505
دانشنامه قرآن و حديث 6

۴۰۰.امام باقر عليه السلام :امير مؤمنان عليه السلام در صفّين براى مردم به سخنرانى پرداخت. نخست، خداى را حمد و ثنا گفت و بر پيامبر محمّد صلى الله عليه و آله ، درود فرستاد و آن گاه فرمود: «سپس خداوند متعال، به سبب فرمان روايىِ من بر شما و جايگاهى كه خداى بلندنام در ميان شما به من داده است، مرا بر شما حقّى نهاده است و متقابلاً براى شما نيز بر من حقّى قرار داده است. حق ، زيباترين چيزها در مقام وصف ، و فراخ ترينِ آنها در مقام عمل است. حق، به نفع هيچ كسى به اجرا در نمى آيد ، مگر اين كه عليه او هم اجرا مى شود و عليه كسى به اجرا در نمى آيد ، مگر اين كه به نفع او هم اجرا مى شود . اگر حق ، تنها به سود كسى اجرا مى شد و عليه او نبود، آن كس تنها خداوند عز و جل بود و نه مخلوقاتش؛ زيرا او، هم بر بندگانش تواناست [و همگى مقهور قدرت او هستند] و هم در باره هر چيزى كه انواع قضاى الهى بر آن جارى مى شود ، دادگر است. با اين حال ، خداوند، حقّ خود را بر بندگانش ، اين قرار داد كه از او فرمان برند، و [در مقابل،] حقّ آنان را بر خود ، اين قرار داد كه از سر تفضّل و از روى بخشندگى و فزون بخشى اى كه سزاوار اوست، آنان را پاداش نيك دهد. سپس از ميان حقوق خود، برخى را براى مردم نسبت به يكديگر واجب فرمود و آن حقوق را به گونه اى تعيين كرد كه با هم برابر باشند و هر يك ، ديگرى را واجب كند و هيچ يك بدون ديگرى واجب نمى شود.
بزرگ ترينِ اين حقوق ، كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ واجب فرموده است ، حقّ حكمران بر مردم و حقّ مردم بر حكمران است. اين ، وظيفه اى است كه خداوند عز و جل براى هر كس بر ديگرى واجب فرموده و اين حق را رشته همبستگىِ آنان و مايه عزّت و اقتدار دينشان و برپايىِ سنّت هاى حق در ميان آنان قرار داده است. پس مردم درست نمى شوند ، مگر با درستىِ حكمرانان، و حكمرانان درست نمى شوند ، جز با درستىِ مردم.
بنا بر اين، هر گاه مردم حقّ حكمران را بگزارند و حكمران نيز حقّ آنان را بگزارد، حق در ميان آنان نيرومند مى شود، و راه هاى دين، هموار، و نشانه هاى دادگرى، استوار مى گردند و سنّت ها در مجارى خود، روان مى شوند و بدين سان ، روزگار [و جامعه ]به سامان مى آيد و زندگى خوش مى گردد و به پايدارىِ دولت ، اميد بسته مى شود و مطامع دشمنان ، به يأس مبدّل مى گردد.
امّا هر گاه مردم از حكمران خويش نافرمانى كنند و حكمران بر رعيّت چيره جويى نمايد، رشته اتّحاد از هم مى گسلد و طمع ورزى ها در ستم و كجروى، پديدار مى گردند و تبهكارى ، در دين فزونى مى گيرد و سنّت ها وا نهاده مى شوند و به دلخواه، عمل مى شود و احكام دين، تعطيل، و بيمارى هاى نفوس، بسيار مى شوند، و از اين كه حدّ مهمّى [از حدود و احكام الهى ]اجرا نشود، و يا باطل بزرگى ريشه دواند ، كسى هراسان و نگران نمى گردد. اين جاست كه نيكان، خوار مى شوند و بَدان، قدرت مى يابند و شهرها ويران مى شوند، و كيفرهاى بزرگِ خداوند عز و جل دامن مردم را مى گيرد.
پس ـ اى مردم ـ بياييد و در راه فرمان بردارى از خدا و بر پا داشتن عدالت او و وفادارى به عهد او و گزاردن همه حقوق او ، همكارى كنيد؛ زيرا بندگان به چيزى ، از خيرخواهى براى يكديگر در اين راه و حسن همكارى در اين كار ، محتاج تر نيستند و هيچ كس ـ هر چند در به دست آوردن خشنودىِ خداوند، حريص باشد و در كار بندگى، ساليان دراز بكوشد ـ نمى تواند حقّ خداوند را چنان كه بايد و شايد ، بگزارد ؛ ولى [با اين حال ،] يكى از حقوق واجب خداوند عز و جل بر بندگان ، اين است كه در حدّ توانشان ، خيرخواه يكديگر باشند و در برپايىِ حق [و انجام دادن وظايف ]ميان خويش ، همكارى كنند.
وانگهى، هيچ انسانى ـ هر اندازه هم كه در حق ، جايگاهى بزرگ و ارزشى سترگ داشته باشد ـ بى نياز از آن نيست كه او را در حقّى [و وظيفه اى] كه خداوند بر دوشش نهاده است ، يارى دهند، و نيز هيچ انسانى ـ هر اندازه هم كه مردم او را خوار شمارند و در نگاه ها بى ارزش آيد ـ كوچك تر از آن نيست كه كسى را در اين راه يارى رسانَد و خود يارى داده شود، و آنان كه از جايگاه برتر و از نعمت هاى بزرگ تر برخوردارند ، به اين امر نيازمندترند، و همگى در نيازمندى به خداوند عز و جل، يكسان اند».
