا با ما بفرست تا بگردد و بازى كند» ، يعنى همان گونه كه گوسفند مى گردد و مى چرد و بازى مى كند . «ما به خوبى، نگهبان او هستيم» . خداوند بر زبان يعقوب آورد كه : «اين كه شما او را ببريد ، سخت مرا نگران مى كند و مى ترسم كه گرگ، او را بخورد و شما از او غفلت كنيد» .
آنان ـ همان گونه كه خداوند، حكايت كرده ـ ، گفتند : «اگر گرگ او را بخورد ، با اين كه ما عُصبه اى ، ما خسارت زده خواهيم بود» . عصبه ، يك گروه ده تا سيزده نفره است . «پس وقتى يوسف را بردند ، هم داستان شدند كه او را در نهان خانه چاه قرار دهند . به او وحى كرديم كه: قطعا آنان را در باره از اين كارشان ـ در حالى كه نمى دانند ـ با خبر خواهى كرد» .