احادیث داستانی بیعت دوم عقبه

ماجرای بیعت دوم عقبه با روایت های مختلف نقل شده و این نیز روایتی دیگر است.

الکامل فی التاریخ:

لَمّا فَشَا الإِسلامُ فِی الأَنصارِ اتَّفَقَ جَماعَةٌ مِنهُم عَلَی المَسیرِ إلَی النَّبِی(ص)، مُستَخفینَ لا یشعُرُ بِهِم أحَدٌ، فَساروا إلی مَکةَ فِی المَوسِمِ فی ذِی الحِجَّةِ مَعَ کفّارِ قَومِهِم، وَاجتَمَعوا بِهِ وواعَدوهُ أوسَطَ أیامِ التَّشریقِ بِالعَقَبَةِ.

فَلَمّا کانَ اللَّیلُ خَرَجوا بَعدَ مُضِی ثُلُثِهِ مُستَخفینَ یتَسَلَّلونَ حَتَّی اجتَمَعوا بِالعَقَبَةِ، وهُم سَبعونَ رَجُلاً، مَعَهُمُ امرَأَتانِ: نُسَیبَةُ بِنتُ کعبٍ اُمُّ عُمارَةَ، وأَسماءُ اُمُّ عَمرِو بنِ عَدِی مِن بَنی سَلِمَةَ، وجاءَهُم رَسولُ اللّهِ ومَعَهُ عَمُّهُ العَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ، وهُوَ کافِرٌ، أحَبَّ أن یتَوَثَّقَ لِابنِ أخیهِ، فَکانَ العَبّاسُ أوَّلَ مَن تَکلَّمَ فَقالَ:

یا مَعشَرَ الخَزرَجِ ـ وکانَتِ العَرَبُ تُسَمِّی الخَزرَجَ وَالأَوسَ بِهِ ـ إنَّ مُحَمَّدا مِنّا حَیثُ قَد عَلِمتُم فی عِزٍّ ومَنَعَةٍ، وإنَّهُ قَد أبی إلَا الاِنقِطاعَ إلَیکم، فَإِن کنتُم تَرَونَ أنَّکم وافونَ لَهُ بِما دَعَوتُموهُ إلَیهِ ومانِعوهُ، فَأَنتُم وذلِک، وإن کنتُم تَرَونَ أنَّکم مُسلِموهُ، فَمِنَ الآنَ فَدَعوهُ فَإِنَّهُ فی عِزٍّ ومَنَعَةٍ.

فَقالَ الأَنصارُ: قَد سَمِعنا ما قُلتَ، فَتَکلَّم یا رَسولَ اللّهِ وخُذ لِنَفسِک ورَبِّک ما أحبَبتَ.

فَتَکلَّمَ وتَلَا القُرآنَ ورَغَّبَ فِی الإِسلامِ، ثُمَّ قالَ: تَمنَعُونّی مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ نِساءَکم وأَبناءَکم.

ثُمَّ أخَذَ البَراءُ بنُ مَعرورٍ بِیدِهِ، ثُمَّ قالَ: وَالَّذی بَعَثَک بِالحَقِّ لَنَمنَعَنَّک مِمّا نَمنَعُ مِنهُ اُزُرَنا، فَبایعنا یا رَسولَ اللّهِ فَنَحنُ وَاللّهِ أهلُ الحَربِ.

فَاعتَرَضَ الکلامَ أبُو الهَیثَمِ بنِ التَّیهانِ فَقالَ: یا رَسولَ اللّهِ، إنَّ بَینَنا وبَینَ النّاسِ حِبالاً، وإنّا قاطِعوها ـ یعنِی الیهودَ ـ فَهَل عَسَیتَ إن أظهَرَک اللّهُ عز و جل أن تَرجِعَ إلی قَومِک وتَدَعَنا؟

فَتَبَسَّمَ رَسولُ اللّهِ(ص) وقالَ: بَلِ الدَّمُ الدَّمُ وَالهَدمُ الهَدمُ، أنتُم مِنّی وأَنَا مِنکم، اُسالِمُ مَن سالَمتُم واُحارِبُ مَن حارَبتُم.