در اين هنگام ، از ميان سپاهيان ايشان ، مردى كه كسى او را نمى شناخت ـ و مى گويند پيش از آن روز ، در سپاه امام عليه السلام ديده نشده بود و پس از آن هم ديده نشد ـ ، ۱ برخاست و خداوند عز و جل را به سبب لطف و احسانى كه به آنان فرموده ـ يعنى حقّ [ولايت و حكومت] امير مؤمنان عليه السلام كه بر ايشان واجب ساخته است ـ ستود و همه سخنان امير مؤمنان را در باره حقوق ميان او و مردم ، تأييد كرد و سپس گفت: تو فرمان رواى ما هستى و ما رعيّت توييم. به واسطه تو ، خداوند عز و جلما را از ضعف و زبونى برهانيد و در پرتو مقام و منزلت تو ، بندگانش را از بند و زنجير آزاد ساخت. پس تو براى ما انتخاب كن و انتخابت را به كار بند، و تصميم بگير و تصميمت را اجرا كن؛ زيرا تو ، گوينده اى تصديق شده و حاكمى موفَّق و سلطانى صاحب اختيارى. نافرمانى از تو را ، در هيچ كارى ، روا نمى دانيم و دانش تو را با هيچ دانشى قياس نمى كنيم. در اين باره ، تو نزد ما مقامى بزرگ دارى و بدين سبب (علم و دانايى ات)، در دل هاى ما جايگاهى برتر دارى.
امير مؤمنان عليه السلام در پاسخ او فرمود: «كسى كه خداوند در جان او بس شُكوهمند باشد و او را در دلش جايگاهى سترگ باشد، سزاست كه هر چيزى جز خداوند ـ به خاطر عظمت او ـ در نظرش كوچك آيد، و سزاوارترين كس به اين كار ، آن كسى است كه نعمت هاى خداوند را فراوان در اختيار دارد و لطف و احسان الهى به او بسيار است؛ زيرا هر چه نعمت خدا به كسى بزرگ تر باشد ، حقّ خدا بر او نيز ، بزرگ تر مى گردد. يكى از پست ترين حالاتِ حكمرانان در نزد مردمان صالح ، اين است كه گمان برده شود دوستدار خودستايى اند و رفتارشان بر تكبّر حمل شود. من خوش ندارم كه در گمان شما بگذرد كه من مدح و ثنا و شنيدنِ آن را دوست دارم، و سپاس، خداوند را كه چنين نيستم. و اگر هم مدح و ثنا را دوست مى داشتم ، باز به خاطر فروتنى در برابر خداوند سبحان ، آن را رها مى ساختم ؛ چرا كه او به بزرگى و كبريا سزاوارتر است. شايد مردم، ستايش پس از كار نيك را شيرين يابند ؛ امّا شما مرا مدح و ثنا نگوييد؛ زيرا اگر هم تلاشى مى كنم ، براى آن است كه حقوقى را كه از جانب خداى شما بر عهده من باقى مانده و هنوز ادايشان نكرده ام ، ادا كنم و فرايض و وظايفى را كه بايد بگزارم، بگزارم.
پس با من ، آن گونه كه با سلاطين سخن مى گويند، سخن مگوييد و در حضور من ، آن سان كه در حضور اهل تندى و خشم (حاكمان خونريز و بيدادگر) محافظه كارى مى شود، محافظه كارى نكنيد و با من رياكارانه و چاپلوسانه رفتار ننماييد، و گمان مبريد كه شنيدن حق ، بر من گران است، يا خواهان بزرگداشت خويش بابت چيزى هستم كه شايسته من نيست؛ زيرا كسى كه شنيدن حق يا توصيه به عدالت ، بر او گران آيد ، عمل كردن به آن دو برايش گران تر خواهد بود. پس، از گفتن حق يا نظر عادلانه دادن به من ، خوددارى نورزيد؛ زيرا من خود را برتر از آن نمى دانم كه خطا نكنم، و كردار خود را از خطا مصون نمى دانم ، مگر آن كه خداوند ـ كه به من، مالك تر از خود من است ـ مرا از شرّ نفسم نگاه دارد . پس همانا من و شما ، بنده و مملوك پروردگارى هستيم كه جز او پروردگارى نيست، و او نسبت به ما مالك چيزى است كه ما خود، مالك آن نيستيم، و او ما را از وضعى كه داشتيم ، به وضعى كه به صلاح ماست ، در آورد: ما را از گم راهى به هدايت كشاندْ، و كور بوديم و به ما بينش داد».
در اين هنگام ، همان مردى كه پيش تر در پاسخ امير مؤمنان، مطالبى گفته بود، اظهار داشت: تو ، سزاوار آن هستى كه گفتى، و به خدا سوگند كه خدا بالاتر از آن است كه فرمودى. نعمت ها و الطاف او به ما ، پوشيدنى نيست. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ سرپرستىِ ما را بر عهده تو نهاد و سياست و تدبير امور ما را به تو سپرد، و تو نشانه و علامت ما شدى كه با آن ، راه درست را مى يابيم، و پيشواى ما گشتى كه به او اقتدا مى كنيم. فرمان تو ، سراسرْ هدايت است، و سخنانت همه تربيت و ادب آموزى . ديدگان ما در زندگى ، به جمال تو روشن است و دل هايمان از شادى به تو، آكنده، و خردهايمان از وصف فضايل فوق العاده تو ، سرگردان. اگر به تو مى گوييم: «اى پيشواى شايسته!»، از بهر ستايش تو نيست . در ثناگويى تو ، از حد نمى گذريم و هرگز در خاطر ما نمى گذرد كه در يقين تو ، ضعفى يا در دينت ناخالصى باشد، تا بيم آن داشته باشيم كه وقتى در باره نعمت هاى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به خود ، سخن مى گويى ، از سرِ خودستايى باشد، يا كِبرى در تو راه يابد؛ بلكه آنچه [در مدح و ستايش تو ]گفتيم ، براى تقرّب به خداوند عز و جل بود و براى آن كه تو را گرامى بداريم و برترى هاى تو را برشماريم (/ با برترى دادن تو، ثواب بيشترى بجوييم) و بزرگىِ كار تو را سپاس بگزاريم (/ با بزرگداشت مقامت، خدا را سپاس گوييم). پس در آنچه به صلاح خودت و ماست ، بنگر و فرمان خدا را ، بر خويش و بر ما ، مقدّم بدار، كه ما گوش به فرمان تو هستيم و از آنچه به سود ماست ، فرمان مى بريم.
