۱۱۷۷.البداية و النهايةـ به نقل از محمّد بن عمرو بن حسن ـ :ما به همراه حسين عليه السلام در كنار دو نهر كربلا بوديم . امام عليه السلام به شمر بن ذى الجوشن نگاهى كرد و فرمود : «خدا و پيامبر او راست گفتند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : گويى سگِ پيسه اى را مى بينم كه در خون اهل بيت من، دهان مى زند » . شمر ـ كه خداوند، رويَش را زشت كند ـ پيس بود .
۱۱۷۸.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ديدن ما آمد . براى ايشان ، حريره اى تهيّه كرديم و امّ اَيمَن ، قدحى شير و كره و طبقى خرما آورد . پيامبر صلى الله عليه و آله ، شروع به خوردن كرد و ما نيز با ايشان خورديم . سپس پيامبر خدا را وضو دادم و ايشان برخاست و رو به قبله ايستاد و مقدارى دعا كرد . سپس چشمانش را به زمين دوخت و مانند باران، اشك ريخت . ما جرئت نكرديم علّت را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جويا شويم . حسين از جا پريد و گفت : پدر جان! عملى از شما ديدم كه قبلاً نديده بودم چنان كارى انجام دهيد!
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «فرزند عزيزم! من امروز از ملاقات شما چنان خوش حال شدم كه سابقه نداشته است؛ ولى دوستم جبرئيل نزد من آمد و به من خبر داد كه شماها كشته خواهيد شد و هر كدامتان در جايى بر زمين خواهيد افتاد . از اين رو من براى شما دعا كردم و اين خبر، موجب اندوه من گشت» .
حسين گفت : اى پيامبر خدا! با اين پراكندگى، چه كسى به زيارت ما خواهد آمد و چه كسى از قبرهاى ما مواظبت خواهد نمود؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «گروهى از امّتم كه خواهان نيكى و ارتباط با من اند . پس چون روز قيامت شود ، من اين عدّه را در موقف مى بينم و بازوانشان را مى گيرم و به خدا سوگند ، آنان را از هول و هراس ها و سختى هاى موقف، نجات مى دهم» .