19
چشم تماشا، ترجمه نزهة الناظر و تنبیه الخاطر

مقدّمه مؤلّف

به نام خداوند بخشنده مهربان و با كمك از او
ستايش خداى جهانيان را ، ستايشِ عارفان عالم، و درود خدا بر محمّد مصطفى و خاندان پاكش عليهم السلام ، اما بعد ، من بسيارى از معاصران مشرك و كافر را ديده و شاهد بوده ام ـ و پناه بر خداى سبحان كه از ميان مسلمانان كسى متغيّر گردد ـ كه چون نزد او از امير مؤمنان على بن أبى طالب وفرزندان معصوم و پيشوايش ياد شود ، متغيّر مى گردد و چون اندرزى نيكو يا حكمتى رسا ، يا عبارتى درخشان ، يا سخنى نمايان و يا نوشته اى شيوا از امامان عليهم السلام برايش نقل كنى ، متغيّر شود و گويد : من و همتايان من آن را نشنيده ايم.
من مى گويم : اگر به ديده انصاف بنگرى و از زورگويى و مخالفت كناره گيرى ، خواهى دانست كه آنچه شنيده اى ، اندكى از فراوان و نمى از يمى است ، اما تو بر شيوه مخالفان ايشان راه مى پويى كه بر معاندت و دشمنى آنان نشو و نما يافته اند ، مانند عبد الملك بن مروان ۱ و جز او از پيشينيان امويش. .. ۲ پس چون سخنى حكيمانه شنيدى به امير مؤمنان عليه السلام منسوبش بدار. .. ۳ كه او بدان سزاوارتر است و از گوينده اش اولى. تا آنجا كه كوچك و بزرگشان بر اين شيوه رشد يافت و ذكر آنان ، طرفه و خبر از ايشان اعجوبه گشت و مشهور است كه حسن بن ابى الحسن بصرى ۴ چون از امير مؤمنان عليه السلام حديث نقل مى كرد ، از بيم بنى اميّه مى گفت : ابو زينب چنين و چنان مى گويد، تا آن كه فضيلت ها ومناقب وآداب وآثار وفصاحت واندرزها و بلاغت ايشان را به زياد ۵ و مدعيانش، وابن مقفَّع ۶ ويارانش، وابن عبيده ريحانى ۷ و مجانسانش، و ابو عثمان جاحظ ۸ و موافقانش، و ابان لاحقى ۹ و همگنانش، و سهل بن هارون ۱۰ و هر كس كه چون آنان باشد منسوب داشتند و از اين كار ، پوشاندن آثار امامان و خاموش ساختن نور ايشان را قصد كردند و خداوند جز اين نخواهد كه نورش را كمال بخشد هر چند مشركان نپسندند و سيد رضى (ره) چه شيوا در يكى از كتاب هايش گفته است :
من بى ترديد چنين معتقدم كه اين چهره هاى برجسته را كه پايه هاى اسلام و چراغهايى در دل تاريكى اند و خداوند مردمان را از منزلت ايشان فروتر كرده و دست و زبان را از رسيدن به ايشان باز داشته و ميان جهانيان و ايشان تفاوت نهاده و عيب و ننگ را از ايشان دور كرده ، آن كس دشمن است كه يا دل در نادانى فرو برده و چشم به گمراهى سپرده و از مستى هوس به سلامت نيامده تا راه درست را تشخيص دهد و يا دانا به فضيلت ايشان است و آگاه از پاكى شاخه و ريشه آنان، اما از سر دشمنى ، شناخت خويش را پنهان داشته و به مكر و حيله ، با خود مغالطه مى كند براى آن كه نهال كاشته خود را محكم و بنايى را كه ساخته ، پابرجا بدارد و بازار پيرامون خود را رونق بخشد و جماعتى را كه به او متوجّه شده ، به سوى خود كشد و همه اينها براى اين اندك مال دنياست كه خرّمى چراگاهش كوتاه است و آبش تلخ و نعمت وشادمانى اش ناگوار و ناتمام و روشنى و نورش تاريك ، راهبرنده اهلش به ناهموارترين بسترها در پى نرم ترين رختخواب ها و انتقال دهنده به هولناك ترين جايگاه ها پس از ايمن ترين قرارگاه ها ، نزديك به معاد و بدون توشه و زاد ؛ سپس آنان را به حالى در آورد كه «هر كس هر كار نيكى انجام داده است ، حاضر مى يابد و هر كار زشتى كرده ، آرزو مى كند كاش ميان او و آن كار ، فاصله اى دور مى بود».
در اين سخن نيك بينديش كه معانى آن بسى نيكو و لطيف است و هنوز به گوش در نيامده به دل راه يافته است، خدا از گوينده اش خشنود باشد كه شرح واقعه نيك گفت.
اما بعد، براى تو ـ خدا مرا از تو برخوردار بدارد ـ پرتوهايى از سخنان كوتاه و كلمات معجزآسا و حكمت هاى فروزان و پندهاى درخشان اهل بيت عليهم السلام برگرفته وبنوشته ام كه چشم تماشاى تو را شادى مى بخشد و انديشه تو را بيدار مى كند و اسناد آنها را حذف كردم تا كتاب از اختصار مطلوب به در نرود و طرفه سخنانى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر آنها مقدم كردم تا بدين نكته پى برده و رهنمون گردى كه اهل بيت جرعه كشان درياى مالامال اويند و از دانش ژرفش جان خود بر مى افروزند و پيامبر ـ درودهاى خدا بر او باد ـ ريشه اى است در پى اش رفته و اهل بيت شاخ و برگ اويند، اوست شهر دانش و آنانند درهاى شهر ، اوست آسمان حكمت و آنانند وسيله (رسيدن) به آن، اوست معدن و سرچشمه بلاغت و آنانند شكوفه و خرّمى آن، درودهاى خدا بر آنان بود ، و اگر آنچه راويان عادل از آنان روايت كرده اند ، فراهم مى آمد نه طومارها گنجايش آن را داشتند و نه پرونده ها ياراى دربرگرفتن آن، كه آنان سخن به حكمت مى گويند و لب به اندرز مى گشايند، اما من بر سخن امير مؤمنان عليه السلام اعتماد كردم كه فرمود :
روح هر دانش را برگيريد و ظرف و پوسته را وا نهيد كه دانش فراوان است و عمر رو به پايان.
اين كتاب را «نزهة الناظر و تنبيه الخاطر» ناميدم و توفيق به دست خداوند والاست و او مرا بسنده است و بهترين وكيل.

