۴۸۵.الكافىـ به نقل از حارث بن مغيره ـ :امام صادق عليه السلام فرمود : «بدون ترديد ، من به آنچه در آسمان ها و زمين و بهشت و دوزخ است و آنچه تحقّق يافته و تحقّق خواهد يافت ، آگاهى دارم».
ايشان سپس لحظه اى درنگ كرد و چون ديد اين سخن بر شنوندگان گران آمده ، فرمود : «اين را من از كتاب خداوند عز و جل يافته ام؛ چرا كه خداوند مى فرمايد : در آن ، بيان هر چيزى هست» .
۴۸۶.امام صادق عليه السلام :من ، فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستم . من از كتاب خدا آگاهى دارم ؛ كتابى كه آغاز آفرينش و آنچه تا روز رستاخيز وجود مى يابد و خبر آسمان ها و زمين و بهشت و دوزخ و خبر گذشته و حال ، در آن نهفته است . اينها را مانندِ كف دستم مى شناسم . خداوند مى فرمايد : در آن (قرآن)، بيان هر چيزى هست.
۴۸۷.امام رضا عليه السلام :آيا چنين نيست كه خداوند مى فرمايد : «او داناى غيب است و غيب خود را بر هيچ كس آشكار نمى سازد ، مگر بر آن پيامبرى كه از او خشنود باشد» ؟ و پيامبر صلى الله عليه و آله است كه خدا از او خشنود است و ما وارثان آن پيامبريم؛ همو كه خداوند ، او را بر هر چه از غيبش خواست ، آگاه نمود و او ما را از آنچه بوده و تا روز رستاخيز خواهد بود ، آگاه كرده است .
۴۸۸.عيون أخبار الرضا عليه السلامـ به نقل از عبد اللّه بن محمّد هاشمى ـ :روزى بر مأمون وارد شدم . او مرا نشاند و هر كه را نزدش بود ، بيرون كرد . سپس دستور داد خوراك بياورند و با هم غذايى خورديم و عطر زديم . سپس دستور داد پرده اى بياويزند . پرده آويخته شد . او به يكى از كسانى كه در اين سوى پرده بودند ، روى كرد و گفت : بر آن كه در توس خفته ، براى ما مرثيه اى نخواندى! در اين هنگام من شروع كردم و چنين خواندم :
سيراب باد توس و آن كه در آن اقامت دارد و از خاندان مصطفى است و براى ما اندوه گذارده است !
او گريست و به من گفت : اى عبد اللّه ! آيا خانواده من و خانواده تو ، مرا سرزنش مى كنند كه ابو الحسن رضا را به رياست منصوب كردم؟! به خدا سوگند ، به تو حديثى مى گويم كه از آن شگفت زده مى شوى : روزى خدمت او رسيدم و گفتم : فدايت گردم! پدران تو: موسى بن جعفر و جعفر بن محمّد و محمّد بن على و على بن الحسين، از آنچه بود و تا روز قيامت خواهد بود ، آگاهى داشتند و تو جانشين و وارث ايشان هستى و علم آنها نزد توست . اينك ، مرا به تو نيازى افتاده است .
گفت : «نيازت را بگو» .
گفتم : اين «زاهريه» دل مرا ربوده است و هيچ يك از كنيزكانم را بر او مقدّم نمى دارم . او بارها از من حامله شده است ؛ ولى هر بار جنين را سقط مى كند . او هم اينك ، بار ديگر حامله است . مرا به راهى ره نمون كن كه او را درمان كند و او سلامت خويش را باز يابد .
گفت : «از سقط آن نترس . او سلامت خود را مى يابد و كودكى مى زايد كه شبيه ترين مردم به مادر خود است و در دست راستش انگشت كوچك زائدى دارد كه آويزان نيست و در پاى چپش انگشت كوچك زائدى دارد كه آن هم آويزان نيست» .
با خود گفتم : گواهى مى دهم كه خداوند بر هر چيزى تواناست . زاهريه ، همان گونه كه رضا براى من توصيف كرده بود ، فرزندى به دنيا آورد كه شبيه ترينِ مردم به مادر خود بود و در دست راستش انگشت كوچك زائدى بود كه آويزان نبود ، چنان كه در پاى چپش نيز انگشت كوچك زائدى داشت كه آويزان نبود . پس چه كسى مرا براى منصوب كردن او به رياست، نكوهش مى كند؟!