وقالَ رَسولُ اللّهِ(ص): أخرِجوا إلَی اثنَی عَشَرَ نَقیبا یکونونَ عَلی قَومِهِم. فَأَخرَجوهُم تِسعَةً مِنَ الخَزرَجِ وثَلاثَةً مِنَ الأَوسِ.

وقالَ لَهُمُ العَبّاسُ بنُ عُبادَةَ بنِ نَضلَةَ الأَنصارِی: یا مَعشَرَ الخَزرَجِ، هَل تَدرونَ عَلامَ تُبایعونَ هذَا الرَّجُلَ؟ تُبایعونَهُ عَلی حَربِ الأَحمَرِ وَالأَسوَدِ، فَإِن کنتُم تَرَونَ أنَّکم إذا نُهِکت أموالُکم مُصیبَةً وأَشرافُکم قَتلاً أسلَمتُموهُ، فَمِنَ الآنَ فَهُوَ وَاللّهِ خِزی الدُّنیا وَالآخِرَةِ، وإن کنتُم تَرَونَ أنَّکم وافونَ لَهُ، فَخُذوهُ فَهُوَ وَاللّهِ خَیرُ الدُّنیا وَالآخِرَةِ.

قالوا: فَإِنّا نَأخُذُهُ عَلی مُصیبَةِ الأَموالِ وقَتلِ الأَشرافِ، فَما لَنا بِذلِک یا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: الجَنَّةُ، قالوا: اُبسُط یدَک. فَبایعوهُ... وکانَتِ البَیعَةُ فی هذِهِ العَقَبَةِ عَلی غَیرِ الشُّروطِ فِی العَقَبَةِ الاُولی، فَإِنَّ الاُولی کانَت عَلی بَیعَةِ النِّساءِ، وهذِهِ البَیعَةَ کانَت عَلی حَربِ الأَحمَرِ وَالأَسوَدِ.[۱]

الکامل فی التاریخ:

چون اسلام در میان انصار انتشار یافت، گروهی از آنان با هم قرار گذاشتند تا مخفیانه به طوری که کسی متوجّه نشود، به نزد پیامبر(ص) روند. پس در موسم حج در ماه ذی حجّه، با کافران قوم خویش، ره سپار مکه شدند و با پیامبر(ص) ملاقات کردند و قرار گذاشتند که در میانه ایام تشریق، در عقبه جمع شوند.

شب که شد، با سپری شدن دو سوم آن، مخفیانه و دزدکی خارج شدند و همگی در عقبه گرد آمدند. آنها هفتاد مرد و دو زن بودند: یکی امّ عماره نُسَیبه دختر کعب و دیگری اسماء مادر عمرو بن عدی از بنی سلمه.

پیامبر خدا(ص) با عمویش عبّاس بن عبد المطّلب نزد ایشان آمد. عبّاس در آن زمان، هنوز کافر بود؛ امّا دوست داشت برای برادرزاده اش پیمان بگیرد. از این رو، او نخستین کسی بود که زبان به سخن گشود و گفت: ای گروه خزرج! (عرب ها خزرج و اوس را روی هم خزرج می گفتند) چنان که می دانید، محمّد در میان ما از عزّت و حمایت برخوردار است؛ امّا او خود اصرار دارد که به شما بپیوندد. پس اگر فکر می کنید که در دعوت خود از او وفادار خواهید بود و حمایتش خواهید کرد، اینک شما و او؛ لیکن اگر فکر می کنید که رهایش خواهید کرد، از همین حالا رهایش کنید؛ چرا که او در عزّت و حمایت است.

انصار گفتند: آنچه را تو گفتی، شنیدیم. اینک تو خود ـ ای پیامبر خدا ـ سخن بگو و هر پیمانی که دوست داری، برای خودت و پروردگارت بگیر.