1.ابو وليد ، عبد الملك بن مروان اموى، پيش از به خلافت رسيدن از جويندگان دانش بود و چون به خلافت رسيد دگرگون شد. او بيست سال فرمانروايى كرد و در سال ۸۶ هجرى قمرى مرد.

2.نسخه اين مقدّمه در اين دو جا ناخواناست.

3.حسن بصرى از محدّثان بزرگ قرن اوّل هجرى «طبقه سوم راويان» و در گذشته به سال ۱۱۰ است. ابن حجر، محدّث و رجال شناس مشهور اهل سنّت او را فقيه و مورد اعتماد خوانده ولى تدليس و ارسال در روايات را هم به او نسبت داده است.

4.زياد بن سميّه، طاغوت سركش عراق در زمان حكومت معاويه است. او در خطابه و سياست ماهر بود.

5.عبد اللّه بن مقفّع ، سخنورى زبردست و سركرده نويسندگان عصر خود بود. او ايرانى و نامسلمان بود، اما به وسيله امير عيسى، عموى سفّاح عبّاسى مسلمان گشت و نويسندگى دربار او را عهده دار شد اما به زنديقى گرى متهم گشت. او كتاب «كليله و دمنه» را به زبان عربى درآورد و نوشته هاى ديگرى نيز مانند كتاب «درّ يتيم» دارد.

