491
دانشنامه قرآن و حديث 5

فصل يكم : معناى «اسماءُ اللّه »

در باره اشتقاق واژه «اسم» ، اختلاف وجود دارد . كوفيان ، آن را مشتق از «وَسْم» به معناى «نشان» مى دانند و بصريان ، آن را از «سُمُوّ» به معناى «بلندى» و «رفعت» . البته اينان مى پذيرند كه كاربرد لغوى اسم ، همان «نشان» است .
و امّا «صفت» ، از «وَصَفَ» است كه مانند «عِدَة» از «وَعَدَ» مشتق شده و از اين رو ، به همان معناى مصدرى «وصف» است ؛ امّا در بسيارى از موارد ، به معناى اسم مصدر به كار مى رود و گاه ، از آن ، معناى نشان و علامت ، اراده مى شود ، جز آن كه صفت ، نشانى است كه يكى از ويژگى هاى موصوف را بيان مى كند و بنا بر اين ، اسم و صفت ، هر دو به معناى علامت و نشان مسمّا و موصوف اند و اسم ، علامت و نشان را در بر مى گيرد ؛ امّا صفت ، علامتى تخصيص و تقييد يافته است . نتيجه اين كه نسبت ميان اسم و صفت ، عموم و خصوصِ مطلق است ؛ يعنى هر صفتى اسم است ، امّا هر اسمى صفت نيست و اسم هاى عَلَم و خاص (مانند : زيد و بَكر) ، اسم هستند ، ولى صفت نيستند و اسم هاى دلالت كننده بر اوصاف (مانند : علم و عالم) ، هم اسم هستند و هم صفت .
امّا در علوم ادبى و عرفان و كلام ، اسم و صفت ، اطلاق هاى ديگرى هم دارند كه مطابق با يكى از اطلاق ها در علوم ادبى ، مصادر (مانند : علم و قدرت) ، اسم هستند ، نه صفت ؛ امّا مشتق هايى مانند عالم و قادر ، صفت اند ، نه اسم و در عرفان نظرى ، اسم و صفت ، معنايى كاملاً عكس آنچه ياد شده ، دارند .
و امّا احاديث ، در بيان اسما و صفات خدا ، اين تفاوت موجود در اصطلاحات مختلف را مدّ نظر قرار نداده اند و اسم و صفت ، هر دو بر كمالات (مانند : علم) و نيز ذات متّصف به كمالات (مانند : عالم) اطلاق مى شوند . براى مثال ، برخى احاديث ، در خصوص «سميع» و «بصير» ، واژه «صفت» را به كار برده اند و برخى ديگر ، واژه «اسم» را و حتّى اين دو معنا بر دو كلمه علم و عالم در يك حديث ، اطلاق شده اند و برخى احاديث ، تصريح كرده اند كه اسم و صفت به يك معنا هستند . از امام باقر عليه السلام چنين روايت شده است :
نام ها ، صفاتى هستند كه خداوند ، خود را بدانها وصف كرده است .
همچنين ، محمّد بن سنان از امام رضا عليه السلام مى پرسد : اسم چيست ؟
امام عليه السلام مى فرمايد :
صفتى است براى موصوفى .
بنا بر آنچه ياد شد ، همه نام هاى خدا (اسماءُ اللّه ) ، صفات او هستند و همه صفات او ، نام هاى او ، و تفاوت قائل شدن ميان نام ها و صفات ، در تقسيمات اين همچنين ، بر اساس معناى لغوى اسم و صفت و به جهت اتّحاد مصداقى آن دو در مورد خداى متعال و در پرتو احاديثى كه در اين باره به ما رسيده ، نتيجه مى گيريم كه نام هاى خدا ، گونه اى از صفات اويند و خداى متعال ، نامى ندارد ، جز آن كه صفتى
از صفات او را بر دوش مى كشد و از همين جاست كه خداى سبحان ، نام خاصّ جامد و غير مشتق ـ كه فقط علامت او باشد و هيچ وصفى از اوصاف او را در بر نداشته باشد ـ ندارد .
كتاب ، مقتضاى نظم تأليف است و به معناى تفاوت معنايى نيست .
به سخن ديگر ، نام خدا ، هميشه مقيّد است و علامت بودن نام هاى خدا ، از اين جهت است كه بر وصف خاصّى از او دلالت دارند و به زودى و به هنگام تفسير واژه جلاله «اللّه » خواهيم ديد كه اين نام نيز مبدأ اشتقاق دارد و احاديث شريف ، مصادر (اصل هاى) گوناگونى براى آن ذكر كرده اند .
علّامه سيّد محمّدحسين طباطبايى ، در بيان معناى اسماى حُسنا مى نويسد :