امير مؤمنان عليه السلام در پاسخ او فرمود: «من شما را نزد خداوند به شهادت مى طلبم ؛ زيرا از [چگونگىِ ]زمامدارى من بر خود ، آگاهيد و به زودى، من و شما در پيشگاه او گرد خواهيم آمد و از وضعى كه داشته ايم ، سؤال خواهيم شد و براى يكديگر گواهى خواهيم داد . پس امروز ، بر خلاف آنچه فردا شهادت خواهيد داد ، شهادت ندهيد؛ چرا كه هيچ رازى بر خداوند عز و جل پوشيده نيست و به نزد او ، جز خلوص سينه ها در همه كارها ، روا نيست» .
همان مرد ـ كه مى گويند پس از اين گفتگويش با امير مؤمنان عليه السلام ، ديگر ديده نشد ـ ، با سينه اى گران بار از غم، به سبب بزرگىِ مصيبتش و هراسناك بودنِ فاجعه اش ، و در حالى كه گريه سخنش را مى بريد و اندوه ، صدايش را مى شكست، پاسخ امام عليه السلام را داد و خدا را حمد و ثناى گفت. سپس از هولناكىِ خطر بزرگى كه [امير مؤمنان ]در آستانه آن قرار داشت، و از خوارىِ دراز و تباهى روزگارش و برگشتن ورق از او، و به سر آمدن دولتش ، به او شكايت كرد. آن گاه ، با دلى سوخته ، روى به درگاه خداوند عز و جل نمود و او را به نيكى ستود و از خداوند خواست كه بر وى منّتى نهد و از او دفاع كند، و گفت: اى پيشواى بندگان و اى مايه امن و آرامش شهرها! كجا زبان ما ، از عهده بيان فضل تو برمى آيد؟ و كى بيان ما ، وصف كردار تو توانَد؟! كجا مى توانيم تو را چنان كه بايد ، به نيكى بستاييم، يا محبّت ها و فداكارى هاى تو را برشماريم؟! چگونه، در حالى كه به واسطه تو ، نعمت هاى خداوند بر ما روان گشت و به دست تو ، اسباب خوبى ها و بركات به ما رسيد؟! آيا تو پناهگاه مظلومان و ضعيفان نبودى؟! آيا با نافرمانان كافر ، برادر نبودى؟! ۲ پس آيا به بركت وجود كسى جز تو و خانواده ات ، خداوند عز و جل ما را از وحشت اين خطرات رهانيد؟! آيا به واسطه چه كسى ، امواج غم ها و رنج ها را از ما كنار زد؟ آيا به واسطه كسى جز شما ، خداوند، [تعاليم و] نشانه هاى دينمان را نمايان ساخت و تباهى هاى دنيايمان را اصلاح كرد، تا آن كه پس از ستم، نام و ياد ما آشكار گشت و از خرّمى و آسايش زندگى ، شادى به دل هايمان راه يافت؛ چرا كه تو نيروى خويش را صرف نيكى به ما كردى، و به همه وعده هايت وفا نمودى، و به همه تعهّداتت عمل كردى؟ پس تو گواه كسى هستى كه از ميان ما رفت ۳ و اهل بيت را براى ما به يادگار گذاشت، و مايه عزّت و قدرت ناتوانان مايى، و پناه فقيرانمان و تكيه گاه بزرگانمان هستى . عدالت تو ، همه ما را در كارها گرد هم مى آورَد و درنگ و مداراى تو ، حق را براى ما گسترده [و تحمّل پذير ]مى سازد. ۴ كدام كار نيك است كه تو انجامش نداده باشى؟ و كدام كار شايسته است كه تو عمل نكرده باشى؟
اگر آنچه از آن بر تو مى ترسيم (مرگ يا كشته شدن) ، نيروى ما مى توانست تغييرش دهد و توان دفع آن را داشتيم، يا فدا كردن خودمان و فرزندانمان براى تو روا بود ، بى گمان، خود و فرزندانمان را پيشْ مرگ تو مى كرديم و به مخاطره مى افكنديم ـ كه اينها در برابر تو ، ارزش و اهمّيتى ندارند ـ و با تمام نيرو ، در برابر آنان كه آهنگ تو كرده اند ، مى ايستاديم و در دفع دشمنان و مخالفانت مى كوشيديم؛ امّا او (خداوند) قدرتى است كه در برابر آن ايستادگى نتوان، و عزّتى است كه با آن، پنجه در نتوان افكند، و خداوندى است كه شكست نمى پذيرد. پس اگر بر ما منّتى نهد وتو را به سلامت دارد، و بر ما مهرى آورد و تو را زنده بدارد، و بر ما دلى بسوزاند و اين گرفتارى را از تو بزدايد و تو را براى ما به سلامت دارد و در ميان ما زنده ات بدارد، به شكرانه آن ، خداوند عز و جل را بسى سپاس مى گوييم و پيوسته ياد او مى كنيم و نيمى از دارايى هايمان را صدقه مى دهيم و نيمى از بردگانمان را آزاد مى سازيم و در جان هايمان ، براى او كرنش و فروتنى مى كنيم، و در همه كارهايمان ، از او بيم مى داريم؛ امّا اگر تو را به سوى بهشتش ببَرد و قضاى حتمى اش را بر تو جارى گرداند، به قضاى او در باره تو ، گمان بد برده نمى شود، و بلايش را از تو دفع نتوان كرد، و همگى از جان و دل مى پذيريم كه آنچه [از مقامات عاليه كه] در نزد اوست و براى تو انتخاب كرده است ، پاداش رنج و مشقّت هايى است كه تو كشيده اى. با اين همه ، براى آن كه اين قدرت به خوارى و ضعف مبدّل شود و دين و دنيا ، خورده [و بازيچه دنياپرستان ]گردد ، گريه خواهيم كرد ، بى آن كه گناهى مرتكب شده باشيم؛ ۵ زيرا ديگر براى تو ، نه جاى گزينى خواهيم يافت تا بدو شِكوه كنيم، و نه مانندى تا بدو اميد بنديم و به جاى تو بنشانيم.

