۳۷.امام باقر عليه السلام :در كتاب على عليه السلام يافتيم كه جماعتى از مردم اَيكه، ۱ از قوم ثمود بودند كه در روز شنبه، ماهى ها به جانب آنان پيش مى آمدند تا خداوند در اين باره آنان را بيازمايد . در روز شنبه، ماهى ها وارد جوى ها و نهرهايى مى شدند كه از جلوى خانه ها و مراكز تجمّع آنها مى گذشت ، و آن مردم به صيد آنها مى پرداختند . مدّت ها اين كار را مى كردند و ملّايان و عالمانشان آنها را از اين كار، نهى و منع نمى نمودند . سپس شيطان به گروهى از آنها القا كرد كه شما در حقيقت از خوردن ماهى در روز شنبه نهى شده ايد، نه از صيد كردن آن . بنا بر اين روز شنبه صيد كنيد و روزهاى ديگر، آنها را بخوريد .
گروهى از آنان گفتند : اينك ما آنها را صيد مى كنيم ، و بدين ترتيب [از فرمان خدا ]سرپيچى كردند . گروهى از ايشان، موضع مثبت گرفتند و گفتند : با فرمان خدا مخالفت نكنيد كه به كيفر او گرفتار مى شويد . و گروهى ديگر، بى طرفى اختيار كردند و خاموشى گزيدند و آنها را نصيحت نكردند و به گروهى كه آنان را نصيحت مى كردند ، گفتند : «چرا مردمى را كه خدا هلاكشان خواهد كرد يا با عذابى سخت عذابشان خواهد نمود، نصيحت مى كنيد ؟» . گروهى كه آنها را نصيحت مى كردند ، گفتند : «نزد پروردگارتان عذرى باشد و [نيز] شايد كه آنان بپرهيزند» .
خداوندت فرمود : «پس ، هنگامى كه آنچه را بِدان تذكّر داده شده بود، از ياد بردند» ، يعنى : چون اندرزى را كه به آنها [در باره ترك نافرمانى خدا و صيد ماهى ]داده شده بود، پشت گوش انداختند و به گناه ادامه دادند ، گروهى كه آنها را نصيحت كرده بودند ، گفتند : به خدا سوگند كه ديگر با شما گرد نمى آييم و امشب را در اين شهرتان كه در آن، خدا را نافرمانى كرده ايد، با شما به سر نمى بريم ؛ زيرا مى ترسيم بر شما بلا نازل شود و ما را نيز در بر گيرد . از اين رو ، از ترس اين كه بلا به ايشان رسد، شهر را ترك گفتند و جايى نزديك شهر رفتند و شب را زير آسمان به سر بردند .
صبح كه شد، اين اولياى خدا و فرمانبرانِ فرمانِ او رفتند تا از حال و روز نافرمانان، خبر بگيرند و چون به دروازه شهر رسيدند، آن را بسته يافتند . در زدند؛ امّا جوابى نشنيدند و يك خبر هم از آن به گوششان نرسيد . پس نردبانى به ديوار شهر تكيه دادند و از بين خود، يك نفر را بالا فرستادند . او از بالاى ديوار، شهر را نگاه كرد و ناگاه ديد كه مردم به صورت بوزينه در آمده اند و بر يكديگر بانگ مى زنند .
مرد به همراهانش گفت : اى مردم ! به خدا كه صحنه عجيبى مى بينم .
گفتند : چه مى بينى ؟
گفت : مى بينم كه مردم به صورت بوزينه در آمده اند و دُم دارند و بر يكديگر بانگ مى زنند .
مردم، در را شكستند . بوزينه ها خويشان انسى خود را شناختند؛ امّا اين انسان ها خويشانِ بوزينه شده خود را نمى شناختند . آن عدّه به بوزينگان گفتند : نگفتيم اين كار را نكنيد ؟
على عليه السلام فرمود : سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد ، من و نَسب هاى آنها را در ميان اين امّت مى شناسم كه نهى از منكر نمى كنند و در صدد تغيير گناهان بر نمى آيند ؛ بلكه آنچه را بِدان فرمان داده شده بودند، وا نهادند و تار و مار شدند . خداوندت مى فرمايد : «[از رحمت خدا] دور باد هر ستمكارى !» و مى فرمايد : «كسانى را كه از [كار] بد باز
مى داشتند، نجات داديم و كسانى را كه ستم كردند ، به سزاى آن كه نافرمانى مى كردند ، به عذابى سخت گرفتار نموديم» .