احادیث داستانی ازدواج سنت اهل بیت(ع)

مردی با اینکه امکانات همسر گزیدن داشت، از ازدواج سر باز می زد. پیامبر(ص) به خاطر این کارش، وی را بسیار سرزنش کرد تا اینکه با رضایتش او را به ازدواج در آورد.

مسند ابن حنبل عن أبی ذرّ:

دَخَلَ عَلی رَسولِ اللّهِ(ص) رَجُلٌ یقالُ لَهُ: عَکافُ بنُ بِشرٍ التَّمیمِی، فَقالَ لَهُ النَّبِی(ص): یا عَکافُ، هَل لَک مِن زَوجَةٍ؟ قالَ: لا، قالَ: ولا جارِیةٌ؟ قالَ: ولا جارِیةٌ، قالَ: وأنتَ موسِرٌ بِخَیرٍ؟ قالَ: وأنَا موسِرٌ بِخَیرٍ.

قالَ: أنتَ إذا مِن إخوانِ الشَّیاطینِ، لَو کنتَ فِی النَّصاری کنتَ مِن رُهبانِهِم! إنَّ سُنَّتَنَا النِّکاحُ، شِرارُکم عُزّابُکم، وأراذِلُ مَوتاکم عُزّابُکم، أبِالشَّیطانِ تَمَرَّسونَ، ما لِلشَّیطانِ مِن سِلاحٍ أبلَغُ فِی الصالِحینَ مِنَ النِّساءِ، إلَا المُتَزَوِّجونَ؛ اُولئِک المُطَهَّرونَ المُبَرَّؤونَ مِنَ الخَنا. وَیحَک یا عَکافُ! إنَّهُنَّ صَواحِبُ أیوبَ وداوودَ ویوسُفَ وکرسُفَ.

فَقالَ لَهُ بِشرُ بنُ عَطِیةَ: ومَن کرسُفُ یا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: رَجُلٌ کانَ یعبُدُ اللّهَ بِساحِلٍ مِن سَواحِلِ البَحرِ ثَلاثَمِئَةِ عامٍ، یصومُ النَّهارَ ویقومُ اللَّیلَ، إنَّهُ کفَرَ بِاللّهِ العَظیمِ فی سَبَبِ امرَأَةٍ عَشِقَها وتَرَک ما کانَ عَلَیهِ مِن عِبادَةِ اللّهِ عز و جل، ثُمَّ استَدرَک اللّهُ بِبَعضِ ما کانَ مِنهُ فَتابَ عَلَیهِ. وَیحَک یا عَکافُ، تَزَوَّج وإلّا فَأَنتَ مِنَ المُذَبذَبینَ.

قالَ: زَوِّجنی یا رَسولَ اللّهِ، قالَ: قَد زَوَّجتُک کریمَةَ بِنتَ کلثومٍ الحِمیرِی.[۱]

مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو ذر ـ:

مردی به نام عَکاف بن بِشر تَمیمی، نزد پیامبر خدا(ص) آمد. پیامبر(ص) به او فرمود: «ای عکاف! آیا همسر داری؟».

گفت: نه.

فرمود: «و نه کنیزی؟».

گفت: و نه کنیزی.

فرمود: «آیا توان مالی داری؟».

گفت: توان مالی دارم.

فرمود: «پس، تو از برادران شیاطین هستی. اگر از نصارا بودی، از راهبانشان می بودی! سنّت ما ازدواج کردن است. بدترین شما، بی همسرانتان هستند. پست ترین مُردگانتان، بی همسران شمایند. آیا با شیطان، شوخی (/ دست و پنجه نرم) می کنید؟! شیطان برای [تباه کردن] نیکان، سلاحی بُرنده تر از زنان ندارد، مگر آنان که ازدواج کرده باشند. آنان پاک هستند و از فساد در امان اند. وای بر تو، ای عکاف! زنان، حتّی از [وسوسه کردن] ایوب و داوود و یوسف و کرسُف، دست بردار نبودند».

بشر بن عطیه گفت: کرسُف کیست، ای پیامبر خدا؟

فرمود: «مردی بود که در ساحلی از سواحل دریا، سیصد سال، خدا را عبادت می کرد. روزها روزه می گرفت و شب ها را به عبادت می گذراند؛ امّا عاشق زنی شد و به سبب آن، به خدای بزرگ، کافر گشت و عبادت خداوند عز و جل را رها کرد؛ ولی بعد، به واسطه کاری که کرد، خداوند به داد او رسید و توبه اش را پذیرفت. وای بر تو، ای عَکاف! ازدواج کن، وگر نه از نااستواران [در دین و ایمان] خواهی بود».

عَکاف گفت: مرا همسر بِده، ای پیامبر خدا!

فرمود: «تو را به همسری کریمه، دختر کلثوم حِمیری، در آوردم».


[۱]. مسند ابن حنبل: ج ۸ ص ۱۰۳ ح ۲۱۵۰۶، دانشنامه قرآن و حدیث ج ۳ ص ۳۰۸.