109
دانشنامه قرآن و حديث 4

۶۰۴.مسند ابن حنبلـ به نقل از ابن اسحاق ـ :حَجّاج بن سائب بن ابى لُبابة بن عبد المُنذر انصارى ، برايم نقل كرد كه مادربزرگش ، اُمّ سائب خُناس ، دختر خِذام بن خالِد ، قبل از آن كه زن ابو لبابه باشد ، همسر مرد ديگرى بود و بيوه شد . پدرش خذام بن خالد ، مى خواست كه او را به ازدواج مردى از بنى عمرو بن عَوف بن خَزرَج در آورد ؛ امّا خُناس ، حاضر نشد كه زن كسى غير از ابو لبابه شود ؛ ولى پدرش اصرار داشت كه بايد زنِ آن مرد عوفى شود . مرافعه را نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مطرح كردند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «او به كارِ خود ، سزاوارتر است . پس او را به ازدواج كسى در آور كه دلش مى خواهد» .

۶۰۵.سنن أبى داوودـ به نقل از ابن عبّاس ـ :دخترى [ باكِره ] نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت كه پدرش مى خواهد او را بر خلاف ميلش ، شوهر دهد . پيامبر صلى الله عليه و آله حقّ انتخاب را به او (دختر) داد .

۶۰۶.سنن ابن ماجةـ به نقل از عبد الرحمان بن يزيد و مجمّع بن يزيد انصارى ـ :مردى از ايشان (انصار) به نام خُذام ، دخترش را شوهر داد ؛ امّا دخترش به اين ازدواج ، راضى نبود . از اين رو نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفت و ماجرا را به ايشان گفت . پيامبر صلى الله عليه و آله تزويج پدرش را مردود شمرد و آن دختر ، با ابو لبابة بن عبد المُنذر ، ازدواج كرد .

۶۰۷.مسند ابن حنبلـ به نقل از ابراهيم بن صالح ـ :عبد اللّه بن عمر ، به [پدرش] عمر بن خطّاب گفت : دختر صالح را برايم خواستگارى كن .
عمر گفت : صالح ، چند [ برادرزاده ] يتيم دارد ، و ما را بر آنان ترجيح نمى دهد .
عبد اللّه ، نزد عمويش زيد بن خطّاب رفت تا او برايش به خواستگارى برود . زيد ، نزد صالح رفت و گفت : عبد اللّه بن عمر ، مرا براى خواستگارى دخترت نزد تو فرستاده است .
صالح گفت : من چند يتيم دارم [كه تحت سرپرستى من اند] و حاضر نيستم كه گوشت خودم را زمين بيندازم و گوشت شما را بردارم . شما را گواه مى گيرم كه من ، او را به ازدواج فلانى [از برادرزادگانم] در آوردم .
مادر آن دختر ـ كه به [ازدواج دخترش با] عبد اللّه بن عمر راضى بود ـ نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! عبد اللّه بن عمر ، خواستگار دختر من است ؛ ولى
پدرش ، بدون آن كه نظر او را بخواهد ، وى را به همسرىِ يتيمى كه تحت سرپرستى اش است ، در آورده است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در پى صالح فرستاد و به او فرمود : «دخترت را بدون نظر خواستن از خود او ، شوهر داده اى؟» .
گفت : آرى .
فرمود : «از زنان ، در باره خودشان نظرخواهى كنيد . او باكره است» .
صالح گفت : من اين كار را به خاطر [كم بودن] مهريه اى كه ابن عمر به او مى دهد ، انجام دادم . به اندازه اى كه او به دخترم مى دهد ، از اموال خودم براى برادرزاده ام گذاشته ام . ۱

1.در تاريخ دمشق ، به جاى ، «فانّ له فى مالى» آمده است : «فقال : فانّ لها فى مالى» يعنى صالح گفت : به اندازه اى كه آن يتيم ، مهريه اش كرده ، من از اموالم بر آن مهريّه مى افزايم .


دانشنامه قرآن و حديث 4
108

۶۰۴.مسند ابن حنبل عن ابن إسحاق :حَدَّثَني حَجّاجُ بنُ السّائِبِ بنِ أبي لُبابَةَ بنِ عَبدِ المُنذِرِ الأَنصارِيُّ أنَّ جَدَّتَهُ اُمَّ السّائِبِ خُناسَ ابنَةَ خِذامِ بنِ خالِدٍ كانَت عِندَ رَجُلٍ قَبلَ أبي لُبابَةَ ، تَأَيَّمَت ۱ مِنهُ ، فَزَوَّجَها أبوها خِذامُ بنُ خالِدٍ رَجُلاً مِن بَني عَمرِو بنِ عَوفِ بنِ الخَزرَجِ ، فَأَبَت إلّا أن تَحُطَّ إلى أبي لُبابَةَ ، وأبى أبوها إلّا أن يُلزِمَهَا العَوفِيَّ ، حَتَّى ارتَفَعَ أمرُها إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : هِيَ أولى بِأَمرِها ، فَأَلحِقها بِهَواها . ۲

