اگر چنين الهامي روشن، وجود داشته باشد، چرا در منازعه ميان " آتاناسيوس" که به الوهيّت عيسي(عليهالسلام) اعتقاد داشت و "آريوس" که به بشري بودن عيسي(عليه السلام) باورمند بود، تنها " آتاناسيوس" از الهام الهي بهرهمند بوده که شوراي نيقيه به نفع آتاناسيوس رأي داد؟! و اگر چنين الهامي حقيقت داشته باشد، چرا از آغاز تاکنون ميان سه فرقه ي اصلي مسيحيّت يعني کاتوليک، ارتودکس و پروتستان در بسياري از مسايل مهّم الهيّات نظير حدود و ثغور کتاب مقدّس، آموزههايي همچون تثليث و الوهيّت مسيح اختلاف وجود دارد؟ و چرا الهيداناني که منکر اساس اعتبار سنّت هستند؛ نظير اصلاحگرايان بنيادستيز، از چنين الهامي بهره ندارند؟! آيا کليساي کاتوليک ميتواند مدّعي باشد که تنها پاپها و اسقفهاي اين کليسا، آن هم در جايي که داراي اکثريّت باشند، از الهام روح القدس بهره دارند؟!
خلاصه و نتيجهگيري
از مجموع مطالبي که در اين مقاله در باره ي بررسي تطبيقي ميان سنّت اسلامي و سنّت مسيحي، ارايه شده، به نتايج ذيل ميتوان دست يافت:
1. از نگاه عموم متکلمان و متالهان اسلام و مسيحيّت نياز به سنّت به عنوان مفسّر قرآن و کتاب مقدّس يا بيا نگري آموزهها و مناسک مسکوت گذاشته شده در کتاب آسماني، اجتناب ناپذير است.
2. سنّت از نگاه مسلمانان به معناي گفتار، کردار و تقرير معصومان است؛ هرچند عالمان اهل سنّت، معصوم را در رسولاکرم منحصر ساخته و عالمان شيعه شامل ائمه(عليهمالسلام) ميدانند؛ امّا از نگاه متالهان مسيحي، سنّت عبارت است از آموزهها و اعمال رسمي کليسا از آغاز تاکنون.
3. منشأ حجيّت سنّت از نگاه مسلمانان، عصمت حاملان آن و بهرهمندي از وحي غيرمستقيم الهي است؛ امّا از نگاه متألهان مسيحي، سنّت کليسا به خاطر وجود و استمرار الهام روح القدس داراي اعتبار ميباشد.
4. سنّت اسلامي همزاد با نزول آيات الهي و در سايه ي رهنمون قرآن شکل گرفت؛ امّا سنّت مسيحي در طي روزگاري طولاني و در پي نياز به کليسا، براي رفع مناقشات علمي و جعل تشريفات و مناسک ديني و... پديد آمد.
5. گستره ي سنّت اسلامي به معصومان و نهايتاً تا سدهي سوم محدود است؛ امّا سنّت مسيحي تاکنون و هميشه ميتواند ادامه داشته باشد.