۲۵۱.امام حسين عليه السلام از فرزدق درباره عراقيان پرسيد و او گفت: دلهايشان با تو و شمشيرهايشان با بنى اميه و عليه توست و كمك و پيروزى از جانب خداست.
امام فرمود: تو را راستگو مى بينم، مردم بنده مال اند، و دين آب دهان آنان است، تا زندگيشان بدان بچرخد نگهش مى دارند و چون گرفتار شوند، دينداران اندك گردند.
و در نقل ديگرى آمده است كه به فرزدق گفت: كار از پيش و پس، در اختيار خداست و پروردگار ما در هر لحظه به كارى است. اگر قضاى الهى آن گونه كه دوست داريم فرود آيد ، خداوند را بر نعمتش سپاس مى گزاريم و از همو بر اداى شكرش يارى مى جوييم، و اگر قضاى الهى از اميدمان جلو گرفت ، آسيبى به كسى كه نيّتش حقّ و باطنش تقوا باشد نمى رساند.
پس فرزدق به ايشان گفت: آرى، خداوند تو را به مطلوبت برساند و از آنچه بيم دارى كفايتت كند.
۲۵۲.و چون عمر بن سعد ـ خداوند لعنتش كند ـ بر او درآمد و امام عليه السلام يقين كرد كه آنان او را مى كشند، در ميان يارانش به سخن ايستاد و پس از حمد
و ثناى الهى گفت: مى بينيد كه چه نازل شده است، دنيا دگرگون گشته و نيكى آن پشت كرده و اين وضعيت پاييده است تا آنجا كه جز جرعه هاى اندكى در جام زندگى باقى نمانده و جز برگهاى خزان زده و پژمرده از مرتع زندگى نپاييده است.
آيا نمى بينيد كه به حقّ عمل و از باطل نهى نمى شود تا مؤمن به ديدار خدا رغبت بيابد ؟ من مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمكاران را جز مايه دلتنگى نمى بينم.