بحثى در باره احاديث «شناخت خدا از طريق خدا»

بحثى در باره احاديث «شناخت خدا از طريق خدا»

در احاديث آمده كه خداوند متعال ، خود را به مردم معرّفى كرده است و مردم نيز بايد خدا را به خدا بشناسند . حال اين مسئله مطرح مى شود كه مقصود از «شناخت خدا به خدا» چيست؟

در احاديث اين باب خوانديم كه خداوند متعال ، خود را به مردم معرّفى كرده است و مردم نيز بايد خدا را به خدا بشناسند . با ملاحظه اين احاديث ، اين مسئله مطرح مى شود كه مقصود از «شناخت خدا به خدا» چيست؟
محدّثان و حُكما ، در پاسخ اين سؤال ، ديدگاه هاى مختلفى دارند ، چنان كه در متن احاديث نيز در نظر ابتدايى ، تفاسير گوناگونى از «شناخت خدا به خدا» ديده مى شود ؛ امّا با تأمّل ، مشخّص مى گردد كه اختلافى در بين نيست .
آنچه با تأمّل در مجموع نصوص (متون) اسلامى در اين باره به دست مى آيد ، اين است كه شناخت خداى حقيقى ، جز به وسيله خودِ او ممكن نيست و هيچ كس جز خدا نمى تواند او را آن گونه كه شايسته است ، به مردم معرّفى كند . از اين رو ، خداوند ، هدايت مردم به سوى خود را بر خود لازم دانسته است ، چنان كه مى فرمايد :
«إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى؛بى گمان ، هدايت ، بر عهده ماست».
ليل : آيه ۱۲ .

در اين جا ، سؤال ديگرى پيش مى آيد و آن ، اين كه : چگونه خداوند متعال ،خود را به مردم معرّفى كرده و آنان را به سوى خود ره نمون گردانيده است؟ به عبارت ديگر ، چگونه خداوند ، خود را شناسانده است؟
اگر دقّت كنيم ، خواهيم ديد كه خداوند متعال ، خود را از هر طريق ممكن ، به مردم معرّفى كرده و انواع ابزارها و امكانات درونى و برونىِ خداشناسى را براى بشر فراهم ساخته است . از اين رو ، شيخ المحدّثين ، صدوق ، در تفسير سخن امام على عليه السلام كه مى فرمايد :«اِعرِفوا اللّهَ باللّهِ؛ خدا را با خدا بشناسيد» مى گويد :

  • عَرَفنَا اللّهَ بِاللّهِ ؛ لأَِنّا إن عَرَفناهُ بعُقولِنا فَهُوَ عز و جل واهِبُها ؛ و إن عَرَفناهُ عز و جل بِأَنبِيائِهِ و رُسُلِهِ و حُجَجِهِ : فَهُوَ عز و جل باعِثُهُم و مُرسِلُهُم و مُتَّخِذُهُم حُجَجا ؛ و إن عَرَفناهُ بِأَنفُسِنا فَهُوَ عز و جل مُحدِثُها ، فَبِهِ عَرَفناهُ .(التوحيد : ص ۲۹۰ ح ۱۰ ، بحار الأنوار : ج ۳ ص ۲۷۳ .)
  • خدا را با خدا شناختيم ؛ چون اگر او را با خِردهايمان بشناسيم ، خرد را همو بخشيده ، و اگر با پيامبران و فرستادگان و حجّت هايش بشناسيم ، باز خداى عز و جل ، خود ، آنان را بر انگيخته و فرستاده و به عنوان حجّت بر گرفته ، و اگر با نفْس خود بشناسيم ، باز هم خداى عز و جل آن را پديد آورده است . پس خدا را با خدا شناخته ايم .

خداوند متعال ، براى آشنايى با خود ، «سرشت خداشناسى ، خرد و دل» را در درونِ وجود انسان قرار داده است ـ كه شرح آن در فصل سوم ، ذيل عنوان «مبانى شناخت خدا» خواهد آمد ـ و وحى و انبيا را در بيرون از وجود او .
وظيفه انبياى الهى ـ همان طور كه امام على عليه السلام فرموده است ـ هدايت فطرت و خرد ، و زدودن موانع و حجاب هاى معرفت از ديده آنهاست :
فَبَعَثَ فيهِم رُسُلَهُ ، و واتَرَ إِلَيهِم أَنبِياءَهُ ، لِيَستَأدوهُم ميثاقَ فِطرَتِهِ ، و يُذَكِّروهُم مَنسِىَّ نِعمَتِهِ ، و يَحتَجّوا عَلَيهِم بِالتَّبليغِ ، و يُثيروا لَهُم دَفائِنَ العُقولِ ، و يُروهُمآياتِ المَقدِرَةِ .
نهج البلاغة : خطبه ۱ ، بحار الأنوار : ج ۱۱ ص ۶۰ ح ۷۰ .

