احادیث داستانی مهمان نوازی

امام علی(ع) مهمان به منزل آورد در حالی که با کمبود غذا مواجه بودند. با همکاری حضرت فاطمه(س) طوری به او غذا دادند که متوجه نشود، با غذای کمی دارند.

مستدرک الوسائل عن عبد اللّه بن مسعود:

صَلّی رَسولُ اللّهِ(ص) لَیلَةً صَلاةَ العِشاءِ، فَقامَ رَجُلٌ مِن بَینِ الصَّفِّ، فَقالَ: یا مَعاشِرَ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ، أنَا رَجُلٌ غَریبٌ فَقیرٌ، وأسأَلُکم فی مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ(ص)، فَأَطعِمونی.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ(ص): أیهَا الحَبیبُ، لا تَذکرِ الغُربَةَ فَقَد قَطَعتَ نِیاطَ قَلبی، أمَّا الغُرَباءُ فَأَربَعَةٌ.

قالوا: یا رَسولَ اللّهِ مَن هُم؟

قال: مَسجِدٌ ظَهرانَی قومٍ لا یصَلّونَ فیهِ، وقُرآنٌ فی أیدی قَومٍ لا یقرَؤونَ فیهِ، وعالِمٌ بَینَ قَومٍ لا یعرِفونَ حالَهُ ولا یتَفَقَّدونَهُ، وأسیرٌ فی بِلادِ الرّومِ بَینَ الکفّارِ لا یعرِفونَ اللّهَ.

ثُمَّ قالَ(ص): مَنِ الَّذی یکفی مَؤونَةَ هذَا الرَّجُلِ؛ فیبَوِّئَهُ اللّهُ فِی الفِردَوسِ الأَعلی؟

فَقامَ أمیرُ المُؤمِنینَ(ع) وأخَذَ بِیدِ السّائِلِ، وأتی بِهِ إلی حُجرَةِ فاطِمَةَ(ع)، فَقالَ: یا بِنتَ رَسولِ اللّهِ، انظُری فی أمرِ هذَا الضَّیفِ!

فَقالَت فاطِمَةُ(ع): یا ابنَ العَمِّ، لَم یکن فِی البَیتِ إلّا قَلیلٌ مِنَ البُرِّ صَنَعتُ مِنهُ طَعاماً، وَالأَطفالُ مُحتاجونَ إلَیهِ وأنتَ صائِمٌ، وَالطَّعامُ قَلیلٌ لا یغنی غَیرَ واحِدٍ.

فَقالَ: أحضِریهِ. فَذَهَبَت وأتَت بِالطَّعامِ ووَضَعَتهُ، فَنَظَرَ إلَیهِ أمیرُ المُؤمِنینَ(ع) فَرَآهُ قَلیلاً، فَقالَ فی نَفسِهِ: لا ینبَغی أن آکلَ مِن هذَا الطَّعامِ، فَإِن أکلتُهُ لا یکفِی الضَّیفَ، فَمَدَّ یدَهُ إلَی السِّراجِ یریدُ أن یصلِحَهُ فَأَطفَأَهُ، وقالَ لِسَیدَةِ النِّساءِ(ع): تَعَلَّلی فی إیقادِهِ، حَتّی یحسِنَ الضَّیفُ أکلَهُ ثُمَّ اِیتینی بِهِ.

وکانَ أمیرُ المُؤمِنینَ(ع) یحَرِّک فَمَهُ المُبارَک، یرِی الضَّیفَ أنَّهُ یأکلُ ولا یأکلُ، إلی أن فَرَغَ الضَّیفُ مِن أکلِهِ وشَبِعَ، وأتَت خَیرُ النِّساِء(ع) بِالسِّراجِ ووَضَعَتهُ، وکانَ الطَّعامُ بِحالِهِ.

فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ(ع) لِضَیفِهِ: لِمَ ما أکلتَ الطَّعامَ؟

فَقالَ: یا أبَا الحَسَنِ أکلتُ الطَّعامَ وشَبِعتُ، ولکنَّ اللّهَ تَعالی بارَک فیهِ.

ثُمَّ أکلَ مِنَ الطَّعامِ أمیرُ المُؤمِنینَ(ع) وسَیدَةُ النِّساءِ وَالحَسَنانِ(ع) وأعطَوا مِنهُ جیرانَهُم، وذلِک مِمّا بارَک اللّهُ تَعالی فیهِ. فَلَمّا أصبَحَ أمیرُ المُؤمِنینَ(ع) أتی إلی مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ(ص)، فَقالَ(ص): یا عَلِی، کیفَ کنتَ مَعَ الضَّیفِ؟

فَقالَ: بِحَمدِ اللّهِ ـ یا رَسولَ اللّهِ ـ بِخَیرٍ.

