احادیث داستانی گرفتارِ نفرین پدر!

آزردن پدر از گناهان بزرگی است که چه بسا آثار بد آن، در همین دنیا گریبان شخص را بگیرد. جوانی که در اثر آزردن پدر و نفرین او، دچار نقص عضو شده بود، پس از جلب رضایت پدر، با دعایی که امام علی(ع) به او یاد داد، بهبود یافت.

مُهَج الدعوات عن الإمام الحسین(ع):

کنتُ مَعَ عَلِی بنِ أبی طالِبٍ(ع)فِی الطَّوافِ فی لَیلَةٍ دَیجوجِیةٍ قَلیلَةِ النّورِ وقَد خَلاَ الطُّوّافُ، ونامَ الزُّوّارُ، وَهَدأَتِ العُیونُ، إذ سَمِعَ مُستَغیثا مُستَجیرا مُتَرَحِّما بِصَوتٍ حَزینٍ مَحزونٍ مِن قَلبٍ موجَعٍ، وهُوَ یقولُ:

یا مَن یجیبُ دُعاءَ المُضطَرِّ فِیالظُّلَمِ

یا کاشِفَ الضُّرِّ وَالبَلوی مَعَ السَّقَمِ

قَد نامَ وَفدُک حَولَ البَیتِ وَانتَبَهوا

یدعو وعَینُک یا قَیومُ لَم تَنَمِ

هَب لی بِجودِک أفضَلَ العَفوِ عَن جُرمی

یا مَن أشارَ إلَیهِ الخَلقُ فِی الحَرَمِ

إن کانَ عَفوُک لا یلقاهُ ذو سَرَفِ

فَمَن یجودُ عَلَی العاصینَ بِالنِّعَمِ

قالَ الحُسَینُ بنُ عَلِی(ع): فَقالَ لی: یا أبا عَبدِ اللّهِ أسَمِعتَ المُنادِی ذَنبَهُ المُستَغیثَ رَبَّهُ.

فَقُلتُ: نَعَم، قَد سَمِعتُهُ.

فَقالَ: اِعتَبِرهُ عَسی تَراهُ، فَما زِلتُ أخبِطُ فی طَخیاءِ الظَّلامِ وأتَخَلَّلُ بَینَ النِّیامِ. فَلَمّا صِرتُ بَینَ الرُّکنِ وَالمَقامِ، بَدا لی شَخصٌ مُنتَصِبٌ، فَتَأَمَّلتُهُ فَإِذا هُوَ قائِمٌ، فَقُلتُ: السلام عَلَیک أیهَا العَبدُ المُقِرُّ المُستَقیلُ المُستَغفِرُ المُستَجیرُ أجِب بِاللّهِ ابنَ عَمِّ رَسولِ اللّهِ(ص). فَأَسرَعَ فی سُجودِهِ وقُعودِهِ وَسلَّمَ، فَلَم یتَکلَّم حَتّی أشارَ بِیدِهِ بِأَن تَقَدَّمنی فَتَقَدَّمتُهُ فَأَتَیتُ بِهِ أمیرَ المُؤمِنینَ(ع)، فَقُلتُ: دونَک ها هُوَ! فَنَظَرَ إلَیهِ فَإِذا هُوَ شابٌّ حَسَنُ الوَجهِ، نَقِی الثِّیابِ، فَقالَ لَهُ: مِمَّنِ الرَّجُلُ؟

فَقالَ لَهُ: مِن بَعضِ العَرَبِ.

فَقالَ لَهُ: ما حالُک، ومِمَّ بُکاؤُک وَاستِغاثَتُک؟

فَقالَ: حالُ مَن اُوخِذَ بِالعُقوقِ فَهُوَ فی ضیقٍ اِرتَهَنَهُ المُصابُ، وغَمَرَهُ الاِکتِئابُ، فَارتابَ فَدُعاؤُهُ لا یستَجابُ.