پس فرستادگانش را ميان آنها بر انگيخت و پيامبرانش را پى در پى به سويشان فرستاد تا پيمان فطرتش را از آنان بخواهند و نعمتِ از ياد برده اش را به ياد آورند و با ابلاغ [دعوتش] ، بر مردم احتجاج كنند و دفينه هاى خرَدِ آنان را بيرون كشند و نشانه هاى قدرتش را بر آنان بنمايانند .
بنا بر اين ، همان طور كه در شمارى از احاديث آمده است ،ر . ك : ص ۱۴۳ (اللّه / مبحث يكم / فصل دوم / خداوند) .معرفت ، ساخته و پرداخته خداست . اوست كه ابزار شناخت را به انسان عنايت كرده و امكان تحصيل آن را فراهم ساخته است و انسان مى تواند با بهره گيرى از هدايت انبياى الهى و زدودن موانع معرفت ، با ديده عقل و دل ، به روشنى ، جلوه هاى جمال حضرت احديّت را مشاهده كند .
بر اساس اين تحليل ، مى توانيم بسته به مراتب خداشناسى ، سه تفسير روشن را از «شناخت خدا به خدا» ارائه كنيم :

۱ . شناخت خدا از طريق آثار
خداوند متعال ، با ارائه آثار علم و قدرت و حكمت خويش در نظام آفرينش به انسان ، خود را ـ كه آفريدگار و حكيم و تواناست ـ به او مى شناساند . شمارى از احاديث ، به اين تفسير اشاره دارند ، مانند :

عَرَّفَ اللّهُ ـ جَلَّ و عَزَّ ـ نَفسَهُ إِلى خَلقِهِ بِالكَلامِ وَ الدَّلالاتِ عَلَيهِ وَ الأَعلامِ .ر . ك : ص ۱۴۶ ح ۲۶ .
، خداى جليل و عزيز ، خود را با سخن و دلالت و نشانه ها به مردم شناسانده است .

۲ . شناخت خدا از طريق تنزيه و تقديس

تنزيه و تقديس آفريدگار از مشابهت با آفريده ها ، دومين تفسير «شناخت خدا به خدا» است . پيش گام محدّثان ، شيخ كلينى ، در تبيين اين تفسير مى گويد :

خداوند ، اشخاص و نورها و جواهر و اعيان را آفريده است . اعيان ، همان جسم ها هستند و جوهرها ، همان روح ها هستند و خداى عز و جل نه شبيه جسم است و نه روح . هيچ كس در آفرينش روحِ حسّاس ادراك كننده ، نقش و تأثيرى ندارد . او به تنهايى ، ارواح و اجسام را مى آفريند . و چون هر دو شباهت (شباهت به جسم و شباهت به روح) ، از او نفى شود ، خدا به خدا شناخته شده است و اگر او به روح يا بدن و يا نور تشبيه شود ، خدا به خدا شناخته نشده است .الكافى : ج ۱ ص ۸۵ ح ۱ .
صدر الدين شيرازى نيز در باره شناخت خدا به خدا از طريق تنزيه و تقديس مى گويد :
معنايش اين است كه در آغاز ، با وجود اشيا ، بر وجود او استدلال شود . سپس ذات او ، با نفىِ مانند و شبيه داشتن ، شناخته شود ... پس چون غير او از او نفى شد و شبيهى ـ چه جسم باشد و چه روح ـ براى او تصوّر نشد ، دانسته مى شود كه او از توصيف به غير ذات خود ، منزّه است ... پس ، هر كس خدا را اين گونه بشناسد كه او به هيچ چيزى شبيه نيست و چيزى هم شبيه او نيست ، بى گمان ، خدا را به خدا شناخته است ، نه به غير او .شرح اُصول الكافى ، ملّا صدرا : ج ۳ ص ۶۱ .
اين تفسير ، در شمارى از احاديث نيز آمده است ، مانند آن كه امير مؤمنان عليه السلام در پاسخ كسى كه از ايشان پرسيد : «چگونه خدا ، خود را به تو شناسانده است ؟» فرمود :
لا يَشبَهُهُ صورَةٌ ، و لا يُحَسُّ بالحَواسِّ ، و لا يُقاسُ بِالنّاسِ.ر . ك : ص ۱۴۴ ح ۲۳ .
هيچ تصويرى ، شبيه او نيست و با حواس ، حس نمى شود و با مردم ، مقايسه نمى گردد .