فَقالَ: إنَّ اللّهَ تَعالی تَعَجَّبَ مِمّا فَعَلتَ البارِحَةَ، مِن إطفاءِ السِّراجِ وَالاِمتِناعِ مِنَ الأَکلِ لِلضَّیفِ.

فَقالَ: مَن أخبَرَک بِهذا؟

فَقالَ: جَبرَئیلُ، وأتی بِهذِهِ الآیةِ فی شَأنِک:«وَ یؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ » [۱] الآیةَ.[۲]

مستدرک الوسائل ـ به نقل از عبد اللّه بن مسعود ـ:

شبی پس از آن که پیامبر خدا، نماز عشا را خواند، مردی از میان صف [نماز] برخاست و گفت: ای گروه مهاجران و انصار! من مردی غریب و فقیرم و در مسجد پیامبر خدا، از شما درخواست کمک می کنم. مرا غذایی دهید.

پیامبر خدا فرمود: «ای عزیز! از غربت مگو که قلبم را آتش زدی. غریبان، چهار کس اند».

گفتند: آنها کیستند، ای پیامبر خدا؟

فرمود: «یکی مسجدی در میان قومی که در آن، نماز نمی خوانند؛ دوم، قرآن در دست قومی که آن را نمی خوانند؛ سوم، عالمی در میان قومی که جایگاهش را نمی شناسند و به دیدارش نمی روند؛ و چهارم، اسیری در کشور روم در میان کافران خدانشناس».

سپس فرمود: «کیست که این مرد را غذا دهد تا خداوند، او را در بهشت برین، جای دهد؟».

امیر مؤمنان، برخاست و دست سائل را گرفت و او را به خانه فاطمه(ع)آورد و گفت: ای دختر پیامبر خدا! از این میهمان، پذیرایی کن.

فاطمه(ع) گفت: پسرعمو! در خانه، جز اندکی گندم که از آن غذایی تهیه کرده ام، چیزی نیست و بچّه ها به آن محتاج اند و تو خود نیز روزه ای. غذا کم است و فقط برای یک نفر، کافی است.

علی(ع) گفت: همان را بیاور.

فاطمه(ع) رفت و غذا را آورد و گذاشت. امیر مؤمنان، نگاه کرد. دید که غذای اندکی است. با خود گفت: درست نیست که من هم از این غذا بخورم؛ چون اگر بخورم، میهمان را سیر نمی کند. پس، دستش را به طرف چراغ دراز کرد و به بهانه این که آن را درست کند، خاموشش کرد و به بانوی بانوان گفت: در روشن کردن چراغ، تعلّل کن تا میهمان، غذایش را خوب بخورد. آن گاه، چراغ را نزد من بیاور.

امیر مؤمنان، دهانش را می جنباند تا به میهمان وانمود کند که غذا می خورد، در حالی که نمی خورد، تا این که میهمان، از خوردن، دست کشید و سیر شد. در این هنگام، آن بهترینِ زنان، چراغ را آورد و گذاشت؛ ولی غذا، همچنان دست نخورده باقی بود.

امیر مؤمنان به میهمانش فرمود: چرا غذا نخوردی؟

گفت: ای ابو الحسن! خوردم و سیر شدم؛ امّا خداوند متعال به آن برکت داده است.

آن گاه، امیر مؤمنان و بانوی بانوان و حسنین(ع) از آن غذا خوردند و به همسایگانشان هم دادند، و این، به واسطه برکتی بود که خداوند متعال به آن غذا داده بود.

صبح که شد، امیر مؤمنان(ع) به مسجد پیامبر خدا رفت. پیامبر(ص) فرمود: «ای علی! با میهمان، چگونه بودی؟».

گفت: بحمد اللّه ـ ای پیامبر خدا ـ خوب.

پیامبر(ص) فرمود: «خدای متعال، از کاری که دیشب انجام دادی و به خاطر میهمان، چراغ را خاموش کردی و از خوردن، خودداری ورزیدی، تعجّب کرد».

علی(ع) گفت: چه کسی این را به شما خبر داد؟

پیامبر(ص) فرمود: «جبرئیل(ع). و این آیه را در باره تو آورد: «و [دیگران را]بر خویشتن، مقدّم می دارند...» ».


[۱]. الحشر: ۹.

[۲]. مستدرک الوسائل: ج ۷ ص ۲۱۶ ح ۸۰۷۵، دانشنامه قرآن و حدیث: ج ۱ ص ۱۷۸.