اوّلين بارى كه ما چشم بدين جهان مى گشاييم و مناظر هستى را مى بينيم ، آنچه مى بينيم ، نخست ، ادراك ماست كه بر خود ما واقع شده و قبل از هر چيز ، خود را مى بينيم . سپس نزديك ترين امور به خود را ـ كه همان روابط ما با عالم خارج و با اشياى مورد نظر قواى عمل كننده ما در طول زندگى ماست ـ درك مى كنيم . پس خود ما و قواى ما و اعمال متعلّق به اين قوا ، اوّلين چيزهايى هستند كه درِ دل هاى ما را مى كوبند و به درك ما در مى آيند ؛ ليكن ما خود را و قوا و كردارهايمان را نمى بينيم ، مگر در ارتباط با غير .
پس مى توان گفت كه احتياج ، اوّلين چيزى است كه انسان ، آن را مشاهده مى كند و آن را در ذات خود و در هر چيزى كه مرتبط با آن و قوا و اعمال آن است و همچنين ، در سراسر جهانِ بيرون از خود ، مى بيند و در همين اوّلين ادراك ، به وجود ذاتى كه حوايج او را بر مى آورَد و وجود هر چيزى به او منتهى مى شود ، حكم مى كند و آن ، ذات خداى سبحان است . اين ادراك و حكمِ ما را اين آيه قرآن تصديق مى كند كه : «هان ، اى مردم! شما نيازمندان به خداييد و تنها خداوند ، غنى و بى نياز است» . البته تاريخ نتوانسته است ابتداى ظهور عقيده به ربوبيت را در ميان افراد بشر پيدا كند ؛ ليكن تا آن جا كه سير بشر را ضبط كرده ، از همان قديم ترين عهدها ، اين اعتقاد را در انسان ها سراغ مى دهد . حتّى اقوام وحشى اى كه اكنون در دورافتاده ترين نقاط قاره هاى امريكا و اقيانوسيه زندگى مى كنند و در حقيقت ، نمونه اى از سادگى انسان هاى اوّليه هستند ، وقتى افكارشان را بررسى مى كنيم ، مى بينيم كه به وجود قواى عالى در ماوراى طبيعت معتقدند و هر طايفه اى ، كيش خود را مستند به يكى از آن قوا مى داند و اين ، در حقيقت ، همان قول به ربوبيت است . اينان ، هر چند در تشخيص «رب» به خطا رفته اند ، ليكن اعتقاد به ذاتى دارند كه سرنوشت هر چيزى به او منتهى مى گردد ؛ چون اين اعتقاد ، از لوازم فطرت انسانى است و فردى نيست كه فاقد آن باشد ، مگر اين كه به خاطر شبهه اى كه بر او عارض شده ، از الهام فطرى اش منحرف شده باشد ، مثل كسى كه خود را به خوردن سَم ، عادت داده باشد ، كه هر چند طبيعتش به الهام خود ، او را تحذير مى كند ، او عادت خود را مُستَحسَن مى شمارد .
سپس نخستين چيزى كه در بحث از معارف الهى با آن رو به رو مى شويم ، آن است كه منتهى شدن هر چيز را به او درمى يابيم و اقرار مى كنيم كه حقيقت و وجود هر چيز ، از اوست و او مالك همه چيز است ؛ چون مى دانيم اگر داراى آن نباشد ، نمى تواند آن را به غيرِ خود افاضه كند ، علاوه بر اين كه برخى موجودات [و بلكه همه آنها] اصل حقيقتشان بر اساس احتياج است و از نقصِ خود خبر مى دهند ؛ ولى خداى متعال ، منزّه از هر حاجت و هر نقيصه اى است ؛ چرا كه او مرجعِ هر چيزى است در رفع حاجت و نقيصه آن چيز . پس خداى متعال ، هم داراى مِلك (به كسر ميم) است ، و هم صاحب مُلك (به ضمّ ميم) ؛ يعنى همه چيز از آنِ اوست و در زيرِ فرمان اوست و اين ، دارا بودنش على الإطلاق است . پس او دارا و حكمران همه كمالاتى است كه ما در عالم (از قبيل : حيات و قدرت و علم و شنوايى و بينايى و رزق و رحمت و عزّت و ...) يافته ايم و در نتيجه ، او حىّ و قادر و عالم و سميع و بصير است ؛ چون اگر نباشد ، ناقص است ، حال آن كه نقص در او راه ندارد .
همچنين ، رازق و رحيم و عزيز و محيى و مُميت و مُبدئ و مُعيد و باعث و ... است ؛ چرا كه رزق دادن و رحمت و عزّت و زنده كردن و ميراندن و اِبداء و اعاده و برانگيختن ، كار اوست ، و اين كه مى گوييم او سُبّوح و قُدّوس و على و كبير و متعال و ... است ، منظور ما اين است كه هر صفت عدمى و صفت نقصى را از او نفى كنيم .
اين ، طريقه ساده اى است كه ما در اثبات اسما و صفات براى خداى متعال مى پيماييم . قرآن كريم هم ما را در اين طريقه ، تصديق نموده و در آيات بسيارى ، مُِلك (به كسر و به ضمّ ميم) را به طور مطلق براى خداى متعال اثبات كرده است و چون حاجتى به ذكر آن آيات نيست ، مى گذريم .