۳ . شناخت خدا از طريق شهود قلبى

كامل ترين تفسير شناخت خدا به خدا ، شناخت او از طريق شهود قلبى است كه : «آفتاب آمد دليل آفتاب» .آفتاب آمد دليل آفتابگر دليلت بايد ، از وى رو متاب

(مثنوى ، مولوى ، دفتر اوّل) .در شمارى از احاديث ، بدين تفسير اشاره شده است ،ر . ك : ص ۲۰۱ (خدا / مبحث يكم / فصل سوم / دل).از جمله ، آنچه در احاديث ، از صُحُف ادريس ، نقل شده است :
عُرِفَ الحَقُّ ، و بِالنّورِ أُهتُدِىَ إِلَى النّورِ و بِالشَّمسِ أُبصِرَتِ الشَّمسُ .بحار الأنوار : ج ۹۵ ص ۴۶۶ .
حق ، شناخته مى شود و با نور ، به سوى نور ، ره برده مى شود و با خورشيد ، خورشيد ديده مى شود .
صدر الدين شيرازى ، در شرح اُصول الكافى ، در باره شناخت خدا به وسيله خدا مى گويد :
شناخت خدا به خدا ، دو گونه است : يكى ، ادراك ذات او با شهود و عرفان ناب و ديگرى ، با تنزيه و تقديس .شرح اُصول الكافى : ج ۳ ص ۶۱ .
امام خمينى نيز در شرح عبارت«اِعرفوا اللّهَ باللّهِ»مى گويد :
پس از آن كه سالك إلى اللّه ، به قدم رياضت و تقواى كامل ، از بيت نفسْ خارجشده و علاقه و تعيّنات ، همراه بر نداشت و سفر إلى اللّه محقّق شد ، اوّل تجلّى [ اى ]كه حق تعالى بر قلب مقدّسش [مى]كند ، تجلّى به اُلوهيت و مقام ظهور اسماء و صفات است ، و اين تجلّى نيز به يك ترتيب منظّمى است از اسماى مُحاطه تا به اسماى محيطه رسد ، حسب قوّت و ضعف سير و قلب ساير (سالك) ـ به تفصيلى كه در اين مختصر نگنجد ـ تا آن كه منتهى شود به رفض (كنار نهادن) كلّ تعيّنات عالم وجود ، چه از خود و چه از غير ـ كه در منازل و مراحل بعد ، آن نيز از خود است ـ . و پس از رفض مطلق ، تجلّى به اُلوهيّت و مقام اللّه ـ كه مقام احديّت ، جمع اسماى ظهورى است ـ واقع شود و«اِعْرِفوا اللّهَ بِاللّه »، به مرتبه نازله اوّليه ، ظهور پيدا كند .
و در اوّل ، وصول عارف به اين مقام و منزل ، فانى شود در آن تجلّى و اگر عنايت ازلى شامل شود ، عارف ، اُنسى حاصل كند و وحشت و تعب سير ، مرتفع گردد و به خود آيد و به اين مقام ، قناعت نكند و با قدم عشق ، شروع به سير كند ـ و در اين سفر عشقى ، حق ، مبدأ سفر و اصل سفر و منتهاى آن است ـ و در انوار تجلّيات ، قدم زند و «تَقَدَّمْ (پيش بيا)» شنود تا آن كه اسما و صفات در مقام واحديّت ، بر قلب او به ترتيب منظّمى تجلّى كند تا آن كه به مقام احديّت جمعى و مقام اسم اعظم ظهور نمايد ـ كه اسم «اللّه » است ـ و در اين مقام ،«اِعْرِفُوا اللّهَ باللّه »، به مقام عالى تحقّق يابد ، و پس از اين نيز مقام ديگرى است كه اكنون از مورد نظر ما خارج است .
شرح چهل حديث ، امام خمينى رحمه الله : ص ۶۲۵ .