احادیث داستانی پاداش کار نیک کافر پیش از اسلام آوردن

شخصی در زمان جاهلیت 360 دختر را که قرار بود زنده به گور شوند خریداری کرد و آنها را از مرگ نجات داد. پیامبر(ص) این کار او را دارای پاداش دانست و اجر او را عرضه اسلام به او برشمرد.

المعجم الکبیر عن صعصعة بن ناجیة المجاشعی ـ وهُوَ جَدُّ الفَرَزدَقِ بنِ غالِبٍ ـ:

قَدِمتُ عَلَی النَّبِی(ص) فَعَرَضَ عَلَی الإِسلامَ فَأَسلَمتُ، وعَلَّمَنی آیا مِنَ القُرآنِ، فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّهِ، إنّی عَمِلتُ أعمالاً فِی الجاهِلِیةِ، فَهَل لی فیها مِن أجرٍ؟ قالَ: وما عَمِلتَ؟ فَقُلتُ: إنّی ضَلَّت ناقَتانِ لی عَشراوانِ، فَخَرَجتُ أبتَغیها عَلی جَمَلٍ لی، فَرُفِعَ لی بَیتانِ فی فَضاءٍ مِنَ الأَرضِ، فَقَصَدتُ قَصدَهُما، فَوَجَدتُ فی أحَدِهِما شَیخا کبیرا، فَقُلتُ: هَل أحسَستُم ناقَتَینِ عَشراوَینِ؟

قالَ: ما ناراهُما؟ قُلت: میسَمُ بنِ دارِمٍ، قالَ: قَد أصَبنا ناقَتَیک ونَتِجناهُما وظَأَرناهُما، وقَد نَعَشَ اللّهُ بِهِما أهلَ بَیتٍ مِن قَومِک مِنَ العَرَبِ مِن مُضَرَ، فَبَینَما هُوَ یخاطِبُنی إذ نادَتِ امرَأَةٌ مِنَ البَیتِ الآخَرِ: وَلَدَت. قالَ: وما وَلَدَت؟ إن کانَ غُلاما فَقَد شَرِکنا فی قَومِنا، وإن کانَت جارِیةً فَادفِناها، فَقالَت: جارِیةٌ، فَقُلتُ: وما هذِهِ المَوؤودَةُ؟ قالَ: اِبنَةٌ لی، فَقُلتُ: إنّی أشتَریها مِنک، قالَ: یا أخا بَنی تَمیمٍ، أتَقولُ: أتَبیعُ ابنَتَک، وقَد أخبَرتُک إنّی رَجُلٌ مِنَ العَرَبِ مِن مُضَرَ. فَقُلتُ: إنّی لا أشتَری مِنک رَقَبَتَها إنَّما أشتَری روحَها أن لا تَقتُلَها.

قالَ: بِمَ تَشتَریها؟ قُلتُ: بِناقَتَی هاتَینِ ووَلَدَیهِما، قالَ: وتَزیدُنی بَعیرَک هذا؟ قُلتُ: نَعَم، عَلی أن تُرسِلَ مَعِی رَسولاً، فَإِذا بَلَغتُ إلی أهلی رَدَدتُ إلَیک البَعیرَ، فَفَعَلَ، فَلَمّا بَلَغتُ أهلی رَدَدتُ إلَیهِ البَعیرَ.

فَلَمّا کانَ فی بَعضِ اللَّیلِ فَکرتُ فی نَفسی أنَّ هذِهِ لَمَکرُمَةٌ ما سَبَقَنی إلَیها أحَدٌ مِنَ العَرَبِ، وظَهَرَ الإِسلامُ وقَد أحییتُ ثَلاثَمِئَةٍ وسِتّینَ مِنَ المَوؤُودَةِ ؛ أشتَری کلَّ واحِدَةٍ مِنهُنَّ بِناقَتَینِ عَشراوَینِ وجَمَلٍ، فَهَل لی فی ذلِک مِن أجرٍ؟

فَقالَ النَّبِی(ص): لَک أجرُهُ، إذ مَنَّ اللّهُ عَلَیک بِالإِسلامِ.[۱]

المعجم الکبیر ـ به نقل از صعصعة بن ناجیه مجاشعی، جدّ فَرَزدَق بن غالب ـ:

خدمت پیامبر(ص) رسیدم و ایشان مرا به اسلام دعوت کرد و من هم اسلام آوردم و آیاتی از قرآن را به من آموخت. من گفتم: ای پیامبر خدا! من در جاهلیت، کارهایی [نیک] انجام داده ام. آیا برای آنها اجری دارم؟ فرمود: «چه کارهایی کرده ای؟». گفتم: یک بار، دو ناقه من که ده ماهه باردار بودند، گم شدند و من، سوار بر اشتری نر در جستجوی آنها برآمدم. از دور دو خیمه در بیابان دیدم. به طرف آنها رفتم. در یکی از آنها پیرمرد سالخورده ای بود. پرسیدم: آیا شما دو ناقه ده ماهه باردار ندیده اید؟ پیرمرد گفت: چه داغی داشتند؟ گفتم: داغ بنی دارِم. گفت: ما دو ناقه تو را گرفتیم و بچّه هایش را هم به دنیا آوردیم و به بچّه هایش از شتران دیگر، شیر دادیم و خداوند به واسطه آن شتر، خانواده ای از قوم عرب مُضَر را جان تازه ای بخشید. در همین حال که او با من سخن می گفت، صدای زنی از خیمه دیگر بلند شد و گفت: به دنیا آورد! پیرمرد گفت: چه آورد؟ اگر پسر است، عضوی از قوم ماست و اگر دختر است، او را دفن کنید. زن گفت: دختر است. من گفتم: این [نوزادی که قرار است] زنده به گور [شود،]کیست؟ گفت: دختر من است. گفتم: من او را از تو می خرم. گفت: ای مرد تمیمی! آیا تو به من می گویی: دخترت را می فروشی، با آن که به تو گفتم: من مردی از عرب و مُضَری هستم؟! گفتم: من جسم او را از تو نمی خرم؛ بلکه جانش را می خرم که او را نکشی.

گفت: به چه می خری؟ گفتم: با همان دو ناقه ام و بچّه هایشان. گفت: این شترت را هم به من می دهی؟ گفتم: آری، به این شرط که یک نفر را با من بفرستی و چون به نزد خانواده ام برگشتم، شتر را [با آن فرد] به تو برمی گردانم. او چنین کرد و من چون نزد خانواده ام برگشتم، شتر را به او برگرداندم. چون پاسی از شب گذشت، با خود اندیشیدم که این [کاری که من کردم] فضیلتی است که هیچ عربی در آن بر من سبقت نگرفته است. اسلام که آمد، من ۳۶۰ دختری را که قرار بود زنده به گور شوند، از مرگ نجات دادم: هر کدامشان را با دو ناقه ده ماهه باردار و یک شتر نر. حال آیا برای این کارها اجری دارم؟

پیامبر(ص) فرمود: «اجر تو داده شده است؛ زیرا خداوند، نعمت اسلام را به تو ارزانی داشت».


[۱]. المعجم الکبیر: ج ۸ ص ۷۷ ح ۷۴۱۲، المستدرک علی الصحیحین: ج ۳ ص ۷۰۷ ح ۶۵۶۲، اُسدالغابة: ج ۳ ص ۲۳ الرقم ۲۵۰۷ کلاهما نحوه وراجع التاریخ الکبیر: ج ۴ ص ۳۱۹ الرقم ۲۹۷۸، دانشنامه قرآن و حدیث ج ۱۸ ص ۳۱۴.