حضرت على عليه السلام درباره كسانى كه از نبرد كردن همراه او خوددارى كردند، مىفرمايند:
«خَذَلُوا الْحَقَّ، وَلَمْ يَنْصُرُوا الْباطِلَ
نهج البلاغه، حكمت ۱۸
؛ حق را تنها گذاشتند و باطل را نيز يارى نكردند».[۱]
شرح
اين حديث اشاره به جنگ جمل دارد و قبل از اين كه حديث را توضيح دهيم، خلاصهاى از جنگ جمل را بيان مىكنيم:
بعد از قتل عثمان، ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از مهاجر و انصار با على عليه السلام بيعت كردند و امام عليه السلام زمام امور را به دست گرفت. امام در دوران حكومت پنج سالهاش با سه گروه سركش روبهرو شد كه ياغىگرى و عصيان آنها حد و مرزى نداشت و خواستهاى جز تجديد اوضاع حكومت عثمان و بذل و بخششهاى بىجهت او و امضا و تثبيت حكومت افرادى مانند معاويه نداشتند. و امامى كه بايد وقت شريفش در تربيت افراد و هدايت امّت و تعليم معارف اسلامى صرف شود، در دفع اين سه گروه صرف شد. اين سه گروه عبارتند از:
- ناكثان يا گروه پيمانشكنان كه سردمداران اين گروه طلحه و زبير بودند.
- قاسطان ستمگر، رئيس اين گروه معاويه بود كه تا پايان عمر امام عليه السلام فكر آن حضرت را به خود مشغول ساخت و نبرد صفين بين او و على عليه السلام رخ داد كه بيش از صد هزار مسلمان خونشان ريخته شد.
- مارقان يا گروه خارج از دين كه همان گروه خوارج هستند؛ آنها تا پايان نبرد صفّين با على عليه السلام بودند ولى بعد بر امام شوريدند و در نهروان حضرت جمعيّت آنان را متفرّق ساخت و سرانجام حضرت به دست يكى از اين افراد به شهادت رسيد.
اوّلين جريان مخالف، ناكثين بودند كه با على عليه السلام بيعت كردند و بعد به خاطر دنياطلبى و جاه و مقام، پيمانشان را شكستند؛ پيامبر صلى الله عليه و آله اين سه نبرد را پيشگويى كرده بود
«امَرَ رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عَلىَّ بنَ ابى طالبٍ بِقِتالِ الناكثينَ والقاسطينَ والمارقين
؛ پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام دستور داد كه با سه گروه ناكثين، قاسطين و مارقين پيكار كند».[۲]
طلحه و زبير از سران ناكثين بودند، طلحه فرزند عبيداللَّه از طايفه بزرگ قريش از قبيله تَيْم و از پيشگامان در اسلام بود و در جنگهاى زيادى شركت داشت. او از معدود كسانى بود كه در جنگ احد فرار نكرد و حتى دستش در اين جنگ آسيب ديد پيامبر صلى الله عليه و آله در مكّه و در هجرت ميان او و زبير عقد برادرى بست. او دستى گشاده داشت و عائلهمندان بنىتيم را تأمين مىكرد و قروض ايشان را مىپرداخت تا جايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را طلحة الجود يا طلحة الفيّاض ناميد و على عليه السلام در يكى از خطبههايش او را به عنوان سخىترين مردم معرفى كرد. او به شدّت با عثمان مخالف بود و يكى از افراد مؤثّر در قتل عثمان بود.[۳]
زبير فرزند عوّام بن خويلد برادرزاده خديجه و پسر عمه پيامبر صلى الله عليه و آله و امام
