آنچه در بيان دردمندانه علامه بحرالعلوم آمده، افزون بر بيان اهميت وارزش والاى حديث نشان مى دهد كه نشر حديث، الزاما به معنى «ترويج فرهنگِ حديثى يعنى فرهنگ مبتنى بر حديث» نيست. به تعبير ديگر، با مقوله نشر حديث دو گونه مى توان بر خورد كرد:
اول - آنكه زندگى فردى واجتماعى خود، پس ازنشر حديث را، به صورت «ادامه زندگى گذشته به اضافه دانستن يك يا چند حديث جديد» بدانيم.
دوم - اين كه زندگى پس از دانستن يك حديث را، يك زندگى جديد در پرتو يك يا چند حديث جديد بدانيم، كه با زندگى قبلى تفاوت هايى دارد. حالتى را كه «ترويج فرهنگ حديثى» مى ناميم ، حالت دوم است.
حديث، دراين حالت، بر زندگى ما اثر مى گذارد. وگرنه نوعى دانش افزايى است كه كاربردى در فرهنگ و اخلاقِ فردى واجتماعى ما ندارد.
* * *
از دريچه ديگر نيز مى توانيم به اين پديده بنگريم.
در دنياى پر شتاب، پر تحوّل و بى ثبات فعلى، هيچ پديده اى كه بوى كهنگى بدهد، جايگاهى ندارد. طرفه اينجاست كه آخرين اطلاعات توليد شده، در فاصله زمانى كوتاهى كهنه مى شوند و اين فاصله زمانى، لحظه به لحظه كوتاهتر مى شود. سيل شتابان اطلاعات، هيچ ارزش و نماد و جلوه اى از فرهنگ كهن را نمى پذيرد. گرايش به اشياء و لوازمِ «يك بار مصرف)، به شكلى خاصّ خود، در جهان علم و اطلاع رسانى، خود را مى نماياند.
در اين فضا، احاديث ـ كه بيانگر نمادهاى ثابت از دنياى كهن اند ـ چه جايگاهى دارند؟ ما كه ادّعا مى كنيم اسلام، هماره براى همه مكان ها و همه انسان ها، سخن تازه دارد، آيا توانسته ايم پيوندى ميان آن ثابت و اين متغير برقرار كنيم؟ آيا توانسته ايم احساس نياز به ارزش هاى شكوهمندِ بيان شده در احاديث را در نسل حاضر، پديد آوريم؟
* * *
براى برقرارى اين پيوند، در طول سالهاى گذشته، كارهايى انجام شد، كه غالبا در بستر افراط ياتفريط بود.
شيوه افراطى، برخورد عجولانه ـ هم با دانشهاى امروزين و هم با احاديث گران سنگ