195
چشم تماشا، ترجمه نزهة الناظر و تنبیه الخاطر

۴۱۵.آن كه از بدى ، رنجيده نمى شود ، نيكى كردن به او جايى ندارد.

۴۱۶.عبدالمؤمن مى گويد : بر امام ابوالحسن موسى بن جعفر وارد شدم و محمّد بن بن عبداللّه بن محمّد جعفرى نزدش بود ، پس به او لبخند زدم ، امام به من فرمود : آيا او را دوست مى دارى؟ گفتم : آرى و او را دوست ندارم جز به خاطر شما.
امام فرمود : او برادر توست و مؤمن برادر تنى مؤمن است ، هرچند از يك پدر نباشند. ملعون است آن كه برادرش را متهم كند، ملعون است آن كه برادرش را فريب دهد ، ملعون است آن كه براى برادرش خيرخواهى نكند، ملعون است آن كه خود را بر برادرش مقدّم كند ، ملعون است آن كه خود را از برادرش پنهان بدارد ، ملعون است آن كه از برادرش غيبت كند.

۴۱۷.اندك بودن وفا ، عيب جوانمردى است.

۴۱۸.دو كس به هم دشنام ندادند جز آن كه بالاتر به مرتبه فروتر سقوط كرد.

۴۱۹.مردى از انصار به نام نفيع بر هارون الرشيد درآمد. او بد زبان و طعنه زن بود و به همراه عبدالعزيز بن عمر بن عبدالعزيز به درگاه هارون آمده بود. همان زمان امام موسى بن جعفر عليهماالسلام سوار بر درازگوشى نيز دررسيد و حاجب دربار از او با احترام و جلال استقبال كرد و هركس ديگرى نيز كه در آنجا بود بزرگش داشت و حاجب به امام زود اجازه ورود داد. نفيع به عبدالعزيز گفت: اين پيرمرد كيست؟ عبدالعزيز گفت: او را نمى شناسى؟ اين بزرگ خاندان ابى طالب موسى بن جعفر است.
نفيع گفت: قومى از اين قوم بنى عباس ناتوان تر نديده ام! مردى را چنين پاس مى دارند كه مى تواند از تخت سلطنت به زيرشان كشد! اگر بيرون آيد عيبناكش مى كنم.
عبد العزيز گفت: اين كار را مكن! اينان خاندانى هستند كه كمتر كسى
زبان به تعرّض آنان گشود جز آن كه چنان پاسخ رسواكننده اى به او دادند كه رسوايى اش تا ابد بر آنان ماند.
و چون امام موسى بن جعفر بيرون آمد نفيع انصارى به سويش رفت و افسار درازگوش امام را گرفت و گفت: تو كيستى؟
امام كاظم عليه السلام فرمود :افسار درازگوش را رها كن، و نفيع در حالى كه دستش مى لرزيد با رسوايى بازگشت.
عبد العزيز به او گفت: به تو نگفتم؟
امام كاظم عليه السلام فرمود : اى مرد، اگر نسبم را مى خواهى ، من پسر محمّد حبيب خدا ، پسر اسماعيل ذبيح خدا هستم و اگر شهرم را مى خواهى ، جايى است كه خداوند عزّوجلّ حجّ آن را بر مسلمانان و نيز تو ـ اگر از آنها باشى ـ واجب كرده است و اگر قصد تفاخر در شأن و منزلت را دارى ، به خدا سوگند مشركان قوم من به هم رتبه بودن با مسلمانان قوم تو راضى نشدند ، آن هنگام كه گفتند : اى محمّد ، هم رتبگان ما را از قريش به جنگ ما روانه كن. ۱

1.در جنگ بدر سه سردار قريشى از سپاه مكّه به نام عتبه و شيبه پسران ربيعه و وليد پسر عتبه هماورد طلبيدند ؛ سه تن از انصار روانه شدند اما سرداران قريشى خواستند كه سه جنگاور هم رتبه آنان از ميان مهاجران قريش به جنگشان بيايد ، پس حضرت على و حمزه و عبيده به ميدان آمدند.


چشم تماشا، ترجمه نزهة الناظر و تنبیه الخاطر
194

۴۱۵.مَن لَم يَجِد لِلإِساءَةِ مَضَضاً لَم يَكُن لِلإِحسانِ عِندَهُ مَوقِعٌ. ۱

۴۱۶.وقالَ عَبدُ المؤمنِ : دَخَلتُ عَلَى الإمامِ أبي الحَسَنِ موسَى بنِ جَعفَرٍ عليهماالسلاموعندَهُ مُحمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ مُحَمَّدٍ الجَعفَريّ، فَتَبَسَّمتُ إليهِ، فَقالَ لي: أتُحِبُّهُ؟ قُلتُ: نَعَم، وما أحبَبتُهُ إلّا لَكُم.
فَقالَ: هُوَ أخوكَ ، والمؤمنُ أخو المؤمنِ لِاُمّهِ وأبيهِ وإن لَم يَلِدهُ أبوهُ.
مَلعونٌ مَن اتَّهَمَ أخاهُ، مَلعونٌ مَن غَشَّ أخاهُ، مَلعونٌ مَن لَم يَنصَح لِأخيهِ ، مَلعونٌ مَنِ استأثَرَ عَلى أخيهِ ، ومَلعونٌ مَنِ احتَجَبَ عَن أخيهِ ، مَلعونٌ مَنِ اغتابَ أخاهُ. ۲