على عليه السلام بود. او افتخار دو هجرت را دارد يكى هجرت به حبشه و ديگر هجرت به مدينه. او در تمام جنگهاى پيامبر صلى الله عليه و آله شركت كرده بود، و علاقه خاصّى به على عليه السلام داشت و زمانى كه به خانه على عليه السلام هجوم آوردند و حضرت را به مسجد مىبردند، زبير با شمشير كشيده به عُمر حمله كرد و به بنىهاشم گفت:
«يا مَعْشَرَ بَنىهاشم ايفعلُ هذا بِعلىٍ وَانْتُمْ احْياءٌ
؛ اى گروه بنىهاشم، شما زندهايد و با على چنين رفتار مىكنند؟».[۴]
زبير يكى از چهار نفرى است كه بعد از چهل شب دعوت على عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام حاضر شد با سر تراشيده و اسلحه خود با على عليه السلام بيعت كند.[۵]
امّا با اين همه سوابق درخشان مهمترين عوامل كه باعث لغزش آنها شد، دنياپرستى، جاهطلبى و مالدوستى آنها بود. كه امام عليه السلام در نهج البلاغه خطبه ۱۶۹ به اين مطلب اشاره مىكند:
«وَإِنَّمَا طَلَبُوا هذِهِ الدُّنْيَا حَسَداً لِمَنْ أَفَاءَهَا اللَّهُ عَلَيْهِ، فَأَرَادُوا رَدَّ الْأُمُورِ عَلَى أَدْبَارِهَا
؛ همانا آنان اين دنيا را طلبيدند چون بر آن كس كه خدا آن را به او ارزانى داشته حسد ورزيدند و خواستند كار را به گذشته بازگردانند».
طلحه و زبير به امام عليه السلام گفتند: ما با تو بيعت كرديم كه در رهبرى با تو شريك باشيم. امام فرمود: شما با من بيعت كرديد كه مرا در وقت ناتوانى كمك كنيد.
زبير گمان مىكرد كه امام عليه السلام فرمانروايى عراق را به او واگذار مىكند و طلحه مىپنداشت كه حكومت يمن از آن او خواهد بود. امّا چون روش امام عليه السلام را در تقسيم بيتالمال ديدند و اينكه ديگران را به اداره امور استانها اعزام مىكند، مأيوس شدند و دست به شورش زدند و نتيجه اين شد كه طلحه به دست مروان بن حكم كشته شد و زبير وقتى احساس شكست كرد، تصميم به فرار به سوى
مدينه گرفت و هنگام كنارهگيرى از معركه توسط يكى از ياران احنف بن قيس به نام «عَمْرو بن جُرموز» كشته شد، به اين صورت كه او را تعقيب كرد و وقتى زبير در نيمه راه براى نماز ايستاد از پشت سر به او حمله كرد و او را كشت.
آمار كشتهها مختلف ذكر شده كه بين ۲۵ و ۱۴ هزار نفر است.[۶]
در جنگ جمل مردم سه دسته شدند، عدّهاى اصحاب على عليه السلام و در ركاب آن حضرت بودند و عدّهاى همراه طلحه و زبير و عايشه بودند، و يك عدّه از مقدّسنماها بىطرف بودند افرادى مثل حسن بصرى، سعد وقّاص، عبداللَّه بن عُمر، محمّد بن سلمه و اسامة بن زيد كه در جنگ شركت نكردند. وقتى بعضى از اين افراد خدمت حضرت على عليه السلام رسيدند فرمود چرا در جنگ شركت نكرديد؟
گفتند: ما ديديم طلحه و زبير از اصحاب بافضيلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و همسر رسول خدا در آن طرف قرار دارند صلاح نديديم كه در صف مقابل آنها باشيم، امام به آنها فرمود: شما حق را با افراد نشناسيد بلكه حق را از ريشههايش بشناسيد، افراد شايد اشتباه كنند، شما ببينيد كتاب و سنّت چه مىگويند؛ يعنى اگر نص معيار باشد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مرا تعيين كرده و اگر بر فرض هم نصى نباشد، مردم با من بيعت كردند حتّى طلحه و زبير هم بيعت كردند چگونه مىشود بىطرف باشيد.
