۱۶۱.امام حسن عليه السلام :روزى امير مؤمنان ، مرا شادمان ديد. فرمود: «اى حسن ! شادمانى مى كنى؟ ! چگونه اى آن گاه كه پدرت را كُشته ببينى ؟ يا چگونه اى آن گاه كه بنى اميّه ، بر سرِ كار بيايند؟ و فرمان روايشان ، آن مرد گشادهْ حلقومِ فراخْ روده است كه هر چه مى خورَد ، سير نمى شود ، در حالى مى ميرد كه نه در آسمان ، ياورى دارد ، و نه در زمين، كسى را كه او را معذور بدارد. سپس بر غرب و شرق عالم ، استيلا مى يابد. بندگان ، سر در طاعت او فرود مى آورند و حكومتش به درازا مى كشد. شيوه هاى بدعت آميز و گم راه ساز ، بنياد مى نهد و حق و سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را مى ميرانَد . بيت المال را ميان دوستان و پيروانش تقسيم مى كند و كسانى را كه به آن سزاوارترند ، از آن ، محروم مى گردانَد. در حكومت او ، مؤمن ، خوار و ناتوان است، و در سلطنتش ، نابه كاران ، نيرومندند. دارايى ها را به انحصار طرفداران خود در مى آورد و بندگان خدا را به بردگى مى گيرد. در حكومت او ، حق از ميان مى رود و باطل ، حاكم مى شود و نيكان ، لعنت مى شوند . هر كه با او بر سرِ حق ، مخالفت كند ، كشته مى شود، و هر كه در باطل از او پيروى كند ، پاداش مى يابد.
۱۶۲.امام على عليه السلامـ در نامه اش به معاويه ـ :شگفتا! چه سخت به بدعت هاى دلخواه خويش، و پيمودن راهِ سرگشتگى ، چسبيده اى !
۱۶۳.امام على عليه السلامـ در توصيف سپاهيان معاويه در جنگ صِفّين ـ :آنها، در حقيقت، پيكرهايى بى جان اند ، با دل هايى لرزان [ و پريشان ] ، آراسته به ظاهرِ دروغينِ زيانكاران. دسته اى از مَلَخان اند كه باد صبا آنها را آورده است . مجموعه اى است كه تارِ آن ، شيطان و پودش ، گم راهى است و منادى بدعت ، آنان را فرا خوانده، و در آنهاست سستىِ باطل و لاف زنىِ فزونخواه .
۱۶۴.امام حسن عليه السلامـ در پاسخ معاويه كه بعد از پيمان صلح به ايشان گفت: از فضيلت ما سخن بگو ـ :به جانم سوگند كه ما ، نشانه هاى هدايت و مناره هاى پرهيزگارى هستيم ؛ امّا تو ـ اى معاويه ـ ، يكى از كسانى هستى كه سنّت ها را ميرانْد و بدعت ها را زنده ساخت و بندگان خدا را به بردگى بُرد و دين خدا را به بازى گرفت .