۶۹۴.تهذيب الكمالـ به نقل از سفيان بن عيينه ـ :امام زين العابدين عليه السلام حج گزارد و چون احرام بست و مركبش آماده گشت ، رنگش زرد شد و لرزه بر اندامش افتاد و نتوانست لبّيك بگويد . گفته شد : چرا لبّيك نمى گويى؟
فرمود : «مى ترسم بگويم: لبّيك و خداوند بفرمايد : لا لبّيك» .
گفته شد : ولى بايد لبّيك بگويى .
چون لبّيك گفت ، بيهوش شد و از مركب به زير افتاد و پيوسته همين حال را داشت تا حجّش را گزارْد .
۶۹۵.صفة الصفوةـ به نقل از افلح، غلام امام باقر عليه السلام ـ :با امام باقر عليه السلام به حج رفتيم . چون امام عليه السلام به مسجد الحرام وارد شد و به خانه خدا نگريست ، گريست تا صداى گريه اش بلند شد . گفتم : پدر و مادرم فداى تو باد! اگر ممكن است، صداى خود را پايين بياور كه مردم به تو مى نگرند .
فرمود : «اى افلح ، واى بر تو! چرا گريه نكنم؟ شايد كه خدا با رحمت خود به من بنگرد و نزد او رستگارى يابم» . سپس خانه خدا را طواف كرد و نزد مقام نماز خواند و هنگامى كه سر از سجده برداشت ، جايگاهش از اشك ، خيس شده بود .
۶۹۶.الإقبالـ به نقل از قاسم بن حسين نيشابورى ـ :امام باقر عليه السلام را ديدم كه هنگام ايستادن در موقف ، دو دستش را دراز كرد و همچنان دو دست او دراز بود تا ازببب موقف بيرون آمد . من هيچ كس را در اين كار ، از او تواناتر نديدم .