وفایی شوشتری

وفایی شوشتری

از شاعران عصر قاجار

فتح اللّٰه وفایی شوشتری یا ملّا فتح اللّٰه وفایی شوشتری، معروف به وفایی شوشتری و متخلّص به وفایی، از شاعران، عالمان و عارفان قرن سیزدهم هجری است که به سال ۱۲۰۸ ق، در شوشتر، دیده به جهان گشود.

وفایی شوشتری، علاوه بر تبحّر در علوم دینى، در فنون شعر و ادب نیز دست داشت و بیشتر اشعارش، در مدح و منقبت پیامبر اكرم(ص) و ائمّه اطهار(ع) است. از آثار وفایی شوشتری می توان به الجبر والاختیار، سراج المحتاج، در سرّ و سلوک، شهاب ثاقب و دیوان شعر، اشاره کرد.

سال ۱۳۰۳ ق، در نجف اشرف جان به جان آفرین تسلیم کرد و در همان جا هم به خاک سپرده شد.[۱]

در مورد حضرت مهدی(ع) چنین سروده است:

چو گشت رایت دارای روزگار، عیان
سپاه ظلمت شب، منهدم شد از میدان

مگر تو گفتی شد نور مهدوی ظاهر
مگر تو گفتی شد رجعت امام زمان

ولی حضرت داور، وصی پیغمبر
خلیل حیدر صفدر، خلاصه امکان

ز انبیا همه اقدم، بر اوصیا، همه خاتم
امام اکبر و اعظم، خلیفه رحمان

به وصف قدرش یک نسخه سر به سر، تورات
به مدح ذاتش یک آیه، جمله قرآن

قصایدی که به مدحش نوشته کاتب صنع
نخستْ مطلع آن، «هل أتی علی الانسان»

نه واجب است و نه ممکن، وجود کامل او
بُوَد چنان که توان گفتنش هم این و هم آن

ولی مطلق و فیض نخست جلوه حق
کمال قدرت و غیب زمین و غوث زمان

همه ملائک، از بهر خدمتش چاکر
همه خلایق، بر خوان نعمتش مهمان

اگر ز صنف ملک خوانمش، زهی تهمت
و گر ز نوع بشر خوانمش، زهی بهتان

تمام، ریزه خور خوان نعمت اویند
ز جن و اِنس و وضیع و شریف و خُرد و کلان

اگر که پرتو لطفش، معین ذرّه شود
شود چو مِهر درخشنده در فلک، تابان

شرار آتش قهرش اگر به بحر افتد
شود ز چشمه خورشید، خشک تر عمّان

نهیب قهرش اگر در رسد به گوش فلک
اسد به دامن جَدْی و حَمَل شود پنهان

سحاب جودش اگر قطره را کند یاری
شود جهان همه دریا، کرانه تا به کران

اگر به ابلق لیل و نهار، اشاره کند
که تا روند عنان بر عنان به یک عنوان

روند گوش به گوش از نهیب سطوت او
چنان که تفرقه، روز و شب ز هم نتوان

به مهر و ماه کند امر اگر به سرعت سیر
به نیم لحظه نمایند طی، طریق زمان

اگر که ذرّه ای از علم او به خلق رسد
شوند خلق جهان هر یکی چو صد لقمان

اگر ز وسعت خلقش مدد به نقطه رسد
کند به دایره، مرکز احاطه، دایره سان

اگر ز چهره عفوش نقاب بر خیزد
به هر گناه شود عذرخواه، صد غفران

ز وصف قدر و جلالش، زبان ناطقه لال
نمی رسد به کمالش قیاس و وهم و گمان

خوش آن زمان که در آید برون ز مَکمَن غیب
شود جهان همه از یمن مقدمش چو جنان

ز جور و ظلم و تعدّی جهان شود ایمن
به عهد عدلش گردد زمانه، امن و امان

که آشیانه کبوتر کند به چنگل، باز
به گلّه، گرگ شود پاسبان به جای شبان

نفاق و کفر به ایمان بدل شود که اگر
به نی دمند، بر آید از آن، صدای اذان

شها به جان تو سوگند، شوق دیدارت
ز ناشکیب، دلم برده صبر و تاب و توان

نه روز هجر سر آید، نه عمر می مانَد
رسیده عمر به پایان و هجر، بی پایان

به قدر صبر تواَم عمر نوح می باید
که تا خلاص توان شد مگر از این توفان

اگر چه لایق مدحِ تو نیست اشعارم
ولی چه چاره، جز اینم نبود در دکّان

صفات مصطفوی گر برون ز ادراک است
به قدر قوّه نموده است قدر خود حَسّان

ز مدح او نشد افزون مقام مصطفوی
ولی بمانْد ز حَسّان به روزگار، نشان

منم «وفایی» کز یمن همّتت، امروز
گذشته رشته نظمم ز گوهر غلتان

به مدحت تو شدم نکته سنج و نغمه سرا
که دوستی را معیار باشد و میزان


[۱]. ر.ک: دیوان وفایی شوشتری، مقدمه، الف.