6.ابو الحسن، علىّ بن عبيده ريحانى، نويسنده، سخنورى زبردست، پر دانش با فضيلت و سخنانش نمكين و زيبا بود. كتاب هاى زيبايى در حكمت و مثل از او به جاى مانده است. او از اطرافيان خاصّ مأمون عباسى بود و به زنديقى گرى نيز متّهم شده است.

7.ابو عثمان ، عمرو بن بحر جاحظ بصرى، نويسنده كتاب هاى متعددى مانند «البيان والتبيين» است. او از بزرگان معتزله و شيوا سخن بود و كتاب هايش بر فصاحت و ملاحت قلم او دلالت مى كند. وى به سال ۲۵۵ هجرى قمرى درگذشت.

8.ابان بن عبد الحميد رقاشى از شاعران به شمار مى آيد. او برخى كتاب هاى به نثر نوشته شده را به شعر تبديل نمود، مانند «كليله و دمنه»، «سيره انوشيروان» ، «بلوهر و بوداسف» و...

9.سهل بن هارون دستميساني به بصره آمد و سپس از خواصّ مأمون عبّاسي و کتابدار کتابخانه «خزانه حکمت» او شد. وي حکيم شاعر و در اصل ايراني و ملّي گرا بود. او در همين زمينه كتاب هاى متعددى نگاشت كه «ثعلة وعفرة» به شكل «كليله و دمنه» ، «ادب اشك بن اشك»، «شجره عقل = درخت ادب» و... از آن جمله اند.