فَقالَ لَهُ عَلِی(ع): ولِمَ ذلِک؟

فَقالَ: لأَِنّی کنتُ مُلتَهِیاً فِی العَرَبِ بِاللَّعبِ وَالطَّرَبِ، اُدیمُ العِصیانَ فی رَجَبجٍ وشَعبانَ، وما اُراقِبُ الرَّحمنَ، وکانَ لی والِدٌ شَفیقٌ، یحَذِّرُنی مَصارِعَ الحَدَثانِ، ویخَوِّفُنِی العِقابَ بِالنّیرانِ، ویقولُ: کم ضَجَّ مِنک النَّهارُ وَالظَّلامُ، وَاللَّیالی وَالأَیامُ، وَالشُّهورُ وَالأَعوامُ، وَالملائِکةک الکرامُ، وکانَ إذا ألَحَّ عَلَی بِالوَعظِ زَجَرتُهُ وَانتَهَرتُهُ، ووَثَبتُ عَلَیهِ وضَرَبتُهُ، فَعَمَدتُ یوما إلی شَیءٍ مِنَ الوَرَقِ فَکانَت فِی الخِباءِ فَذَهَبتُ لآِخُذَها وأصرِفَها فیما کنتُ عَلَیهِ، فَمانَعَنی عَن أخذِها فَأَوجَعتُهُ ضَربا ولَوَیتُ یدَهُ وأخَذتُها ومَضَیتُ، فَأَومَأَ بِیدِهِ إلی رُکبَتَیهِ یرومُ النُّهوضَ مِن مَکانِهِ ذلِک، فَلَم یطِق یحَرِّکها مِن شِدَّةِ الوَجَعِ وَالأَلَمِ فَأَنشَأَ یقول:

جَرَت رَحِمٌ بَینی وبَینَ مُنازِلٍ

سَواءً کما یستَنزِلُ القَطرَ طالِبُهُ

ورَبَّیتُ حَتّی صارَ جَلدا شَمَردَلاً

إذا قامَ ساوی غارِبَ العِجلِ غارِبُهُ

وقَد کنتُ اُوتیهِ مِنَ الزّادِ فِی الصِّبا

إذا جاعَ مِنهُ صَفوُهُ وأطایبُهُ

فَلَمَّا استَوی فی عُنفُوانِ شَبابِهِ

وأصبَحَ کالرُّمحِ الرُّدَینِی خاطِبُهُ

تَهَضَّمَنی مالی کذا ولَوی یدی

لَوی یدَهُ اللّهُ الَّذی هُوَ غالِبُهُ

ثُمَّ حَلَفَ بِاللّهِ لَیقدَمَنَّ إلی بَیتِ اللّهِ الحَرامِ، فَیستَعدِی اللّهَ عَلَی، قالَ: فَصامَ أسابیعَ، وصَلّی رَکعاتٍ، ودَعا وخَرَجَ مُتَوَجِّها عَلی عیرانِهِ یقطَعُ بِالسَّیرِ عَرضَ الفَلاةِ، ویطوِی الأَودِیةَ ویعلُو الجِبالَ حَتّی قَدِمَ مَکةَ یومَ الحَجِّ الأَکبَرِ فَنَزَلَ عَن راحِلَتِهِ، وأقبَلَ إلی بَیتِ اللّهِ الحَرامِ، فَسَعی وطافَ بِهِ، وتَعَلَّقَ بِأَستارِهِ، وَ ابتَهَلَ، وأنشَأَ یقولُ:

