امام عسكرى عليه السّلاماگر چه بسيار جوان بود، ولى به دليل موقعيت بلند علمى و اخلاقى، به ويژه رهبرى شيعيان و اعتقاد بىشائبه آنان به امام و احترام بىچون و چراى مردم از وى، شهرت فراوانى پيدا كرده بود. نيز به دليل آن كه مورد توجه عام و خاص بود، حاكميت عباسى جز در مواردى چند، در ظاهر رفتار احترامآميزى از خود نسبت به آن حضرت نشان مىداد.
روايتى طولانى كه در بسيارى از منابع نقل شده، حاكى از اهميّت و عظمت موقعيت روزافزون امام در سامرا مىباشد. اينك به خاطر اهميت اين روايت به ذكر قسمتهايى از آن مىپردازيم:
سعد بن عبد الله اشعرى از علماى معروف شيعه كه احتمالا به ملاقات امام عسكرى عليه السّلام نيز شرفياب شده[۱]مىگويد:
در شعبان سال ۲۷۸- هيجده سال پس از رحلت امام عليه السّلام- در مجلس احمد بن عبيد الله بن خاقان[۲]- كه آن روزها مسئوليت خراج قم را بر عهده داشت و به آل محمد و مردم قم نيز عداوت مىورزيد- نشسته بوديم. سخن از طالبيون ساكن سامرا و مذهب و موقعيت آنان در پيش حاكم به ميان آمد، احمد گفت: من كسى از علويان را چون حسن بن على عسكرى عليه السّلام در سامرا نديده و نشنيده بودم كه اين چنين به وقار و عفاف و زيركى و بزرگ منشى در ميان اهل بيت خود شناخته شده و پيش سلطان و بنى هاشم محترم باشد، چنان كه او را بر افراد مسن حتى امراء و وزراء و منشيان نيز برترى مىدادند. روزى من بالاى سر پدرم ايستاده بودم؛ آن روز پدرم براى ديدار با مردم نشسته بود. يكى از حاجبان وارد شد و گفت: ابن الرضا در بيرون در ايستاده است. پدرم با صداى بلندى گفت: او را اجازه ورود بدهيد و آن حضرت وارد شد ...
وقتى پدرم او را ديد چند قدم به سوى او رفت، كارى كه نديده بودم با كسى حتى امرا و ولات عهد انجام بدهد. وقتى به او نزديك شد، دست به گردنش انداخت و صورت و پيشانى او را بوسيد. آنگاه دستش را گرفت و در جاى خود نشاند. پدرم خود روبروى او نشست و با وى به گفتگو پرداخت. در سخنان خود، او را با كنيه- كه حاكى از احترام او بود- مورد خطاب قرار مىداد و مرتب مىگفت: پدر و مادرم فدايت ...
شب هنگام نزد پدرم رفتم ... و از وى پرسيدم: پدر! آن شخص كه امروز آن همه اجلال و احترامش نمودى، چه كسى بود كه حتى پدر و مادرت را فداى او مىكردى؟ گفت: او ابن الرضا، امام رافضيان بود؛ آنگاه ساكت شد. چند لحظه بعد سكوتش را شكست و ادامه داد: فرزندم اگر روزى خلافت از دست بنى عباس بيرون رود، در ميان بنى هاشم، جز او كسى شايستگى تصدى آن را ندارد. او به خاطر فضل، صيانت نفس، زهد، عبادت و اخلاق نيكو سزاوار مقام خلافت است. اگر پدر او را ديده بودى مردى بود بزرگوار، عاقل، نيكوكار و فاضل. با شنيدن اين سخنان آتش خشم سر تا سر وجودم را فرا گرفت. در عين حال حس كنجكاويم براى شناختن او برانگيخته شد. از هر كس از بنى هاشم، منشيان، قضات، فقها، حتى مردم عادى كه دربارهاش سؤال مىكردم او را در نزد آنان در نهايت جلالت و بزرگوارى و مقدم بر ساير افراد اهل بيت مىيافتم. همه مىگفتند: او امام رافضيان است. از آن پس اهميت وى پيش من رو به فزونى گذاشت؛ زيرا دوست و دشمن او را به نيكى مىستودند.[۳]
اين روايت با توجه به راوى آن كه خود يكى از معاندان سر سخت اهل بيت بوده، موقعيت اخلاقى و اجتماعى امام را در ميان عامه مردم و حتى خواص نشان مىدهد.
خادم امام عسكرى عليه السّلام مىگويد: روزهايى كه امام به مقر خلافت مىرفت، شور و شعف عجيبى در مردم پيدا مىشد. خيابانهاى مسير آن حضرت از جمعيتى كه سوار بر مركبهاى خود بودند، پر مىشد. وقتى امام تشريف مىآوردند، هياهو يك باره خاموش مىگشت. آن حضرت از ميان جمعيت گذشته و وارد مجلس مىشد.[۴]
طبيعى است كه بايد بيشترين اين افراد از شيعيانى باشند كه از مناطق دور و نزديك براى ديدن امام به سامرا مىآمدند؛ هر چند ارادت ساير مردم نيست به فرزندان رسول خدا نيز آنها را براى ديدن امام تهييج كرده و سبب فزونى جمعيت مىشد.[۵]
[۱]( ۱). رجال النجاشى، ص ۱۲۶
[۲]( ۲). پدرش وزير معتمد عباسى بود. نك: كامل ابن اثير، ج ۷، ص ۲۳۵
[۳]( ۱). بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۳۲۵؛ الكافى، ج ۱، ص ۵۰۵؛ الغيبه، طوسى، صص ۱۳۱- ۱۳۲؛ كمال الدين، ج ۱، ص ۴۰- ۴۱؛ اعلام الورى، صص ۳۵۷- ۳۵۹؛ الارشاد، ص ۳۳۸- ۳۴۰؛ كشف الغمه، ج ۱، ص ۴۰۷
[۴]( ۱). الغيبه، طوسى، ص ۱۲۹
[۵]رسول جعفريان، حيات فكرى و سياسى ائمه، ۱جلد، انصاريان - قم، چاپ: ششم، ۱۳۸۱ش.