1.برخى گفته اند كه اين مرد ، خضر عليه السلام بوده است.

2.علّامه مجلسى رحمه الله مى گويد: «يعنى با كسانى كه از تو نافرمانى مى كردند و محبّت هاى تو را ناديده مى گرفتند و نعمت وجودت را ناسپاسى مى كردند، از سر مهر و دلسوزى، برادرانه رفتار مى كردى، يا: با كافران و متمرّدان نيز مشفق بودى و مى كوشيدى آنان را به مسير درست باز گردانى . احتمال هم دارد كه مراد از نافرمانان كافر، منافقانى باشند كه در سپاه ايشان بودند و لازم بود كه بر حسب ظاهر شرع ، با آنان مدارا كند» (مرآة العقول : ج۲۶ ص۵۳۱) .

3.اشاره است به آيه ۱۷ از سوره هود كه مى فرمايد: «...وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ» . ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج ۷ ص ۴۹۹ (بخش نهم) : ديدگاه هايى در باره شخصيت امام على عليه السلام / فصل يكم : على از زبان قرآن / شاهدى از پيامبر) .

4.علّامه مجلسى رحمه الله مى گويد: يعنى مدارا و تأنّىِ تو و شتاب نكردنت در حكم كردن بر ما به چيزى كه سزاوار و شايسته آنيم ، سبب شده است كه حق ، براى ما تحمّل پذير شود و عرصه زندگى ، بر ما تنگ نيايد (مرآة العقول: ج ۲۶ ص ۵۳۲).

5.يعنى : در هنگام گريستن براى از دست دادن اين دولت كريمه و حكومت عادلانه ، سخنى بر زبان نخواهيم آورد كه خداوند را ناخشنود سازد و گناهكار شويم، يا : مى گرييم و با اين گريه خويش ، گناهى مرتكب نشده ايم؛ بلكه گريه مان حق و به جاست» .