۴۱۷.قِلّةُ الوَفاءِ عَيبٌ بِالمُروَّةِ. ۳

۴۱۸.ما استَبَّ اثنانِ إلَا انحَطَّ الأَعلى إلى مَرتِبةِ الأَسفَلِ. ۴

۴۱۹.وقَدِمَ عَلَى الرَّشيدِ رَجُلٌ مِنَ الأنصارِ يُقالُ لَهُ نفيعٌ ، وكانَ عَريضاً ، فَحَضَرَ يَوماً بابَ الرَّشيدِ ومَعَهُ عَبدُ العَزيزِ بنُ عُمَرِ بنِ عَبدِ العَزيزِ، وحَضَرَ موسَى بنُ جَعفَرٍ عليهماالسلام على حِمارٍ لَهُ، فَتَلَقّاهُ الحاجِبُ بالإكرامِ والإجلالِ ، وأعظَمَهُ مَن كانَ هُناكَ ، وعَجَّلَ لَهُ الإذنَ ، فَقالَ نفيعٌ لِعَبدِ العَزيزِ: مَن هذا الشَّيخُ؟
قالَ: أوَما تَعرِفُهُ؟ هذا شَيخُ آلِ أبي طالبٍ ، هذا موسَى بنُ جَعفَرٍ عليه السلام.
فَقالَ: ما رأيتُ أعجَزَ مِن هؤلاءِ القَومِ! يَفعَلونَ هذا بِرَجُلٍ يَقدِرُ أن يُزيلَهُم عَنِ السَّريرِ! أما لِئن خَرَجَ لَأسوءنَّهُ.
فقالَ عَبدُ العَزيزِ: لا تَفعل! فَإنَّ هؤلاءِ أهلُ بَيتٍ قَلَّما تَعرَّضَ لَهُم أحدٌ بِخطابٍ إلّا وَسَموهُ
بِالجَوابِ سِمةٌ يَبقى عارُها عَلَيهِ مَدَى الدَّهرِ.
وخَرَجَ موسَى بنُ جَعفَرٍ عليه السلام ، فَقامَ إلَيهِ نفيعُ الأنصاريّ، فأخَذَ بِلجامِ حِمارِهِ ، ثُمَّ قالَ لَهُ: مَن أنتَ؟
فَقالَ: يا هذا ! خَلِّ عَنِ الحِمارِ فَخلّى عَنهُ ويَدُهُ تَرعُدُ ، وانصرَفَ يَخزى.
فَقالَ لَهُ عَبدُ العَزيزِ: ألَم أقُل لَكَ؟
فَقالَ : يا هذا، إن كُنتَ تُريدُ النَّسَبَ ؛ فَأَنا ابنُ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللّهِ ، ابنُ إسماعيلَ ذَبيحِ اللّهِ ، وَإن كُنتَ تُريدُ البَلَدَ ؛ فَهُوَ الَّذي فَرَضَ اللّهُ جَلَّ وعَزَّ عَلَى المُسلِمينَ وعَلَيك ـ إن كُنتَ مِنهُم ـ الحَجَّ إلَيهِ ، وَإن كُنتَ تُريدُ المفاخَرةَ فَوَاللّهِ فَما رَضِيَ مُشرِكوا قَومي مُسلِمي قَومِكَ أكفاءَ لَهُم حَتّى قالوا : «يا مّحَمَّدُ أخرِج إلَينا أكفاءَنا مِن قَرَيشَ» ۵۶ .

1.. الدرّة الباهرة : ص ۳۴، ح ۹۴ ؛ أعلام الدين : ص ۳۰۵.

2.. عدّة الداعي : ص ۱۷۴، أعلام الدين : ص ۳۰۵.

3.. مقصد الراغب : ص ۱۶۱.

4.. الدرّة الباهرة : ص ۳۴، ح ۹۵ وفيه «ما تسابّ» ؛ أعلام الدين : ص ۳۰۵.

5.. هذه إشارة إلى مبارزة حمزة بن عبدالمطّلب وعبيدة بن الحرث و عليّ بن أبي طالب مع عتبة بن ربيعة وأخيه شيبة بن ربيعة وابنه الوليد بن عتبة في غزوة بدر الكبرى ، فراجع تاريخ الطبريّ : ج ۲ ، ص ۴۴۵ ؛ سيرة ابن هشام : ج ۲ ، ص ۲۷۷ ؛ الكامل في التاريخ : ج ۱ ، ص ۵۳۱.

6.. الأمالي للسيد المرتضى : ج ۱ ص ۱۹۹، دلائل الإمامة : ص ۳۱۹ ح ۲۶۴ نحوه.

  • نام منبع :
    چشم تماشا، ترجمه نزهة الناظر و تنبیه الخاطر
    سایر پدیدآورندگان :
    مسعودي،عبدالهادي (مترجم)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1390
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 204977
صفحه از 252
پرینت  ارسال به