۷۱۳.امام على عليه السلام :يك بار ، در مدينه به شدّت گرسنه شدم . براى پيدا كردن كارى ، به بخش هاى بالاى مدينه رفتم . ناگاه زنى را ديدم كه كلوخ جمع كرده است. فهميدم كه مى خواهد آنها را خيس كند . نزد آن زن رفتم و با او توافق كردم كه براى آوردن هر دلو آب ، يك خرما بگيرم . شانزده دلو پُر ، آب آوردم تا دستانم تاول زد . آن گاه آبى آوردم و بر دستم ريختم و نزد آن زن رفتم و گفتم : «[ببين] كف دستانم چنين شد» و زن ، براى من شانزده خرما شمرد . نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم و او را آگاه گردانيدم و پيامبر صلى الله عليه و آله هم از آن خرما با من خورد .
۷۱۴.كتاب من لا يحضره الفقيه :امام على عليه السلام در گرماى روز براى بر آوردن نيازى، از خانه بيرون مى رفت كه برآورده شده بود . امام عليه السلام مى خواست خدا ، او را در حالى ببيند كه در طلب روزى حلال ، خود را به زحمت مى اندازد .
۷۱۵.امام صادق عليه السلامـ در يادكرد از امام على عليه السلام ـ :به خدا سوگند ، او هزار برده را در راه خداوند عز و جل آزاد كرد . دستان ايشان به خاطر آزاد كردن اين برده ها زخم شده بود .