۶۰۲.المناقب، ابن شهرآشوب :حسن بن على عليه السلام بر گروهى از فقرا گذشت كه تكّه هاى نان را بر زمين نهاده و گرد يكديگر نشسته بودند و از آن بر مى داشتند و مى خوردند . اين جماعت به امام عليه السلام گفتند : اى پسر دختر پيامبر خدا! بفرماييد .
امام عليه السلام فرود آمد و فرمود : «خداوند ، مستكبران را دوست ندارد» و همراه آنان به خوردن نشست تا از خوردن دست كشيدند . اين، در حالى بود كه به بركت وجود امام عليه السلام چيزى از نان ها كم نشده بود . سپس امام عليه السلام آنها را به مهمانى دعوت كرد و اطعامشان نمود و به آنان جامه بخشيد .
۶۰۳.تاريخ دمشقـ به نقل از محمّد بن عمرو بن حزم ـ :امام حسين عليه السلام بر گروهى از مساكين گذشت كه بر سكّو[ى مسجد] غذا مى خوردند . آنها به امام عليه السلام ، غذا تعارف كردند . ايشان فرود آمد و فرمود : «خداوند ، متكبّران را دوست ندارد» .پس با آنها غذا خورد . سپس به آنها فرمود : «من دعوت شما را پذيرفتم ؛ شما هم دعوت مرا بپذيريد» .
گفتند : باشد .
امام عليه السلام آنها را با خود به منزلش برد و به رباب فرمود : «آنچه را ذخيره كرده اى ، بيرون بياور» .
۶۰۴.الكافىـ به نقل از ابو بصير ـ :امام صادق عليه السلام به حمّام رفت . صاحب حمّام به ايشان گفت : آيا حمّام را قُرق كنم؟
امام عليه السلام فرمود : «نيازى به اين كار نيست . كار مؤمن ، ساده تر از اين امور است» .
۶۰۵.المناقب، ابن شهرآشوب :روايت شده است كه امام رضا عليه السلام به حمّام رفت . فردى به ايشان گفت : اى مرد! مرا كيسه بكش .
امام عليه السلام او را كيسه كشيد . مردم ، امام عليه السلام را به آن مرد معرّفى كردند . او از امام عليه السلام پوزش طلبيد؛ ولى ايشان عليه السلام دل آن مرد را آرام مى كرد و همچنان كيسه اش مى كشيد .