پس از جنگ جمل، على عليه السلام در محلى عبور مىكرد، ديد حسن بصرى[۷]در آنجا وضو مىگيرد، فرمود: اى حسن، درست وضو بگير، چرا قناعت مىكنى و وضو را پُرآب نمىگيرى؟ حسن در پاسخ گفت: اى اميرمؤمنان تو ديروز (در جنگ جمل) مسلمانان را كشتى كه گواهى به يكتايى خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله
مىدادند و نماز مىخواندند و وضوى درست مىگرفتند. على عليه السلام فرمود: آنچه ديدى واقع شد، امّا چرا ما را بر ضدّ دشمن يارى نكردى؟ حسن گفت: در روز اوّل جنگ، غسل كردم و خود را معطّر نمودم و اسلحه را برداشتم، ولى در شك بودم كه آيا اين جنگ صحيح است؟ وقتى كه به محل خَريبه رسيدم شنيدم ندا دهندهاى گفت: اى حسن برگرد زيرا
«القاتِلُ والمقتولُ فى النّار
؛ قاتل و مقتول هر دو در آتشند»، از ترس آتش جهنّم به خانه برگشتم. در روز دوم نيز براى جنگ حركت كردم و همين جريان پيش آمد. امام عليه السلام فرمود: راست گفتى، آيا مىدانى آن ندا دهنده چه كسى بود؟ حسن گفت: نمىدانم. امام فرمود: او برادرت ابليس بود و تو را تصديق كرد كه قاتل و مقتول از دشمن، در آتشهستند، حسن گفت:
اكنون فهميدم كه قوم (دشمن) به هلاكت رسيدند.[۸]
امام عليه السلام به حارث هَمدانى فرمود:
«إنَّ الحقَّ لايُعرَفُ بِالرجال، اعْرِفِ الحقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ
؛ حق با اشخاص شناخته نمىشود، خود حق را بشناس تا پيروان آن را بشناسى».[۹]
خداوند در قرآن مثال جالبى براى حق و باطل مىزند و مىفرمايد: « «... فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ ...»؛ سرانجام كفها به بيرون پرتاب مىشوند، ولى آنچه به مردم سود مىرساند [/ آب يا فلزّ خالص] در زمين مىماند».[۱۰]
حق را خداوند تشبيه به آب زلال كرد و باطل را تشبيه به كف روى آب، چرا كه حق هميشه مفيد و سودمند است، همچون آب زلال كه مايه حيات و زندگى است، امّا باطل بىفايده و بيهوده است و همچون كف است كه نه هرگز كسى را
سيراب مىكند و نه درختى را مىروياند، باطل مانند كف رفتنى است، با آرام شدن شرايط محو مىشود و بالانشين و پر سر و صدا ولى تو خالى و بىمحتواست، اما حق متواضع است، كم سر و صدا و اهل عمل و پرمحتوا و سنگين است.
امام على عليه السلام در خطبه ۹ نهج البلاغه در وصف خود و دشمنان خود مىفرمايد: آنها رعد و برق نشان دادند، اما پايانش جز سستى و ناتوانى نبود، ولى ما به عكس تا كارى انجام ندهيم رعد و برق نداريم و تا نباريم سيلاب خروشان به راه نمىاندازيم.
حق هميشه متكى به نفس است، اما باطل از آبروى حق مدد مىگيرد و در سايه حق حركت مىكند و سعى مىكند خود را به لباس او درآورد و از حيثيت او استفاده كند.
[۱]( ۱). نهج البلاغه، حكمت ۱۸
[۲]( ۱). المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ص ۱۳۹
[۳]( ۲). الجمل شيخ مفيد، ص ۱۴۷
[۴]( ۱). سفينة البحار، مادّه« زبر»
[۵]( ۲). آن چهار نفر: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير بودند
[۶]( ۱). فروغ ولايت، ص ۴۱۷
[۷]( ۲). او يكى از زاهدان هشتگانه معروف بود كه زمان على عليه السلام تا زمان امام باقر عليه السلام را درك كرد، او فردى منحرفو زاهدنماى كجانديش بود و ۸۹ سال عمر كرد
[۸]( ۱). سفينة البحار، ج ۱، ص ۲۶۲
[۹]( ۲). مجمع البيان، ج ۱، ص ۲۱۱
[۱۰]( ۳). سوره رعد، آيه ۱۷