مدرّس اصفهانی

مدرّس اصفهانی

از علما و دانشمندان اصفهان

میرزا یحیی مدرّس اصفهانی بیدآبادی، در سال ۱۲۵۴ ق، در کربلا ی معلّا متولّد شد. در شانزده سالگی به اتّفاق خانواده به اصفهان، مهاجرت کردند. وی در کسب علوم، بسیار موفّق بود و همواره از او با عنوان دانشمندی بزرگ، یاد می شود. وی در علوم عقلی و نقلی و ادبی و ریاضیات و هیأت و نجوم، متبحّر بود و در علوم غریبه و فلکیات نیز تخصّص داشت.

مدرّس اصفهانی، در ادبیات و سرودن شعر، بسیار ماهر و از جایگاه بلندی برخوردار بود. اشعار او متأثّر از علم و حکمت نهفته در سینه اش بود، به گونه ای که اشعارش در عین روانی و زیبایی، استعاره ها و کنایات علمی بسیاری در خود نهفته داشت. غالب اشعار مدرّس اصفهانی، در مدح و مراثی ذوات مقدّس معصومان(ع) است و در این عرصه، آثار درخشانی از خود به یادگار گذاشته است.

دیوان اشعار مدرّس اصفهانی، شامل قصاید و مدایح و مراثی و در حدود بیست هزار بیت است. از تألیفات دیگر او می توان مرآة المصنّف را نام برد. سال ۱۳۴۲ ق، در اصفهان بدرود حیات گفت.[۱]

سروده اش در مدح امام مهدی(ع):

ای رُخ تو مِهر سپهرِ جلال
ای قد تو سرو ریاض کمال

تیره تو را نزد فضائل، نجوم
خیره تو را پیش شمائل، شمال

نِی دَم عیسی است دمت را نظیر
نِی کف موسی است کفت را همال

نعمت تام تو، بلا انقطاع
رحمت عام تو، علی الاتّصال

خدمت تو، معنی حُسن المَآب
درگه تو، صورت خیر المَآل

دست تو ابری که دهد بی عتاب
جود تو رزقی که رسد بی سؤال

معدلتت کرد چو قطع فساد
مرحمتت ساخت چو طی جدال

باب تنازع همه شد اشتغال
وزن تفاعل همه شد افتعال

ای شرفت مکتسب از کبریا
ای کرمت مقتبس از ذو الجلال

آگه از اسراری، بی کشف سِر
واقف از احوالی، بی عرض حال

یافته از غصّه، دلم شکل نون
ساخته از صدمه، قدم نقش دال

همّتی  ای دست تو ابر کرَم
رحمتی  ای جود تو بحر نوال

خسته ام  ای فیض تو ابر مَطیر
تشنه ام  ای لطف تو آب زلال

از ادبا جویم اگر اختفا
از شعرا دارم اگر اعتزال

می کنم از نام تو طیب کلام
می دهم از مدح تو زیب مقال

تا که ز نثرم همه یابند بهر
تا که ز شعرم همه گیرند فال

جور زمان، داشته عیشم حرام
کید فلک، ساخته طیشم حلال

تا که دوان اند همی روز و شب
تا که روان اند همی ماه و سال

هر که چو من، مِهر تو دارد به دل
هر که چو من، عشق تو دارد به بال

اَسعَدَه اللّٰه إلی ما یروم
بلّغه اللّٰه إلی ما ینال

بختش، چون دیده من لا ینام
ملکش، چون فاقه من لا یزال.


[۱]. ر.ک: دیوان یحیی، مقدّمه.