یا مَن إلَیهِ أتَی الحُجّاجُ بِالجُهدِ

فَوقَ المِهادِ مِن أقصی غایةِ البُعدِ

إنّی أتَیتُک یا مَن لا یخَیبُ مَن

یدعوهُ مُبتَهِلاً بِالواحِدِ الصَّمَدِ

هذا مُنازِلٌ مَن یرتاعُ مِن عُقَقی

فَخُذ بِحَقّی یا جَبّارُ مِن وَلَدی

حَتّی تُشِلَّ بِعَونٍ مِنک جانِبَهُ

یا مَن تَقَدَّسَ لَم یولَد ولَم یلِد

قالَ: فَوَ الَّذی سَمَک السَّماءَ، وأنبَعَ الماءَ، مَا استَتَمَّ دُعاؤُهُ حَتّی نَزَلَ بی ما تَری ثُمَّ کشَفَ عَن یمینِهِ، فَإِذا بِجانِبِهِ قَد شَلَّ ـ فَأَ نَا مُنذُ ثَلاثِ سِنینَ أطلُبُ إلَیهِ أن یدعُوَ لی فِی المَوضِعِ الَّذی دَعا بِهِ عَلَی، فَلَم یجِبنی، حَتّی إذا کانَ العامُ أنعَمَ عَلَی، فَخَرَجتُ عَلی ناقَةٍ عَشراءَ اُجِدُّ السَّیرَ حَثیثا رَجاءَ العافِیةِ، حَتّی إذا کنّا عَلَی الأَراک وحَطمَةِ وادِی السّیاک نَفَرَ طائِرٌ فِی اللَّیلِ فَنَفَرَت مِنهُ النّاقَةُ الَّتی کانَ عَلَیها، فَأَلقَتهُ إلی قَرارِ الوادی، وَارفَضَّ بَینَ الحَجَرَینِ فَقَبَرتُهُ هُناک، وأعظَمُ مِن ذلِک أنّی لا اُعرَفُ إلاّ «المَأخوذَ بِدَعوَةِ أبیهِ».

فَقالَ لَهُ أمیرُالمُؤمِنینَ(ع): أتاک الغَوثُ، ألا اُعَلِّمُک دُعاءً عَلَّمَنیهِ رَسولُ اللّهِ(ص)، وفیهِ اسمُ اللّهِ الأَکبَرُ الأَعظَمُ، العَزیزُ الأکرَمُ، الَّذی یجیبُ بِهِ مَن دَعاهُ، ویعطی بِهِ مَن سَأَلَهُ، ویفَرِّجُ بِهِ الهَمَّ، وَیکشِفُ بِهِ الکربَ ویذهَبُ بِهِ الغَمَّ، ویبرِئُ بِهِ السُّقمَ، ویجبِرُ بِهِ الکسیرَ، ویغنی بِهِ الفَقیرَ، ویقضی بِهِ الدَّینَ، ویرُدُّ بِهِ العَینَ، ویغفِرُ بِهِ الذُّنوبَ، ویستُرُ بِهِ العُیوبَ، ویؤمِنُ بِهِ کلَّ خائِفٍ مِن شَیطانٍ مَریدٍ، وجَبّارٍ عَنیدٍ. ولَو دَعا بِهِ طائِعٌ لِلّهِ عَلی جَبَلٍ لَزالَ مِن مَکانِهِ، أو عَلی مَیتٍ لأََحیاهُ اللّهُ بَعدَ مَوتِهِ، ولَو دَعا بِهِ عَلَی الماءِ لَمَشی عَلَیهِ بَعدَ ألاّ یدخُلَهُ العُجبُ، فَاتَّقِ اللّهَ أیهَا الرَّجُلُ فَقَد أدرَکتنِی الرَّحمَةُ لَک وَلیعلَمِ اللّهُ مِنک صِدقَ النِّیةِ أنَّک لا تَدعو بِهِ فی مِعصِیتِهِ و لا تُفیدُهُ إلاّ الثِّقَةَ فی دینِک! فَإِن أخلَصتَ فیهِ النِّیةَ استَجابَ اللّهُ لَک، ورَأَیتَ نَبِیک مُحَمَّدا(ص)فی مَنامِک، یبَشِّرُک بِالجَنَّةِ وَالإِجابَةِ.

