۲۱۳.و از سخنان اوست: در اين قرآن، چراغهاى نورافشان و شفاى سينه هاست ، پس بايد ديده را جلا داد و دل را از معرفت آن انباشت كه انديشيدن ، مايه زندگى دل بيناست، همان گونه كه چراغدار با نور در تاريكى ها راه مى پيمايد.
۲۱۴.و اميرمؤمنان در بصره بيمار شد، پس امام حسن روز جمعه بيرون آمد و نماز صبح را با مردم خواند و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله گفت:
خداوند پيامبرى برنينگيخت جز آن كه براى او (كسى چون) جان و خاندان و خانه اى برگزيد و سوگند به آن كه پيامبر را به حقّ به پيامبرى برگزيد ، هيچ كس از حقّ ما كم نمى نهد جز آن كه خداوند از عملش كم مى گذارد و روزگار بر زيان ما نمى چرخد جز آن كه عاقبت از آن ماست و «بى گمان خبرش را پس از چندى خواهيد دانست .»
۲۱۵.چون حوثره اسدى بر معاويه شوريد، معاويه به سوى [امام ]حسن عليه السلام فرستاد و از او خواست تا جنگ با خوارج را به عهده بگيرد، اما او پاسخ داد : به خدا سوگند، از جنگ با تو دست كشيدم، چون مى خواستم خون مسلمانان را حفظ كنم و گمان نمى دارم كه بر من روا باشد از سوى تو با كسانى بجنگم كه جنگ با تو از جنگ با آنان سزاوارتر باشد.
۲۱۶.چون معاويه به مدينه منوّره وارد شد، از منبر بالا رفت و خطبه
خواند و به اميرمؤمنان على عليه السلام ناسزا گفت. پس [امام] حسن عليه السلام برخاست و پس از حمد و ثناى الهى گفت : خداوند متعال پيامبرى را برنينگيخت جز آن كه دشمنى از ميان مجرمان براى او قرار داد؛ خداوند متعال مى فرمايد : «و اين گونه براى هر پيامبرى ، دشمنى از ميان مجرمان قرار داديم».
من پسر علىّ بن ابى طالبم و تو پسر صخرى و مادر تو، هند و مادر من، فاطمه و جدّه تو قتيله و جدّه من خديجه است، خداوند از ميان ما آن كس را لعنت كند كه تبارش پست تر و در يادها كمتر و كفرش بيشتر و نفاقش شديدتر است.
پس اهل مسجد فرياد آمين، آمين بركشيدند و معاويه خطبه اش را قطع كرد و به سكونت گاهش رفت.