دانشنامه قرآن و حديث 6
504

۴۰۰.الإمام الباقر عليه السلام :خَطَبَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام النّاسَ بِصِفّينَ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ وصَلّى عَلى مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ثُمَّ قالَ :
أمّا بَعدُ فَقَد جَعَلَ اللّهُ تَعالى لي عَلَيكُم حَقّا بِوِلايَةِ أمرِكُم ، ومَنزِلَتِيَ الَّتي أنزَلَنِيَ اللّهُ عَزَّ ذِكرُهُ بِها مِنكُم ، ولَكُم عَلَيَّ مِنَ الحَقِّ مِثلُ الَّذي لي عَلَيكُم ، وَالحَقُّ أجمَلُ الأَشياءِ فِي التَّواصُفِ وأوسَعُها فِي التَّناصُفِ، لا يَجري لِأَحَدٍ إلّا جَرى عَلَيهِ ولا يَجري عَلَيهِ إلّا جَرى لَهُ ، وَلَو كانَ لِأَحَدٍ أن يَجرِيَ ذلِكَ لَهُ ولا يَجرِيَ عَلَيهِ لَكانَ ذلِكَ للّهِِ عز و جلخالِصا دونَ خَلقِهِ ؛ لِقُدرَتِهِ عَلى عِبادِهِ ، ولِعَدلِهِ في كُلِّ ما جَرَت عَلَيهِ ضُروبُ قَضائِهِ ، ولكِن جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى العِبادِ أن يُطيعوهُ ، وجَعَلَ كَفّارَتَهُم عَلَيهِ بِحُسنِ الثَّوابِ تَفَضُّلاً مِنهُ ، وتَطَوُّلاً بِكَرَمِهِ ، وتَوَسُّعا بِما هُوَ مِنَ المَزيدِ لَهُ أهلاً ، ثُمَّ جَعَلَ مِن حُقوقِهِ حُقوقا فَرَضَها لِبَعضِ النّاسِ عَلى بَعضٍ ، فَجَعَلَها تَتَكافَأُ في وُجوهِها ويوجِبُ بَعضُها بَعضا ولا يُستَوجَبُ بَعضُها إلّا بِبَعضٍ .
فَأَعظَمُ مِمَّا افتَرَضَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى مِن تِلكَ الحُقوقِ ؛ حَقُّ الوالي عَلَى الرَّعِيَّةِ وحَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الوالي ، فَريضَةً فَرَضَهَا اللّهُ عز و جل لِكُلًّ عَلى كُلًّ ، فَجَعَلَها نِظامَ اُلفَتِهِم وعِزّا لِدينِهِم ، وقِواما لِسُنَنِ الحَقِّ فيهِم ، فَلَيسَت تَصلُحُ الرَّعِيَّةُ إلّا بِصَلاحِ الوُلاةِ ، ولا تَصلُحُ الوُلاةُ إلّا بِاستِقامَةِ الرَّعِيَّةِ .
فَإِذا أدَّتِ الرَّعِيَّةُ إلَى الوالي حَقَّهُ ، وأدّى إلَيهَا الوالي كَذلِكَ ، عَزَّ الحَقُّ بَينَهُم ، فَقامَت مَناهِجُ الدّينِ ، وَاعتَدَلَت مَعالِمُ العَدلِ ، وجَرَت عَلى أذلالِهَا السُّنَنُ، فَصَلُحَ بِذلِكَ الزَّمانُ ، وطابَ بِهِ العَيشُ ، وطُمِعَ في بَقاءِ الدَّولَةِ ، ويَئِسَت مَطامِعُ الأَعداءِ .
وإذا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ والِيَهُم ، وعَلَا الوالِي الرَّعِيَّةَ ، اختَلَفَت هُنالِكَ الكَلِمَةُ ، وظَهَرَت مَطامِعُ الجَورِ ، وكَثُرَ الإِدغالُ فِي الدّينِ ، وتُرِكَت مَعالِمُ السُّنَنِ ، فَعُمِلَ بِالهَوى ، وعُطِّلَتِ الآثارُ ، وكَثُرَت عِلَلُ النّفوسِ ، ولا يُستَوحَشُ لِجَسيمِ حَدًّ عُطِّلَ ، ولا لِعَظيمِ باطِلٍ أُثِّلَ ۱ ، فَهُنالِكَ تَذِلُّ الأَبرارُ ، وتَعِزُّ الأَشرارُ ، وتَخرَبُ البِلادُ ، وتَعظُمُ تَبِعاتُ اللّهِ عز و جلعِندَ العِبادِ .
فَهَلُمَّ أيُّهَا النّاسُ إلَى التَّعاوُنِ عَلى طاعَةِ اللّهِ عز و جل ، وَالقِيامِ بِعَدلِهِ ، وَالوَفاءِ بِعَهدِهِ ، وَالإِنصافِ لَهُ في جَميعِ حَقِّهِ ، فَإِنَّهُ لَيسَ العِبادُ إلى شَيءٍ أحوَجَ مِنهُم إلَى التَّناصُحِ في ذلِكَ وحُسنِ التَّعاوُنِ عَلَيهِ ، وَلَيسَ أحَدٌ وإنِ اشتَدَّ عَلى رِضَا اللّهِ حِرصُهُ ، وطالَ فِي العَمَلِ اجتِهادُهُ ، بِبالِغٍ حَقيقَةَ ما أعطَى اللّهُ مِنَ الحَقِّ أهلَهُ ، ولكِنّ مِن واجِبِ حُقوقِ اللّهِ عز و جل عَلَى العِبادِ النَّصيحَةَ لَهُ بِمَبلَغِ جُهدِهِم ، وَالتَّعاوُنَ عَلى إقامَةِ الحَقِّ فيهِم .
ثُمَّ لَيسَ امرُؤٌ وإِن عَظُمَت فِي الحَقِّ مَنزِلَتُهُ ، وجَسُمَت فِي الحَقِّ فَضيلَتُهُ ، بِمُستَغنٍ عَن أن يُعانَ عَلى ما حَمَّلَهُ اللّهُ عز و جل مِن حَقِّهِ ، ولا لِامرِىً?مَعَ ذلِكَ خَسِئت بِهِ الاُمورُ ، وَاقتَحَمَتهُ العُيونُ بِدونِ ما أن يُعينَ عَلى ذلِكَ ويُعانَ عَلَيهِ ، وأهلُ الفَضيلَةِ فِي الحالِ وأهلُ النِّعَمِ العِظامِ أكثَرُ في ذلِكَ حاجَةً ، وكُلٌّ فِي الحاجَةِ إلَى اللّهِ عز و جل شَرَعٌ سَواءٌ .
