۸۲.احتجاجـ به نقل از يوسف بن محمّد بن زياد و على بن محمّد بن سيار، از امام عسكرى عليه السلام ـ: پدر و پسرى از برادرانِ ايمانىِ امير مؤمنان عليه السلام خدمت ايشان رسيدند. امام عليه السلام برايشان بلند شد و با احترام، آن دو را در بالاى مجلس نشاند و خود، مقابل آنها نشست. سپس دستور داد غذايى آوردند و آن دو نفر ، غذا خورند، پس از غذا ، قنبر،آفتابه و لگنى چوبى و حوله اى براى خشك كردن دست هايشان آورد و جلو آمد كه روى دست مرد آب بريزد. امير مؤمنان عليه السلام از جا جَست و آفتابه را گرفت تا به دست مرد آب بريزد؛ امّا مرد، خودش را به خاك افكند و گفت : اى امير مؤمنان! خدا مرا در حالى ببيند كه شما روى دست من آب مى ريزيد؟!
على عليه السلام فرمود: «بنشين و بشوى؛ زيرا خداوند عز و جل تو را مى بيند كه برادرت كه بر تو امتياز و فضيلتى ندارد ، خدمتت مى كند و قصدش از اين خدمت ، آن است كه خداوند در بهشت ، ده برابر جمعيّت دنيا عطايش فرمايد».
مرد نشست و على عليه السلام به او فرمود: «تو را به بزرگى حقّ من كه تو آن را شناختى و حرمتش را به جا آوردى و براى خدا فروتنى كردى ـ تا جايى كه خداوند در قبال آن ، اين پاداش را به تو داد كه مرا مأمور خدمت به تو كرد و اين افتخار را نصيب تو نمود ـ ، سوگند مى دهم كه وقتى دستانت را مى شويَم، كاملاً آسوده باشى، همان گونه كه اگر قنبر به دستت آب مى ريخت».
مرد ، اطاعت كرد. وقتى امام على عليه السلام دست او را شست، آفتابه را به محمّد بن حنفيّه داد و فرمود: «فرزندم! اگر اين پسر ، بدون پدرش بر من وارد مى شد، خودم دستش را مى شستم؛ اما خداوند عز و جل خوش ندارد كه وقتى پدر و پسرى در يك جا جمع باشند ، ميان آنها برابرى نهد؛ بلكه پدر ، روى دست پدر آب مى ريزد و بايد پسر ، روى دست پسر آب بريزد».
محمّد بن حنفيّه ، بر دست پسر آن مرد ، آب ريخت.
امام حسن عسكرى عليه السلام سپس فرمود: كسى كه در اين زمينه از على عليه السلام پيروى كند، شيعه حقيقى است.
۸۳.الزهد ، ابن حنبل ـ به نقل از خيثمه ـ :عيسى عليه السلام براى يارانش غذا درست
مى كرد . سپس آنان را فرا مى خواند و [براى پذيرايى كردن،] بالاى سرشان مى ايستاد. آن گاه مى فرمود : « اين گونه پذيرايى كنيد » .