۶۰۵.سنن أبي داود عن ابن عبّاس :إنَّ جارِيَةً [بِكرا] أتَتِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَذَكَرَت أنَّ أباها زَوَّجَها وهِيَ كارِهَةٌ ، فَخَيَّرَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله . ۳

۶۰۶.سنن ابن ماجة عن عبد الرحمن بن يزيد ومجمّع بن يزيد الأنصاريّين :إنَّ رَجُلاً مِنهُم يُدعى خِذاما أنكَحَ ابنَةً لَهُ فَكَرِهَت نِكاحَ أبيها ، فَأَتَت رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَذَكَرَت لَهُ ، فَرَدَّ عَلَيها نِكاحَ أبيها ، فَنَكَحَت أبا لُبابَةَ بنَ عَبدِ المُنذِرِ . ۴

۶۰۷.مسند ابن حنبل عن إبراهيم بن صالح :إنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ قالَ لِعُمرَ بنِ الخَطّابِ : اُخطُب عَلَيَّ ابنَةَ صالِحٍ ، فَقالَ : إنَّ لَهُ يَتامى ، ولَم يَكُن لِيُؤثِرَنا عَلَيهِم ، فَانطَلَقَ عَبدُ اللّهِ إلى عَمِّهِ زَيدِ بنِ الخَطّابِ لِيَخطُبَ ، فَانطَلَقَ زَيدٌ إلى صالِحٍ ، فَقالَ : إنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ أرسَلَني إلَيكَ يَخطُبُ ابنَتَكَ ، فَقالَ : لي يَتامى ، ولَم أكُن لِاُترِبَ لَحمي وأرفَعَ لَحمَكُم ، اُشهِدُكُم أنّي قَد أنكَحتُها فُلانا .
وكانَ هَوى اُمِّها إلى عَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ ، فَأَتَت رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَت : يا نَبِيَّ اللّهِ ، خَطَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ ابنَتي ، فَأَنكَحَها أبوها يَتيما في حِجرِهِ ولَم يُؤامِرها ۵ .
فَأَرسَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى صالِحٍ ، فَقالَ : أنكَحتَ ابنَتَكَ ولَم تُؤامِرها ؟ فَقالَ : نَعَم ، فَقالَ : «أشيروا عَلَى النِّساءِ في أنفُسِهِنِّ» وهِيَ بِكرٌ .
فَقالَ صالِحٌ : فَإِنَّما فَعَلتُ هذا لِما يُصدِقُها ابنُ عُمَرَ ، فَإِنَّ لَهُ في مالي مِثلَ ما أعطاها ۶ . ۷

1.آمَت : أي صارت أيّما لازوج لها (النهاية : ج ۱ ص ۸۵ «أيم») .

2.مسند ابن حنبل : ج ۱۰ ص ۲۳۸ ح ۲۶۸۵۳ وراجع : سنن الدارقطني : ج ۳ ص ۲۳۱ ح ۴۲ .

3.سنن أبي داود : ج ۲ ص ۲۳۲ ح ۲۰۹۶ ، سنن ابن ماجة : ج ۱ ص ۶۰۳ ح ۱۸۷۵ ، مسند ابن حنبل : ج ۱ ص ۵۸۶ ح ۲۴۶۹ ، السنن الكبرى : ج ۷ ص ۱۸۹ ح ۱۳۶۶۹ .

4.سنن ابن ماجة : ج ۱ ص ۶۰۲ ح ۱۸۷۳ ، مسند ابن حنبل : ج ۱۰ ص ۲۳۸ ح ۲۶۸۵۲ ، سنن الدارمي : ج ۲ ص ۵۷۷ ح ۲۱۱۲ ، السنن الكبرى : ج ۷ ص ۱۹۳ ح ۱۳۶۸۴ .

5.آمِروا النِساءَ : أي شاوروهنّ في تزويجهنّ (النهاية : ج ۱ ص ۶۶ «أمِرَ») .

6.في تاريخ دمشق : «فقال : فإنّ لها في مالي» بدل «فإنّ له في مالي» .

7.مسند ابن حنبل : ج ۲ ص ۴۱۴ ح ۵۷۲۴ ، تاريخ دمشق : ج ۶۲ ص ۱۸۲ ح ۱۲۷۶۴ .

  • نام منبع :
    دانشنامه قرآن و حديث 4
    سایر پدیدآورندگان :
    مسعودي،عبدالهادي؛موسوي،سيد رسول؛پسنديده،عباس؛مجيدي،غلام حسين؛شيخي،حميد رضا
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1390
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 245543
صفحه از 573
پرینت  ارسال به