فَأجابَهُ رَجُلٌ مِن عَسكَرِهِ لا يُدرى مَن هُوَ ، ويُقالُ إنَّهُ لَم يُرَ في عَسكَرِهِ قَبلَ ذلِكَ اليَومِ ولا بَعدَهُ ، فَقامَ وأحسَنَ الثَّناءَ عَلَى اللّهِ عز و جل بِما أبلاهُم وأعطاهُم مِن واجِبِ حَقِّهِ عَلَيهِم ، وَالإِقرارِ بِكُلِّ ما ذُكِرَ مِن تَصَرُّفِ الحالاتِ بِهِ وبِهِم ، ثُمَّ قالَ :
أنتَ أميرُنا ونَحنُ رَعِيَّتُكَ ، بِكَ أخرَجَنَا اللّهُ عز و جل مِنَ الذُّلِّ ، وبإعزازِكَ أطلَقَ عِبادَهُ مِن الغِلِّ ، فَاختَر عَلَينا وأمضِ اختِيارَكَ ، وَائتَمِر فَأَمضِ ائتِمارَكَ ۲ ، فَإِنَّكَ القائِلُ المُصَدَّقُ ، وَالحاكِمُ المُوَفَّقُ ، وَالمَلِكُ المُخَوَّلُ، لا نَستَحِلُّ في شَيءٍ مَعصِيَتَكَ ، ولا نَقيسُ عِلما بِعِلمِكَ ، يَعظُمُ عِندَنا في ذلِكَ خَطَرُكَ ، ويَجِلُّ عَنهُ في أنفُسِنا فَضلُكَ .
فَأَجابَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ : إنَّ مِن حَقِّ مَن عَظُمَ جَلالُ اللّهِ في نَفسِهِ وجَلَّ مَوضِعُهُ مِن قَلبِهِ ، أن يَصغُرَ عِندَهُ ـ لِعِظَمِ ذلِكَ ـ كُلُّ ما سِواهُ ، وإنَّ أحَقَّ مَن كانَ كذلِكَ لَمَن عَظُمَت نِعمَةُ اللّهِ عَلَيهِ ولَطُفَ إحسانُهُ إلَيهِ ، فَإِنَّهُ لَم تَعظُم نِعمَةُ اللّهِ عَلى أحَدٍ إلّا زادَ حَقُّ اللّهِ عَلَيهِ عِظَما . وإنَّ مِن أسخَفِ حالاتِ الوُلاةِ عِندَ صالِحِ النّاسِ ، أن يُظَنَّ بِهِم حُبُّ الفَخرِ ، ويوضَعَ أمرُهُم عَلَى الكِبرِ ، وقَد كَرِهتُ أن يَكونَ جالَ في ظَنِّكُم أنّي اُحِبُّ الإِطراءَ ۳ وَاستِماعَ الثَّناءِ ، ولَستُ بِحَمدِ اللّهِ كذلِكَ ، وَلَو كُنتُ اُحِبُّ أن يُقالَ ذلِكَ لَتَرَكتُهُ انحِطاطا للّهِِ سُبحانَهُ عَن تَناوُلِ ما هُوَ أحَقُّ بِهِ مِنَ العَظَمَةِ وَالكِبرياءِ ، ورُبَّما استَحلَى النّاسُ الثَّناءَ بَعدَ البَلاءِ ، فَلا تُثنوا عَلَيَّ بِجَميلِ ثَناءٍ لِاءِخراجي نَفسي إلَى اللّهِ وإلَيكُم مِنَ البَقِيَّةِ في حُقوقٍ لَم أفرُغ من أدائِها ، وفَرائِضَ لابُدَّ مِن إمضائِها ، فَلا تُكَلِّموني بِما تُكَلَّمُ بِهِ الجَبابِرَةُ ، ولا تَتَحَفَّظوا مِنّي بِما يُتَحَفَّظُ بِهِ عِندَ أهلِ البادِرَةِ ، ولا تُخالِطوني بِالمُصانَعَةِ ، ولا تَظُنّوا بِيَ استثِقالاً في حَقًّ قيلَ لي ، ولَا التِماسَ إعظامٍ لِنَفسي لِما لا يَصلُحُ لي ، فَإِنَّهُ مَنِ استَثقَلَ الحَقَّ أن يُقالَ لَهُ أوِ العَدلَ أن يُعرَضَ عَلَيهِ كانَ العَمَلُ بِهِما أثقَلَ عَلَيهِ ، فَلا تَكُفّوا عَنّي مَقالَةً بِحَقٍّ أو مَشورَةً بِعَدلٍ ، فَإِنّي لَستُ في نَفسي بِفَوقِ ما أن اُخطِئَ ، ولا آمَنُ ذلِكَ مِن فِعلي إلّا أن يَكفِيَ اللّهُ مِن نَفسي ما هُوَ أملَكُ بِهِ مِنّي ، فَإِنَّما أنَا وأَنتُم عَبيدٌ مَملوكونَ لِرَبٍّ لا رَبَّ غَيرُهُ ، يَملِكُ مِنّا ما لا نَملِكُ مِن أنفُسِنا ، وأخرَجَنا مِمّا كُنّا فيهِ إِلى ما صَلُحنا عَلَيهِ ، فَأَبدَلَنا بَعدَ الضَّلالَةِ بِالهُدى ، وأعطانَا البَصيرَةَ بَعدَ العَمى.
فَأَجابَهُ الرَّجُلُ الَّذي أجابَهُ مِن قَبلُ فَقالَ : أنتَ أهلُ ما قُلتَ ، وَاللّهُ وَاللّهِ فَوقَ ما قُلتَهُ ، فَبَلاؤُهُ عِندَنا ما لا يُكفَرُ ، وقَد حَمَّلَكَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى رِعايَتَنا ووَلّاكَ سِياسَةَ اُمورِنا ، فَأَصبَحتَ عَلَمَنَا الَّذي نَهتَدي بِهِ ، وإمامَنا الَّذي نَقتَدي بِهِ ، وأمرُكَ كُلُّهُ رُشدٌ ، وقَولُكَ كُلُّهُ أدَبٌ ، قَد قَرَّت بِكَ فِي الحَياةِ أعيُنُنا ، وَامتَلَأَت مِن سُرورٍ بِكَ قُلوبُنا ، وتَحَيَّرَت مِن صِفَةِ ما فيكَ مِن بارِعِ الفَضلِ عُقولُنا ، وَلَسنا نَقولُ لَكَ : أيُّهَا الإِمامُ الصّالِحُ تَزكِيَةً لَكَ ، ولا نُجاوِزُ القَصدَ فِي الثَّناءِ عَلَيكَ ، ولَم يَكُن في أنفُسِنا طَعنٌ عَلى يَقينِكَ ، أو غِشٌّ في دينِكَ ، فَنَتَخَوَّفَ أن تَكونَ أحدَثتَ بِنِعمَةِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى تَجَبُّرا ، أو دَخَلَكَ كِبرٌ ، ولكِنّا نَقولُ لَكَ ما قُلنا تَقَرُّبا إلَى اللّهِ عز و جل بِتَوقيرِكَ ، وتَوسُّعا بِتَفضيلِكَ ، وشُكرا بِإِعظامِ أمرِكَ ، فَانظُر لِنَفسِكَ ولَنا ، وآثِر أمرَ اللّهِ عَلى نَفسِكَ وعَلَينا ، فَنَحنُ طُوَّعٌ فيما أمَرتَنا ، نَنقادُ مِنَ الاُمور مَعَ ذلِكَ فيما يَنفَعُنا .
فَأَجابَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ : وأنَا أستَشهِدُكُم عِندَ اللّهِ عَلى نَفسي لِعِلمِكُم فيما وُلِّيتُ بِهِ مِن اُمورِكُم ، وعَمّا قَليلٍ يَجمَعُني وإيّاكُمُ المَوقِفُ بَينَ يَدَيهِ وَالسُّؤالُ عَمّا كُنّا فيهِ ، ثُمَّ يَشهَدُ بَعضُنا عَلى بَعضٍ ، فَلا تَشهَدُوا اليَومَ بِخِلافِ ما أَنتُم شاهِدونَ غَدا ، فَإِنَّ اللّهَ عز و جل لا يَخفى عَلَيهِ خافِيَةٌ ، ولا يَجوزُ عِندَهُ إلّا مُناصَحَةُ الصُّدورِ في جَميعِ الاُمورِ .
فَأَجابَهُ الرَّجُلُ ، ويُقالُ : لَم يُرَ الرَّجُلُ بَعدَ كَلامِهِ هذا لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَأَجابَهُ وقَد عالَ الَّذي ۴ في صَدرِهِ ، فَقالَ وَالبُكاءُ يَقطَعُ مَنطِقَهُ ، وغُصَصُ الشَّجا تُكَسِّرُ صَوتَهُ إعظاما لِخَطَرِ مَرزِئَتِهِ ووَحشَةً مِن كَونِ فَجيعَتِهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ شَكا إلَيهِ هَولَ ما أشفى عَلَيهِ مِن الخَطَرِ العَظيمِ وَالذُّلِ الطَّويلِ في فَسادِ زَمانِهِ ، وَانقِلابِ حَدِّهِ ، وَانقِطاعِ ما كانَ مِن دَولَتِهِ ، ثُمَّ نَصَبَ المَسأَلَةَ إلَى اللّهِ عز و جل بِالاِمتِنانِ عَلَيهِ وَالمُدافَعَةِ عَنهُ بِالتَّفَجُّعِ وَحُسنِ الثَّناءِ ، فَقالَ :
يا رَبّانِيَّ العِبادِ ، ويا سَكَنَ البِلادِ ، أينَ يَقَعُ قَولُنا مِن فَضلِكَ ، وأينَ يَبلُغُ وَصفُنا مِن فِعلِكَ ، وأنّى نَبلُغُ حَقيقَةَ حُسنِ ثَنائِكَ ، أو نُحصي جَميلَ بَلائِكَ ، فَكَيفَ وبِكَ جَرَت نِعَمُ اللّهِ عَلَينا ، وعَلى يَدِكَ اتَّصَلَت أسبابُ الخَيرِ إلَينا ، ألَم تَكُن لِذُلِّ الذَّليلِ مَلاذا ، وَلِلعُصاةِ الكُفّارِ إخوانا ۵ ؟ فَبِمَن إلّا بِأَهلِ بَيتِكَ وَبِكَ أخرَجَنَا اللّهُ عز و جل مِن فَظاعَةِ تِلكَ الخَطَراتِ ؟ أو بِمَن فَرَّجَ عَنّا غَمَراتِ الكُرُباتِ ؟ وبِمَن إلّا بِكُم أظهَرَ اللّهُ مَعالِمَ دينِنا ، وَاستَصلَحَ ما كانَ فَسَدَ مِن دُنيانا ، حَتَّى استَبانَ بَعدَ الجَورِ ذِكرُنا ، وقَرَّت مِن رَخاءِ العَيشِ أعيُنُنا ، لِما وَليتَنا بِالإِحسانِ جُهدَكَ ، ووَفَيتَ لَنا بِجَميعِ وَعدِكَ ، وقُمتَ لَنا عَلى جَميعِ عَهدِكَ ، فَكُنتَ شاهِدَ مَن غابَ مِنّا ، وخَلَفَ أهلِ البَيتِ لَنا ، وكُنتَ عِزَّ ضُعَفائِنا ، وثِمالَ ۶ فُقَرائِنا ، وعِمادَ عُظَمائِنا ، يَجمَعُنا فِيالاُمورِ عَدلُكَ ، ويَتَّسِعُ لَنا فِي الحَقِّ تَأَنّيكَ ۷ ، فَكُنتَ لَنا اُنسا إذا رَأَيناكَ وسَكَنا إذا ذَكَرناكَ .
فَأَيَّ الخَيراتِ لَم تَفعَل ؟ وأيَّ الصّالِحاتِ لَم تَعمَل ؟ ولَولا أنَّ الأَمرَ الَّذي نَخافُ عَلَيكَ مِنهُ يَبلُغُ تَحويلَهُ جُهدُنا ، وتَقوى لِمُدافَعَتِهِ طاقَتُنا أو يَجوزُ الفِداءُ عَنكَ مِنهُ بِأَنفُسِنا وبِمَن نَفديهِ بِالنُّفوسِ مِن أبنائِنا ، لَقَدَّمنا أنفُسَنا وأبناءَنا قَبلَكَ ولَأَخطَرناها ، وَقَلَّ خَطَرُها دونَكَ ، ولَقُمنا بِجَهدِنا في مُحاوَلَةِ مَن حاوَلَكَ ، وفي مُدافَعَةِ مَن ناواكَ ۸ ، ولكِنَّهُ سُلطانٌ لا يُحاوَلُ ، وعِزٌّ لا يُزاوَلُ ، ورَبٌّ لا يُغالَبُ ، فَإِن يَمنُن عَلَينا بِعافِيَتِكَ ، ويَتَرَحَّم عَلَينا بِبَقائِكَ ، ويَتَحَنَّن عَلَينا بِتَفريجِ هذا مِن حالِكَ ، إلى سَلامَةٍ مِنكَ لَنا وبَقاءٍ مِنكَ بَينَ أظهُرِنا ، نُحدِث للّهِِ عز و جلبِذلِكَ شُكرا نُعَظِّمُهُ ، وذِكرا نُديمُهُ ، ونُقَسِّم أنصافَ أموالِنا صَدَقاتٍ وأنصافَ رَقيقِنا ۹ عُتَقاءَ ، ونُحدِث لَهُ تَواضُعا في أنفُسِنا ، ونَخشَع في جَميعِ اُمورِنا ، وإن يَمضِ بِكَ إلَى الجِنانِ ، ويُجري عَلَيكَ حَتمَ سَبيلِهِ ، فَغَيرُ مُتَّهَمٍ فيكَ قَضاؤُهُ ، ولا مَدفوعٍ عَنكَ بَلاؤُهُ ، ولا مُختَلِفَةٍ مَعَ ذلِكَ قُلوبُنا بِأَنَّ اختِيارَهُ لَكَ ما عِندَهُ عَلى ما كُنتَ فيهِ ، ولكِنّا نَبكي مِن غَيرِ إثمٍ لِعِزِّ هذَا السُّلطانِ أن يَعودَ ذَليلاً ، ولِلدّينِ وَالدُّنيا أكيلاً ، فَلا نَرى لَكَ خَلَفا نَشكو إلَيهِ ، وَلا نَظيرا نَأمَلُهُ وَلا نُقيمُهُ. ۱۰