دانشنامه قرآن و حديث 5
490

الفصل الأوّل : معنى أسماء اللّه عزّوجلّ

هناك اختلاف في الآراء حول الجذر اللغوي للاسم ، فالكوفيّون يرون أنّه مشتقّ من«الوسم» بمعنى العلامة ، ويرى البصريّون أنّه مشتقّ من «السموّ» بمعنى العلوّ والرفعة ، بيد أنّهم يعترفون بأنّه يستعمل من حَيثُ المَعنى اللغوي بمعنى العلامة . ۱
أمّا «الصفة» فقد جاءت بهذه الهيئة ولكنّ أصلها اللغوي هو «الوصف» كما أنّ «العِدَة» اشتقّت من «الوعد» . وبناءً على هذا فإنّ «الصفة» هي مصدر بمعنى الوصف، ولكنّها في كثير من الأحيان تستعمل بمعنى اسم المصدر ، ويراد منها حينئذٍ الأمارة والعلامة ، ۲ غير أنّ الصفة أمارة تبيّن إحدى خصائص الموصوف . ۳
وعلى هذا فالاسم والصفة كلاهما بمعنى العلامة والأمارة للمسمّى والموصوف؛ فالاسم يشمل كلّ علامة وأمارة ، وأمّا الصفة فهي علامة مخصّصة ومقيّدة . ومن هنا فإنّ بين الاسم والصفة علاقة عموم وخصوص مطلق ، أي أنّ كلّ صفة اسم ، ولكن ليس كلّ اسم صفة ، فالأعلام والأسماء الخاصّة مثل «زيد» و«بكر» أسماء وليست صفات . أمّا الأسماء الدالّة على الأوصاف فهي أسماء وصفات كالعالم والعلم . ۴
أمّا في علوم الأدب والعرفان والكلام فإنّ للاسم والصفة إطلاقات أُخرى أيضا؛ فطبقا لإحدى الإطلاقات في العلوم الأدبية تكون المصادر كالعلم والقدرة أسماء وليست صفات ، أما المشتقات كالعالم والقادر فهي صفات وليست أسماء . ويحمل الاسم والصفة في العرفان النظري مَعنىً معاكسا تماما للمعنى المذكور . ۵
وأمّا الأحاديث في بيان أسماء اللّه وصفاته فلم يؤخذ فيها بنظر الاعتبار التفاوت الموجود في الاصطلاحات المختلفة للاسم والصفة ؛ واُطلق الاسم والصفة كلاهما على الكمالات من قبيل «العلم» ، وعلى الصفات المتّصفة بالكمالات مثل «العالم» ، نذكر على سبيل المثال أنّ بعض الأحاديث في خصوص السميع والبصير استخدمت فيها لفظة «الصفة» ، ۶ وفي بعضها الآخر استخدمت لفظة «الاسم» . ۷ بل إنّ هذين المعنيين اُطلقا حتّى على كلمتي العلم والعالِم في الحديث الواحد . وقد صرّحت بعض الأحاديث بأنّ الاسم والصفة على مَعنى واحد ، فقد رُوي عَن الإمام الباقر عليه السلام أنّه قال:
إنَّ الأَسماءَ صِفاتٌ وَصَفَ بِها نَفسَهُ . ۸
و عندما سأل محمّد بن سنان الإمام الرضا عليه السلام : مَا الاِسمُ؟ قالَ :
صِفَةٌ لمَوصوفٍ . ۹
بناءً على ما سبق ذكرُه فإنّ جميع أسماء اللّه تعالى هي صفاتُه ، وكلّ صفاته أسماؤه . وقد جاء الفصل بين الأسماء والصفات في تقسيمات هذا الكتاب بناءً على ما اقتضاه نظم التأليف وليس من باب الفصل في المعنى.
بناءً على المعنى اللغوي للاسم والصفة ، وانطلاقا من وحدة مصداقهما بشأن اللّه تعالى وفي ضوء الأحاديث الواردة في هذا المجال ، نستنتج أنّ أسماء اللّه هي من نوع صفاته، وأنّه تعالى ليس له اسم إلّا ويحمل صفة من صفاته . ومن هنا فإنّ اللّه سبحانه و تعالى ليس له اسم عَلَم جامد غير مشتقّ جاء كعلامة له فقط من غير أن ينطوي على وصف من أوصافه ، وبعبارة اُخرى : إنّ اسم اللّه مقيّد ، وكون أسماء اللّه علامة هي من جهة كونها ذات دلالة على وصف خاصّ به.
