۶۳۷.تاريخ الطبرىـ به نقل از عبد اللّه بن زبير ، چون خبر شهادت امام حسين عليه السلام را شنيد ـ :هان! به خدا سوگند ، او را كشتند ؛ كسى را كه در شب ، زمانى دراز به عبادت مى ايستاد و در روز ، فراوان روزه مى گرفت!
۶۳۸.تاريخ اليعقوبى :به على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام گفته شد : فرزندان پدر تو، چه اندك اند! فرمود : «شگفت از آن كه خودِ من، چگونه براى او زاده شدم! او در شبانه روز ، هزار ركعت نماز مى گزارد . پس كِى به زنان مى رسيد؟!».
۶۳۹.امام صادق عليه السلام :على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام در عبادت ، سختكوش بود ، روزش را روزه مى داشت و شبش را به عبادت مى ايستاد . پس اين كار به پيكر او آسيب رساند . به او گفتم : اى پدر! اين همه تلاش براى چه؟ فرمود : «به درگاه خدايم اظهار محبّت مى كنم . شايد مرا به خود، نزديك كند» .
۶۴۰.امام صادق عليه السلام :على بن الحسين عليه السلام هنگامى كه كتاب على عليه السلام را ستاند ، در آن نگريست و فرمود : «چه كسى چنين توانى دارد؟ چه كسى چنين توانى دارد؟» . على بن الحسين عليه السلام از آن پس بِدان عمل مى كرد و هر گاه براى نماز بر مى خاست ، رنگش دگرگون مى شد تا آن جا كه در چهره اش نمايان مى گشت و هيچ كس در ميان فرزندان على عليه السلام ، جز على بن الحسين عليه السلام توان عمل او را نداشت .
۶۴۱.الأمالى، طوسىـ به نقل از عمرو بن عبد اللّه بن هند جملى، در باره امام باقر عليه السلام ـ :چون فاطمه دختر على بن ابى طالب عليه السلام ، سختكوشىِ پسر برادرش على بن الحسين عليه السلام را در عبادت ديد ، نزد جابر بن عبد اللّه بن عمرو بن حزام انصارى آمد و به او گفت : اى صحابى پيامبر خدا! ما بر شما حقوقى داريم و از حقّ ما بر شما اين است كه هر گاه شما يكى از ما را ديديد كه با سختكوشى ، خود را نابود مى كند ، خدا را به او ياد آوريد و از او بخواهيد جانش را حفظ كند . اين ، على بن الحسين است كه از سختكوشى در عبادت ، بينى اش ترك برداشته و پيشانى و زانوان و دو كف دستش پينه بسته است .
جابر بن عبد اللّه به درِ خانه على بن الحسين عليه السلام رفت و بر كنارِ در ، امام باقر را در ميان جمعى نوجوان از بنى هاشم ديد كه در آن جا گرد آمده بودند . جابر در حالى كه به آن سو مى رفت ، بدو نگريست و گفت : اين راه رفتن و خوى پيامبر خداست . اى نوجوان! تو كيستى؟
فرمود : «من محمّد بن على بن الحسين هستم» .
جابر بن عبد اللّه گريست و آن گاه گفت : به خدا ، تو به حق، شكافنده علم هستى . نزديك من آى ، پدرم و مادرم فداى تو باد!
امام عليه السلام نزديك او رفت . جابر جامه اش را گشود و دست ايشان را بر سينه اش گذاشت و آن را بوسيد و چهره اش را بر دست و چهره امام عليه السلام نهاد و به ايشان گفت : سلامِ نيايَت ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به تو مى رسانم . او به من دستور داده است كه سلامش را به تو برسانم. پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود : «باشد كه تو آن قدر زندگى كنى و باقى باشى تا فرزندى از فرزندان مرا ديدار كنى كه نامش محمّد است و علم را به كمال مى شكافد» . پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود : «تو آن قدر زنده خواهى ماند كه كور شوى و سپس نور به ديدگانت باز گردد» .
امام باقر عليه السلام فرمود : «او به من گفت : از پدرت اجازه بگير تا به ديدارش روم» .
امام باقر عليه السلام بر پدرش وارد شد و او را آگاه كرد و فرمود : پيرمردى بر درِ خانه است كه با من چنين و چنان كرد .
امام [زين العابدين] عليه السلام فرمود : «فرزندم! او جابر بن عبد اللّه است» و سپس فرمود : «آيا او از ميان كودكانِ خويشانت، تنها به تو چنين گفت و با تو چنين كرد؟» .
امام باقر عليه السلام فرمود : «آرى» .
[امام زين العابدين عليه السلام فرمود :] «ما از آنِ خداييم . او قصد سويى به تو نكرده است ؛ امّا [به سبب شناساندن ارج تو] در خون تو كوشيده است» .
امام زين العابدين عليه السلام به جابر اجازه داد. او وارد شد و امام عليه السلام را در محرابش ديد كه عبادت ، او را فرسوده است . امام عليه السلام برخاست و با گرمى از حال او پرسش كرد و او را در كنار خود نشاند . جابر به ايشان روى كرد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا! آيا نمى دانيد كه خداوند ، بهشت را براى شما و دوستداران شما آفريده و آتش را براى بدخواهان و دشمنان شما خلق كرده است؟! پس اين همه تلاش كه خود را بدان ملزم كرده اى ، چيست؟
امام زين العابدين عليه السلام به او فرمود : «اى صحابى پيامبر خدا! آيا نمى دانى كه خداوند، گناهان گذشته و آينده نياى مرا بخشوده بود ؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله ، سختكوشى در راه خدا را كنار ننهاد و همچنان عبادتش مى كرد ـ پدر و مادرم فداى او باد ـ تا آن كه ساق و كف پاهايش ورم كرد ؟ به ايشان صلى الله عليه و آله گفته شد : آيا چنين مى كنى و حال آن كه خداوند ، گناهان گذشته وآينده ات را بخشوده است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ فرمود : آيا بنده اى شكرگزار نباشم؟! » .
چون جابر به امام زين العابدين عليه السلام نگريست و ديد كه سخن او در منصرف كردن امام از سختكوشى و اعمال طاقت فرسا و راضى كردن ايشان به ميانه روى سودى ندارد ، به ايشان گفت : اى فرزند پيامبر خدا! خود را حفظ كن كه تو از خاندانى هستى كه در پرتو وجود آنها بلا دفع مى شود و سختى [و مشقّت] برطرف مى گردد و آسمان از براى ايشان باران مى بارد .
امام عليه السلام فرمود : «اى جابر! من همچنان بر شيوه پدر و نياى خود خواهم بود و آن دو ـ كه درودهاى خدا بر آن دو باد ـ را الگوى خود مى دانم تا ديدارشان كنم» .
جابر ، روى به حاضران كرد و گفت : به خدا سوگند ، من در ميان فرزندان پيامبران ، همچون على بن الحسين (زين العابدين) نديده ام ، مگر يوسف بن يعقوب عليه السلام . به خدا سوگند ، ذريّه على بن الحسين عليه السلام از ذريّه يوسف بن يعقوب برترند . از آنهاست كسى كه زمين را از داد مى آكَند ، آن گونه كه از ستم آكنده شده است.