چشم تماشا، ترجمه نزهة الناظر و تنبیه الخاطر
18

المقدّمة

بسم اللّه الرّحمن الرحيم وبه نستعين
الحمد للّه ربّ العالَمين حمدَ العارفين به العالِمين وصلّى اللّه على المصطفى محمّد وآله الطّاهرين.
امّا بعد فإنّي رأيت كثيرا ممّن عاصرتُه وشاهدته من المشركين والكفّار ـ فأمّا المسلمون فمعاذ اللّه سبحانه أن يتنمّر منهم أحدٌ أو يتغيّر لشيء من ذلك ـ إذا ذكر عنده أمير المؤمنين عليّ بن ابي طالب و الأئمّة من ولده عليهم السلام يتنمَّر ، فإن رويت له عنهم موعظة حسنة أو حكمة بالغة أو فِقرة باهرة أو خطبة رائعة أو رسالة فصيحة تَغيَّر وقال : ما سمعت وأمثالي ذلك ، فقلت : لو نظرت بعين الإنصاف وعَدلتَ عن العنت والخلاف علمتَ أنَّ ما سمعته يسير من كثير وصغيرٌ من كبير ولكنّك تجري على منهاج معانديهم الّذين نشأوا على معاندتهم وعداوتهم كعبد الملك بن مروان ۱ وغيره ممن سبقه من بني اُميّة فإنَّه. .. ۲ فإذا سمعت كلمة حكمةٍ فاعزها إلى أمير المؤمنين. .. ۳ فإِنّه أحقُّ بها وأولى من قائلها حتّى نشأ على ذلك الصغير منهم والكبير وصار ذكرهم طرفةً والخبر عنهم أعجوبةً والمشهور عن الحسن بن أبي الحسن البصري ۴ أنَّه كان إذا حدّث عن أمير المؤمنين عليه السلام قال : «قال أبو زينب كذا وكذا» خوفا من بني اُميَّة حتّى نسبت فضائلهم ومناقبهم وآدابهم ومآثرهم وفصاحتهم ومواعظهم وبلاغتهم إلى زياد ۵ ومن كان يدّعيه وابن المُقَفَّع ۶ وذويه وابن عبيدة الرِّيحاني ۷ ومجانسيه وأبي عثمان الجاحظ ۸ ومن وافقه واَبانٍ اللّاحقي ۹ ومن طابقه العتّابي ۱۰ وسهل بن هارون ۱۱ ومَن جَرى مجراهما يريدون بذلك تطميس آثارهم وإطفاء أنوارهم ويأبى اللّه إلّا أن يتمّ نوره ولو كره المشركون ولقد أفصح الرضي قدس سره حيث قال في بعض كتبه ۱۲ :
فإنّي أعتقد أنّ جميع أعداء هؤلاء الغُرر الَّذين هم قواعد الإسلام ومصابيح الظلام والَّذين خفّض اللّه الخلق عن منازلهم وقصر الاَيدي والألسن عن تناولهم وميّز بين العالمين وبينهم وأماطَ العيب والعار عنهم ، بين مغموس القلب في الجهالة ومطروف العين بالضّلالة لا يفيق من سكرة الهَوى فيتبيّن الطريقة المثلى ، وبين عالم بفضلهم ، خابر بطيب فرعهم وأصلهم ، يكتم معرفته معاندةً ويغالِط نفسه مكايَدةً ترجيبا لغرسٍ قد غَرسَه وتوطيدا لبناءٍ قد أسّسه وتنفيقا لِسُوقٍ قد قامت له واستجرارا لجماعةٍ قد التفَّت عليه وكلُّ ذلك طلبا لحُطام هذه الدنيا الوَبيل مَرتَعُها ، الممرّ مَشربُها ، المُنَغَّص نعيمُها و سرورُها ، المظلم ضياؤها ونورها ، الصّائرة بأهلها إلى اَخشن المصارع بعد ألين المضاجِع والناقلة لهم إلى أفزع المنازل بعد آمَن المعاقل ، على قربٍ من المعاد وعدمٍ من الزاد ، ثمَّ تتقلَّب بهم إلى حيث «تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدَا بَعِيدًا»۱۳ .
تامَّل أيَّدك اللّه هذا الكلام ما أحسنه وألطَف معانيه وأعقله بالقلب قبل ولوجه في السَّمع رضي اللّه عن قائله فقد شرح الحال.
أمّا بعد فقد سطرت لك ـ أمتعنى اللّه بك ـ من أقوالهم الموجزة ، وألفاظهم المعجزة ، وحكمهم الباهرة ، ومواعظهم الزاهرة ، لمعا تنزّه ناظرك فيها ، وتنبّه خاطرك بها وحذفت الاسانيد حتّى لا يخرج الكتاب عن الغرض المقصود في الاختصار وقدّمت أمام كلامهم طرفا من كلام رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله ، لتستدلّ به ، وتعلم أنّهم من بحره الزاخر يغترفون ، ومن علمه الغامر يقتبسون وأنّه صلوات اللّه عليه الاصل المتبوع ، وهم الاغصان والفروع وأنّه صلى الله عليه و آله مدينة العلم وهم أبوابها ، وأنّه سماء الحكمة وهم أسبابها وأنّه معدن البلاغة وينبوعها ، وهم زهرتها وربيعها صلوات اللّه عليهم ولو جمع ما رواه أهل العدل عنهم لما وسعته الطوامير ، ولا حوته الاضابير لانّهم بالحكمة ينطقون ، وبالموعظة يتفوّهون ، ولكنّ اعتمدت قول أمير المؤمنين عليه السّلام إذ قال:
«خذوا من كلّ علم أرواحه ، ودعوا ظروفه ، فان العلم كثير والعمر قصير».
وقد وسمت كتابي هذا ب «نزهة الناظر وتنبيه الخاطر» وباللّه تعالى التوفيق وهو حسبى ونعم الوكيل.

1.هو عبد الملك بن مروان بن الحكم بن الحكم أبي العاص الأموى ، أبو الوليد المدني ثمّ الدمشقى ، كان طالب علم قبل الخلافة ثم اشتغل بها فتغيّر حالُها ، ملك عشرين سنة ومات سنة ستّ وثمانين (تقريب التهذيب : ج ۱ ، ص ۶۲۰).

2.هذان الموضعان المشار إليها بالنقاط غير مقروئان في الأصل.