و سنرى عند تفسير لفظ الجلالة «اللّه » أنّ لهذا الاسم جذر اشتقاقي أيضا ، وقد ذكرت الأحاديث الشريفة جذورا مختلفة له. ۱۰
قال العلّامة الطباطبائي قدس سره في بيان معنى الأسماء الحسنى :
نحن أَوّل ما نفتح أَعيننا ونشاهد من مناظر الوجود ما نشاهده يقع إِدراكنا على أَنفسنا وعلى أَقرب الاُمور منّا ، وهي روابطنا مع الكون الخارج من مستدعيات قوانا العاملة لإبقائنا ، فأَنفسنا وقوانا وأَعمالنا المتعلّقة بها هي أَوّل ما يدقّ باب إِدراكنا ، لكنّا لا نرى أَنفسنا إِلّا مرتبطة بغيرها ، ولا قوانا ولا أَفعالنا إِلّا كذلك ، فالحاجة من أَقدم ما يشاهده الإنسان ، يشاهدها من نفسه ومن كلّ ما يرتبط به من قواه وأَعماله والدنيا الخارجة ، وعند ذلك يقضي بذات ما يقوم بحاجته ويسدّ خلّته وإِليه ينتهي كلّ شيء ، وهو اللّه سبحانه ، ويصدّقنا في هذا النظر والقضاء قوله تعالى : «يَاأَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ» . ۱۱
وقد عجز التاريخ عن العثور على بدء ظهور القول بالربوبيّة بين الأَفراد البشريّة، بل وجده وهو يصاحب الإنسانيّة إِلى أَقدم العهود الّتي مرّت على هذا النوع حتّى أَنّ الأَقوام الوحشيّة الّتي تحاكي الإنسان الأَوّلي في البساطة لمّا اكتشفوهم في أَطراف المعمورة كقطّان أَميركا وأُستراليا وجدوا عندهم القول بقوى عالية هي وراء مستوى الطبيعة ينتحلون بها ، وهو قول بالربوبيّة وإِن اشتبه عليهم المصداق ، فالإذعان بذات ينتهي إِليها أَمر كلّ شيء من لوازم الفطرة الإنسانيّة، لايحيد عنه إِلّا من انحرف عن إِلهام فطرته لشبهة عرضت له؛ كمن يضطرّ نفسه على الاعتياد بالسمّ وطبيعته تحذّره بإلهامها ، وهو يستحسن ما ابتلي به .
ثمّ إِنّ أَقدم ما نواجهه في البحث عن المعارف الإلهيّة أَنّا نذعن بانتهاء كلّ شيء إِليه ، وكينونته ووجوده منه ، فهو يملك كلّ شيء؛ لعلمنا أَنّه لو لم يملكها لم يمكن أَن يفيضها ويفيدها لغيره ، على أَنّ بعض هذه الأَشياء ممّا ليست حقيقته إِلّا مبنيّة على الحاجة ، منبئة عن النقيصة ، وهو تعالى منزّه عن كلّ حاجة ونقيصة ؛ لأَنّه الذي إليه يرجع كلّ شيء في رفع حاجته ونقيصته .
فله الملك ـ بكسر الميم وبضمّها ـ على الإطلاق ، فهو سبحانه يملك ما وجدناه في الوجود من صفة كمال ؛ كالحياة والقدرة والعلم والسمع والبصر والرزق والرحمة والعزّة وغير ذلك .
فهو سبحانه حيّ ، قادر ، عليم ، سميع ، بصير ؛ لأَنّ في نفيها إِثبات النقص ، ولا سبيل للنقص إِليه . ورازق ، ورحيم ، وعزيز ، ومحيي ، ومميت ، ومبدئ ، ومعيد ، وباعث ، إِلى غير ذلك ؛ لأَنّ الرزق والرحمة والعزّة والإحياء والإماتة والإبداء والإعادة والبعث له ، وهو السبّوح القدّوس العليّ الكبير المتعال ، إِلى غير ذلك ، نعني بها نفي كلّ نعت عدميّ ، وكلّ صفة نقص عنه .
فهذا طريقنا إِلى إِثبات الأَسماء والصفات له تعالى على بساطته ، وقد صدّقنا كتاب اللّه في ذلك حيث أَثبت الملك ـ بكسر الميم ـ والملك ـ بضمّ الميم ـ له على الإطلاق في آيات كثيرة لا حاجة إِلى إِيرادها . ۱۲

