۷۴۷.امام صادق عليه السلام :در نامه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمده است : «هر گاه خدمت گزارانتان را به كارى گمارديد كه بر آنها دشوار است ، شما هم با آنها در آن كار، شركت جوييد» . پدرم هر گاه به آنان دستورى مى داد ، به آنها مى فرمود : «همچنان استوار باشيد» . پس مى آمد و بديشان مى نگريست و اگر كارْ سنگين بود ، مى فرمود : «بسم اللّه » و همراه آنان كار مى كرد و اگر كار سبك بود ، آنها را به حال خود مى گذاشت .
۷۴۸.الكافىـ به نقل از حفص بن ابى عايشه ـ :امام صادق عليه السلام غلامش را براى انجام كارى فرستاد و غلام دير كرد . امام عليه السلام چون تأخير او را ديد ، در پىِ او رفت و او را خوابيده يافت . امام عليه السلام نزديكِ سر او نشست و او را باد زد تا غلام بيدار شد . امام عليه السلام به او فرمود : «فلانى! به خدا سوگند ، تو را نرسد كه شب و روز بخوابى . شب ، از آنِ توست و روز تو ، از آنِ ما» .
۷۴۹.العدد القويّة :روايت شده است كه سفيانِ ثورى بر امام صادق عليه السلام وارد شد و رخسارِ ايشان را دگرگونه يافت . دليل آن را جويا شد .
امام فرمود : «آنها را از اين كه بالاى بام بروند ، نهى كرده بودم ؛ ولى هنگام ورود ديدم كنيزى از كنيزكان من كه يكى از فرزندان مرا پرورش مى دهد ، از نردبان بالا مى رود ، در حالى كه كودك را هم در آغوش دارد . همين كه مرا ديد ، به لرزه افتاد و سر در گم شد و كودك به زمين افتاد و مُرد . دگرگونىِ رخسارم نه به سبب مرگ كودك، بلكه به سبب رعبى است كه آن كنيز را فرا گرفت» .
امام عليه السلام پيش از آن، دو بار به آن كنيز فرموده بود : «تو در راه خدا آزادى و هيچ باكى بر تو نيست» .
۷۵۰.عيون أخبار الرضا عليه السلامـ به نقل از ياسر خادم ـ :امام رضا عليه السلام هر گاه تنها مى شد ، اطرافيان و خدمتكارانِ خُرد و كلان خود را گرد مى آورْد و با آنها سخن مى گفت و همدمشان مى شد و سرگرمشان مى كرد و هر گاه بر سر سفره مى نشست ، هيچ كوچك و بزرگى ، حتّى مهترِ اسبان و رگزن را فروگذار نمى كرد و او را بر سر سفره مى نشانْد .