3.. هو رأس أهل الطبقة الثالثة المتوفي سنة ۱۱۰ ، قال ابن حجر : ثقه فقيه فاضل مشهور وكان يرسل كثيرا ويدلّس (تقريب التهذيب : ج ۱، ص ۲۰۲ ، الرقم ۱۲۳۱).

4.. هو زياد بن سميّه ، طاغوت العراق زمن معاوية و هو من الخطباء والساسة ، (الاستيعاب : ج ۲ ، ص ۱۰۰ ، الرقم ۸۲۹).

5.. عبد اللّه بن المقفَّع ، أحد البلغاء و الفصحاء ورأس الكتّاب وأولي الإنشاء من نظراء عبد الحميد الكاتب وكان من مجوس فارس فأسلم على يد الأمير عيسى عمّ السّفاح وكتب له واختصّ به وكان ابن المقفَّع يتّهم بالزندقه وهو الّذي عرّب كليلة ودمنة وله «الدرة التيمه» وكتب اُخرى ، (سير أعلام النبلاء : ج ۶ ص ۲۰۸ ، الفهرست لابن النديم ، ص ۱۳۲).

6.. ابو الحسن ، عليّ بن عبيدة الريحاني الكاتب ، كان أحد البلغاء الفصحاء ، وافر الأدب ، كثير الفضل ، مليح اللفظ ، حسن العبارة وله كتب حسان في الحكم والأمثال وكان له اختصاص بالمأمون العبّاسي وكان يرمى بالزندقة ، (تاريخ بغداد : ج ۱۲ ، ص ۱۸ ، الفهرست لابن النديم : ص ۱۳۳).

7.. هو ابو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ البصري ، صاحب التصانيف الحسنة كالبيان والتبيين وهو أحد شيوخ المعتزلة وكان فصيحا تدلّ كتبه على فصاحته وملاحة عباراته ، مات في سنة خمس وخمسين ومأتين. (الأنساب للسمعاني : ج ۲ ، ص ۶ ، ميزان الاعتدال : ج ۳ ، ص ۲۴۷ ، الرقم ۶۳۳۳ ، سير أعلام النبلاء : ج ۱۱ ، ص ۵۲۶ ، الرقم ۱۴۹).

8.. هو أبان بن عبد الحميد بن لاحق بن عقير الرقاشي وكان شاعرا هو وجماعة أهله واختصّ هو من بين الجماعة بنقل الكتب المنثورة إلى الشعر المزدوج ، فمن ما نقل ، كتاب كليلة ودمنة ، كتاب سيرة انوشيروان ، كتاب بلوهر وبوداسف و. .. ، (الفهرست لابن النديم : ص ۱۳۲).

9.. ابو عمرو ، كلثوم بن عمرو العتابى ، كان شاعرا خطيبا بليغا وله رسائل مستحسنة وكان منقطعا إلى البرامكة فوصفوه للرشيد ووصلوه به فبلغ عنده كل مبلغ ، (تاريخ بغداد : ج ۱۲ ، ص ۴۸۶).

10.. هو سهل بن هارون بن راهيونى الدستميساني ، انتقل إلى البصرة وكان متحققا بخدمة المأمون وصاحب خزانة الحكمة له ، وكان حكيما فصيحا شاعرا ، فارسيّ الأصل ، شعوبي المذهب وله في ذلك كتب كثيرة ورسائل ككتاب «ثعلة وعفرة» على مثال كليلة ودمنة وكتاب «أدب اشك بن أشك» وكتاب «شجرة العقل» و. .. (الفهرست لابن النديم : ص ۱۳۴).

11.. خصائص الائمه: ص ۳۶.

12.. آل عمران : ۳۰.

  • نام منبع :
    چشم تماشا، ترجمه نزهة الناظر و تنبیه الخاطر
    سایر پدیدآورندگان :
    مسعودي،عبدالهادي (مترجم)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1390
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 199038
صفحه از 252
پرینت  ارسال به