پیامبر(ص) زبان به سخن گشود و قرآن خواند و به اسلام ترغیب کرد و سپس فرمود: «از من، همانند زنان و فرزندانتان حمایت می کنید».

براء بن معرور، دست پیامبر(ص) را گرفت و گفت: سوگند به آن خدایی که تو را به حق بر انگیخت، از تو همانند کسان خویش حمایت می کنیم. پس با ما بیعت کن ـ ای پیامبر خدا ـ که به خدا سوگند، ما مرد جنگیم.

ابو هیثم بن تیهان، سخن براء را برید و گفت: ای پیامبر خدا! میان ما و مردم ـ یعنی یهود ـ رشته های پیوندی است و ما آنها را قطع خواهیم کرد. آیا چنانچه خداوند عز و جل تو را پیروز گردانید، ممکن است نزد قومت باز گردی و ما را به حال خود، رها کنی؟

پیامبر خدا(ص) تبسّمی کرد و فرمود: «نه! خون شما، خون من است و ویرانی شما، ویرانی من است.[۲]شما از من هستید و من از شمایم. با هر که شما در صلح باشید، من در صلحم و با هر که شما بجنگید، من نیز می جنگم. پیامبر خدا(ص) سپس فرمود: «از میان خود، دوازده نقیب برگزینید تا نماینده قوم خویش باشند».

آنان نهُ نفر از خزرج و سه نفر از اوس انتخاب کردند.

عبّاس بن عبادة بن نضله انصاری به آنان گفت: ای گروه خزرج! آیا می دانید با این مرد بر سر چه بیعت می کنید؟ بر سر جنگیدن با سفید و سیاه، با او بیعت می کنید. اگر می دانید که وقتی اموالتان بر باد می رود و بزرگانتان کشته می شوند، او را وا می گذارید، از هم اکنون رهایش کنید؛ زیرا ـ به خدا سوگند ـ آن کار شما، خواری و زبونی دنیا و آخرت است؛ ولی اگر فکر می کنید که به او وفادار خواهید ماند، او را ببرید که ـ به خدا سوگند ـ خیر دنیا و آخرت، در این است.

آن عدّه گفتند: او را می بریم، اگر چه اموال بر باد روند و بزرگان، کشته شوند؛ امّا ـ ای پیامبر خدا ـ در برابر این [وفاداری و حمایت از تو] چه به ما خواهد رسید؟

پیامبر(ص) فرمود: «بهشت».

گفتند: دستت را بگشای. و با او بیعت کردند.... شروط بیعت در این عقبه با عقبه نخست، فرق می کرد. بیعت نخست، بر سانِ بیعت زنان بود و این بیعت، بر جنگیدن با سفید و سیاه.


[۱]. الکامل فی التاریخ: ج ۱ ص ۵۱۲، المعجم الکبیر: ج ۱۹ ص ۸۹ ح ۱۷۴ عن کعب بن مالک نحوه، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۶، ص ۳۹۶.

[۲]. جمله «الهَدَمُ الهَدَمُ» یعنی: حرمت شما حرمت من است، یا: تخریب شما تخریب من است، یا: کسی که طالب ریختن خون شما باشد، طالب ریختن خون من است و هر کس شما را مهدور الدم بداند، مرا مهدور الدم دانسته است. یکی از معانی «هدم»، قبر است. بر پایه این معنا، جمله یعنی: من آن جا قبر می شوم که شما قبر می شوید. و به قولی، «هدم» به معنای منزل است. بر این اساس، جمله یعنی: منزل شما منزل من است، مانند حدیث «المحیا محیاکم و الممات مماتکم؛ با شما زندگی می کنم و با شما می میرم و هرگز از شما جدا نخواهم شد» (لسان العرب: ج ۱۲ ص ۶۰۴ مادّه «هدم»).