قالَ الحُسَینُ بنُ عَلِی(ع): فَکان سُروری بِفائِدَةِ الدُّعاءِ أشَدَّ مِن سُرورِ الرَّجُلِ بِعافِیتِهِ وما نَزَلَ بِهِ، لأَِنَّنی لَم أکن سَمِعتُهُ مِنهُ، ولا عَرَفتُ هذَا الدُّعاءَ قَبلَ ذلِک، ثُمَّ قالَ: اِئتِنی بِدَواةٍ وبَیاضٍ، وَاکتُب ما اُملیهِ عَلَیک فَفَعَلتُ وهُوَ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، اللّهُمَّ إنّی أسأَلُک بِاسمِک یا ذَا الجَلالِ وَالإِکرامِ....

قالَ [الفَتی]: لَمّا هَدَأَتِ العُیونِ بِالرُّقادِّ، وَاستَحَلَّک جِلبابُ اللَّیلِ رَفَعتُ یدی بِالکتابِ، ودَعَوتُ اللّهِ بِحَقِّهِ مِرارا، فاُجِبتُ فِی الثَّانِیةِ: حَسبُک، فَقَد دَعَوتَ اللّهَ بِاسمِهِ الأَعظَمِ، ثُمَّ اضطَجَعتُ فَرَأَیتُ رَسَولَ اللّهِ(ص) فی مَنامی، وقَد مَسَحَ یدَهُ الشَّریفَةَ عَلَی وهُوَ یقولُ: اِحتَفِظ بِاللّهِ العَظیمِ، فَإِنَّک عَلی خَیرٍ، فَانتَبَهتُ مُعافا. [۱]

مُهج الدعوات ـ به نقل از امام حسین(ع) ـ:

در شبی تاریک و ابری که طواف، خلوت بود و زائران به خواب رفته بودند و چشم ها را خواب ربوده بود، با علی بن ابی طالب(ع) در طواف بودم. در این هنگام، صدای حزن آلود دل شکسته ای به گوش می رسید که با دلی آکنده از درد، [از خدای غفّار،] فریادرسی می طلبید و پناه می جست و رحمت می خواست و می گفت:

ای آن که دعای درماندگان در تاریکی ها را به اجابت می رسانی!/

ای آن که زیان و گرفتاری بیماری ها را برطرف می سازی!

میهمانان تو، گرداگرد کعبه، می خوابند و بیدار می شوند/

تو را می خوانند، در حالی که چشم تو ـ ای پاینده ـ به خواب نمی رود.

با بخشندگی ات، با بهترین گذشت، از گناهانم درگذر/

ای آن که همه خلایق در حرم امنش تنها به او [امیدوارند و به او] اشاره دارند.

اگر گنهکاران، عفو تو را در نیابند/

پس چه کسی نعمت [رحمت و عفو] خود را بر آنان ببخشاید؟!

پدرم (امیرمؤمنان) به من فرمود: «ای ابا عبد اللّه! آیا به این شخص که داد از گناهانش دارد و از پروردگارش دادخواهی می کند، گوش سپردی؟».

گفتم: بله، شنیدم.

فرمود: «از پی او برو. شاید او را ببینی».

پس در آن تاریکی شب، دست [به این سو و آن سو] می مالیدم و در میان خفتگان می گشتم. همین که بین رُکن و مقام رسیدم، شخصی ایستاده بر من نمودار شد. دقّت کردم، دریافتم که هموست که به نماز ایستاده است. گفتم: سلام بر تو ای بنده خدا که به گناهان خود، اعتراف داری و در پی گذشت و آمرزش و پناه خداوندی! تو را به خدا، فرا خوانی پسر عموی پیامبر خدا را اجابت کن.

با شتاب، سجده و تشّهد و سلام نماز را به پایان برد و بی آن که سخنی گوید، [برخاست و] با دست به من اشاره نمود که پیش بیفت.