1.أثلَةُ كلِّ شيءٍ : أصله . وأثَلَ : تأصَّل . وأثَّلَ اللّه ُ ملكَهُ : عظَّمَهُ . وتأثَّل هُوَ : عَظُم (لسان العرب : ج ۱۱ ص ۹ «أثل») .

2.ائتَمَر : أي شاور نفسه وارتأى قبل مواقعة الأمر ، وقيل : المؤتَمِر : الذي يهمّ بأمرٍ يفعله (النهاية : ج ۱ ص ۶۶ «أمر») .

3.أطريت فلانا : مدحته بأحسن ما فيه ، وقيل : بالغت في مدحه وجاوزت الحدّ (المصباح المنير : ص ۳۷۲ «طرو») .

4.عالَ الشيءُ فلانا : غَلَبَه وثقُل عليه وأهمّه (القاموس المحيط : ج ۴ ص ۲۲ «عال») .

5.قال العلّامة المجلسي رحمه الله : أي كنت تعاشر من يعصيك ويكفر نعمتك معاشرة الإخوان شفقة منك عليهم ، أو المراد الشفقة على الكفّار والعصاة والاهتمام في هدايتهم . ويحتمل أن يكون المراد المنافقين الذين كانوا في عسكره ، وكان يلزمه رعايتهم بظاهر الشَّرع (مرآة العقول : ج ۲۶ ص ۵۳۱).

6.الثمال ـ بالكسر ـ : الملجأ والغياث وقيل : هو المطعم في الشدّة (النهاية : ج ۱ ص ۲۲۲ «ثمل») .

7.قال العلّامة المجلسي رحمه الله : أي صار مداراتك وتأنّيك وعدم مبادرتك في الحكم علينا بما نستحقّه ، سببا لوسعة الحقّ علينا وعدم تضيّق الاُمور بنا (مرآة العقول : ج ۲۶ ص ۵۳۲).

8.ناوَأهُم : أي ناهَضَهم وعاداهُم (النهاية : ج ۵ ص ۱۲۳ «نوأ») .

9.الرقيق : المملوك (النهاية : ج ۲ ص ۲۵۱ «رقَق»).

10.الكافي : ج ۸ ص ۳۵۲ ح ۵۵۰ عن جابر ، نهج البلاغة : الخطبة ۲۱۶ نحوه و ليس فيه من وسطه «فأجابه الرجل الذي أجابه من قبل» إلى آخره ، بحار الأنوار : ج ۷۷ ص ۳۵۳ ح ۳۲.

  • نام منبع :
    دانشنامه قرآن و حديث 6
    سایر پدیدآورندگان :
    موسوي،سيد رسول؛حسيني،سيد رضا؛سبحاني نيا،محمّد تقي؛طباطبايي،سيد محمد کاظم؛برنجکار،رضا؛شيخي،حميد رضا؛خداياري،علي نقي
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1390
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 137240
صفحه از 576
پرینت  ارسال به