1.راجع : الإنصاف في مسائل الخلاف بين النحويّين «البصريّين والكوفيّين» : ج ۶ ص ۱۶ والمصباح المنير : ص ۲۹۰ ولسان العرب : ج ۱۴ ص ۴۰۱ ومشكل إعراب القرآن : ج ۱ ص ۶ .

2.معجم مقاييس اللغة : ج ۶ ص ۱۱۵ ، كتاب التعريفات : ص ۵۸ .

3.المصباح المنير : ص ۶۶۱ ، العين : ص ۱۹۵۷.

4.معجم الفروق اللغويّة : ص ۳۱۴ الرقم ۱۲۶۹.

5.راجع : شرح فصوص الحكم للقيصري : ج ۱ ص ۳۴ ، الفتوحات المكيّة : ج ۲ ص ۵۸ ، موسوعة كشّاف اصطلاحات الفنون : ج ۲ ص ۱۷۹۱ و ص ۱۰۷۸ وج ۱ ص ۱۸۱ وص ۱۸۴ ، جامع الدروس العربية : ج ۱ ص ۹۷ ، صرف ساده (بالفارسية) : ص ۲۲۴ .

6.التوحيد : ص ۱۴۶ ح ۱۴.

7.التوحيد : ص ۱۸۷ ح ۲.

8.راجع : ص ۴۹۸ ح ۴ .

9.عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۱۲۹ ح ۲۵.

10.راجع : ص ۴۹۸ (أسماؤه تعبير / معنى اللّه عز و جل) .

11.فاطر : ۱۵ .

12.الميزان في تفسير القرآن : ج ۸ ص ۳۴۹ ـ ۳۵۰ ، راجع : تمام كلامه .

  • نام منبع :
    دانشنامه قرآن و حديث 5
    سایر پدیدآورندگان :
    موسوي،سيد رسول؛حسيني،سيد رضا؛سبحاني نيا،محمّد تقي؛طباطبايي،سيد محمد کاظم؛برنجکار،رضا؛شيخي،حميد رضا؛مسعودي،عبدالهادي
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1390
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 156782
صفحه از 583
پرینت  ارسال به