پیش افتادم و او را به حضور امیرمؤمنان آورده، گفتم: این، همان مرد است.

امام(ع) بر او نگریست که جوانی خوش رو و پاکیزه لباس بود. از او پرسید: «کیستی؟».

گفت: از برخی قبایل عرب هستم.

پرسید: «نامت چیست؟».

گفت: مُنازل شیبانی.

پرسید: «حالت چگونه است؟ چرا گریه و استغاثه می کردی؟».

گفت: چگونه باشد حال کسی که به گناه عاقّ، گرفتار آمده و اکنون، در تنگی معیشت و در گرو بدبختی و بلاست، آن گونه که اگر توبه کند، نمی پذیرند؟!

پرسید: «چرا چنین شده ای؟».

گفت: من در میان مردم خود، سرگرم هوس رانی و خوش گذرانی بودم، نافرمانی حق تعالی را در ماه های رجب و شعبان نیز ادامه دادم و از پروردگار مهربان، نمی ترسیدم. پدری مهربان و نرم خو داشتم که مرا از پیشامدهای ناگوارِ ریشه برانداز روزگار، برحذر می داشت و از عِقاب آتش خشم خداوندی می ترساند و می گفت: چه قدر نور و تاریکی، شب ها و روزها، ماه ها و سال ها، و فرشتگان بزرگوار، از دست تو به [ستوه و] فریاد آیند [و تو از خطا و گناه خود برنگردی]؟!

هرگاه در اندرز دادنم اصرار می ورزید، من، پرخاشگرانه، او را کتک می زدم. روزی خواستم قدری سکه طلا را که در خیمه بود، بردارم و در عیاشی صرف کنم. پدرم مانع شد و من، او را آزردم و دستش را پیچاندم و سکه های زر را برداشتم و رفتم. او دستش را به زانو نهاد تا از جای برخیزد؛ ولی از شدّت درد و ناراحتی نتوانست. پس این اشعار را سرود:

میان من و «مُنازل»، قرابتی پیش آمد /

درست به همان گونه که طالب باران، آن را می طلبد.

او را پروراندم تا نیرومند و بلندقامت گشت /

هرگاه بر می خاست، یال او چون یال گوساله بود.

در خردسالی اش هرگاه گرسنه می شد /

گواراترین خوراک را به او می دادم.

پس همین که به عُنفوان جوانی رسید /

زبانش همچون نیزه رُدّینی [دراز و برّان] گشت.

این چنین، به ستم مالم را رُبود و دستم را پیچاند /

خدایی که به او غالب است، دستش را بپیچاند!

سپس سوگند یاد کرد که قطعاً به خانه خدا آید تا از خدا علیه من یاری بطلبد. چندین هفته، روزه گرفت و چندین رکعت، نماز گزارد و دعا کرد و بر شتری راهرو، سوار شد و از دشت ها و بیابان ها و کوه ها گذشت تا در روز حجّ اکبر، وارد مکه شد. از شتر پیاده شد و رو به خانه خدا آورد. پس از سعی و طواف، به پرده کعبه آویخت و با التماس و لابه، نیایش کرد و این گونه سرود:

ای آن که حاجیان بر کجاوه ها با منتهای کوشش خود/

از دورترین سرزمین ها به سوی او می آیند.

من نیز به سوی تو آمده ام/

ای آن که [ناامید نمی سازد] کسی را که او را با لابه و زاری به یگانگی و بی نیازی بخواند.

این، مُنازل است که از نافرمانی (آزُردن) من، خشنود است/

ای جبّار! حقّ مرا از فرزندم بگیر.

تا به یاری تو پهلویش فلج شود/

ای آن که از هر عیب و نقص، پاکی و نه خود، زاده شدی و نه چیزی را زادی!

سوگند به خدایی که آسمان را افراشت و آب را به جریان انداخت، دعایش را به پایان نبرده بود که این بلایی که می بینی، بر من نازل شد.

