اليهم: امّا أخي فأرجو ان يکون الله قد وفقه و سدده فيما ياتى و امّا انا فليس رأيي اليوم ذلک، فالصقوا رحمکم الله بالأرض و اکمنوا في البيوت و احترسوا من الظنة ما دام معاويه حيا، فان يحدث الله به حدثا و انا حي، کتبت إليکم برأيي و السلام.» 1
از على بن محمّد بن بشير همدانى روايت شده است، من و سفيان بن ليلى به مدينه رفتيم و آنجا بر امام حسن عليه السلام وارد شديم ـ مسيّب بن نجبة و عبدالله بن وداک تميمى و سراج بن مالک خثعمى هم آنجا بودند ـ من گفتم سلام بر تو باد اى خوارکننده مؤمنان! فرمود: سلام بر تو باد؛ بنشين، من خوارکنندهي مؤمنان نيستم؛ بلکه عزيزکنندهي ايشان هستم، من از صلح خود با معاويه نيّتى جز دور کردن کشتار از شما نداشتم که ديدم، ياران من براى جنگ و پيکار سستى نشان مىدهند و به خدا سوگند! اگر با کوهها و درختها هم به جنگ او مىرفتيم، باز چارهاى از واگذارى اين کار به او نبود.
گويد از پيش او بيرون آمديم و نزد امام حسين عليه السلام رفتيم و پاسخى را که امام حسن عليه السلام داده بود، به او گفتيم فرمود: ابومحمّد راست و درست مىفرمايد تا هنگامى که معاويه زنده است، بايد خانهنشينى را انتخاب کنيد.
سپس امام حسن عليه السلام در مدينه بيمار گرديد و بيمارى ايشان سنگين شد،... و چون رحلت فرمود: مروان از دفن آن حضرت کنار مرقد رسولخدا صلي الله عليه وآله جلوگيرى کرد و در بقيع دفن شد.
و چون خبر رحلت امام حسن عليه السلام به کوفه رسيد بزرگان ايشان جمع شدند و نامهي تسليت براى امام حسين عليه السلام نوشتند. جعدة بن هبيرة بن ابىوهب که از همگان در دوستى و محبّت صميمىتر بود، چنين نوشت:
«امّا بعد، شيعيان شما در اينجا، مشتاق شمايند و جانهايشان هواى شما را دارد و هيچ فردي را با تو برابر و همسنگ نمىدانند و همگى به درستي و صحّت رأى برادرت در تأخير جنگ پىبردند و مىدانند که شما نسبت به دوستان مهربان و ملايم و نسبت به دشمنان خشن و سختگير هستي؛ اگر دوست دارى که خلافت را در دست بگيرى، پيش ما بيا که ما جان خود را براى فداکارى تا حدّ مرگ آماده کردهايم.»
1.. الأخبارالطوال، ص۲۲۱ .