سپس، پهلوی راست خود را گشود. دیدم فلج شده است.

[و ادامه داد:] سه سال است که از او می خواهم تا در همان جا که نفرینم کرد، دعایم کند، و نپذیرفته است، تا امسال که بر من منّت نهاد و پذیرفت. پس به امید عافیت، او را به شتری لاغر، سوار کردم و با شتاب و تلاش، از موطن خود بیرون آمدیم. همین که به منزل اراک و خرابه های سرزمین سیاک رسیدیم، در شب، پرنده ای رمید و از صدای آن، شتر پدرم رَم کرد و او را به زمین افکند و میان دو سنگ [صدمه دید و] درگذشت. او را همان جا دفن نمودم. بالاتر از همه این مصیبت ها این است که اکنون در میان مردم، شناخته نیستم، مگر با عنوانِ: «گرفتارِ نفرین پدر!».

امیرمؤمنان به او فرمود: «لحظه دادرسی ات فرا رسیده است. آیا به تو دعایی را بیاموزم که پیامبر به من آموخت و در آن، اسم اعظم خدای اکبرِ عزیزِ اکرم است؛ اسمی که خداوند به وسیله آن، هر که او را بخواند، پاسخ می دهد و هر که از او بخواهد، عطایش می بخشد و با آن، اندوه ها را می گشاید، ناراحتی ها را برطرف می سازد، غم ها را می بَرَد، بیماری را بهبود می بخشد، شکسته را سامان می دهد، فقیر را غنی می کند، قرض ها را می پردازد، چشم را بر می گردانَد، گناهان را می آمرزد، عیب ها را می پوشاند،و هربیمناک از شیطان سرکش و ستمگر سرسخت را امان می دهد، و اگر فرمانبردار از خدا، آن را بر کوه بخواند، از جایش کنده می شود و اگر بر مُرده ای بخواند، خدا او را زنده می کند و اگر آن را بر آب بخواند ـ در صورتی که خودْ شیفتگی او را نگیرد ـ بر آن راه می رود؟ پس، ای مرد! تقوای الهی پیشه ساز که دلم برایت می سوزد. خدای سبحان، باید از تو صدقِ نیت ببیند. آن را در [آلودگی به] معصیت نخوان و آن را جز به آن که در دین تو مورد اطمینان است، ارزانی مدار. اگر با خلوص نیت اقدام کنی، خدا دعایت را می پذیرد و پیامبر خود، محمّد(ص) را در رؤیا می بینی که به تو مژده بهشت و اجابت می دهد».

امام حسین(ع) می گوید: شادمانی من به فایده دعا بیشتر از شادمانی آن جوان به عافیت خود و آنچه برایش پیش آمده بود، شد؛ زیرا من پیش از این، نه آن را از امیرمؤمنان شنیده بودم، و نه از آن، خبری داشتم.

سپس [پدرم علی(ع) به من] فرمود: «قلم و کاغذی بیاور و آنچه را بر تو املا می کنم، بنویس».

چنین کردم. فرمود: «بار الها! از تو درخواست می کنم به نام تو، به نام خداوند بخشنده مهربان، ای آن که شکوهمند و بزرگواری!....».

جوان گفت: چون خواب چشمانم را رُبود و پرده تاریک شب، فرو افتاد، دستم را با آن دعانوشته بالا بردم و چند بار خدا را به حقّ آن، خواندم. در مرتبه دوم، پاسخ شنیدم: «بس است که خدا را به اسم اعظم او خواندی». سپس به خواب رفتم. در خواب، پیامبر خدا را دیدم که دست خود را بر من کشید و فرمود: «خدای بزرگ را [برای خود] نگه دار که تو بر سرنوشت نیک واقع شدی».

پس بیدار شدم، در حالی که شفا یافته بودم.


[۱]. ر. ک مفاتیح الجنان، دعای «مشلول»، حکمت نامه جوان ص ۲۴۸.