در مورد انتساب دخترى به نام رقيّه به امام حسين عليه السلام و نيز چگونگى وفات او در شام، و همچنين مزار منسوب به وى، نكاتى وجود دارد كه شايسته است هر يك ، جداگانه مورد بررسى قرار گيرد:
۱ . انتساب دخترى به نام رُقَيّه به امام عليه السلام
منابع كهن و معتبرى كه فرزندان امام حسين عليه السلام را احصا كرده اند ، دخترى را به نام رُقيّه براى ايشان ، بيان نداشته و تنها دو دختر به نام هاى فاطمه و سَكينه و برخى دختر سومى به نام زينبر .ك : ص ۳۰۷ فرزندان .را نام برده اند . حتّى علّامه مجلسى رحمه الله در بحار الأنواربحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۳۲۹ .و محدّث بزرگ معاصر ، شيخ عبّاس قمى رحمه اللهدر نوشتارهاى خود ، به نام رقيّه به عنوان دختر امام عليه السلام اشاره نكرده اند .
ابن طلحه (م ۶۵۴ ق) در كتاب مطالب السَّؤول ،ر. ك.:ص ۳۱۰ ح ۱۸۴ .فرزندان امام حسين عليه السلام را ده تن مى شمارد : شش پسر و چهار دختر . وى در معرّفى دختران ، تنها نام سه تن را بازگوكرده است: فاطمه ، سَكينه و زينب . همين مطلب را مؤلّف كشف الغُمّةكشف الغمّة : ج ۲ ص ۲۵۰ .از مطالب السؤول ، نقل كرده است .
تا آن جا كه بررسى هاى ما نشان مى دهد ، تنها كسى كه براى امام حسين عليه السلام چهار دختر با آوردن نام آنها ياد مى كند ، نسب شناس معروف قرن ششم ، ابن فُندُق بيهقى (م ۵۶۵ ق) است كه در لباب الأنساب ، فرزندان دختر امام عليه السلام را بدين ترتيب آورده است :
۱ . فاطمه ، كه مادرش امّ اسحاق دختر طلحه بود ؛
۲ . سَكينه ، كه مادرش رَباب ، دختر امرؤ القيس بن عدى بود ؛
۳ . زينب ، كه در كودكى درگذشت و مادرش شهربانو ، دختر يزدگرد بود ؛
۴ . امّ كلثوم ، كه در كودكى درگذشت و مادرش شهربانو دختر يزدگرد بود .ر. ك.:ص ۳۱۲ ح ۱۸۶ .
همان طور كه ملاحظه مى شود، وى نيز در تبيين فرزندان دختر امام حسين عليه السلام ، با اين كه تعداد آنها را چهار نفر ذكر مى كند، نامى از رقيّه نمى برد ؛ ليكن در بيان فرزندانى كه از نسل اين امام عليه السلام باقى مانده اند ، مى نويسد:
از فرزندان امام حسين عليه السلام ، جز زين العابدين عليه السلام ، فاطمه ، سَكينه و رُقيّه ، باقى نماند .ر. ك.:ص ۳۱۲ ح ۱۸۷ .
ممكن است گفته شود كه رقيّه ، همان اُمّ كلثوم است ؛ ليكن اين احتمال با جمله «ولم يَبقَ من أولاده» هماهنگ نيست ؛ زيرا اين جمله ، مُشعر به آن است كه رقيّه، مانند فاطمه و سَكينه ، بعد از جريان كربلا و شام ، ساليانى را زندگى كرده است ، مگر اين كه گفته شود مراد او ، باقى ماندگان از روز عاشورا بوده است .
گزارش ديگرى كه به نام رقيّه اشاره دارد، آن است كه در برخى نسخه هاى كتاب الملهوف ، آمده است كه امام حسين عليه السلام در وداع با اهل بيت خود ، فرمود :
يا اُختاه! يا اُمَّ كُلثوم! وأنتِ يا زَينَبُ! وأنتِ يا رُقَيَّةُ ! وأنتِ يا فاطِمَةُ ! وأنتِ يا رَبابُ! اُنظُرنَ إذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقُقنَ عَلَىَّ جَيباً ، ولا تَخمِشنَ عَلَىَّ وَجهاً ، ولا تَقُلنَ عَلَىَّ هَجراً .الملهوف : ص ۱۴۱ .
خواهرم ، اى امّ كلثوم ! و تو اى زينب ! و تو اى رُقَيّه ! و تو اى فاطمه ! و تو اى رَباب! توجّه كنيد كه هرگاه من كشته شدم ، براى من گريبان چاك مكنيد و صورت ، خراش ندهيد و حرف نامربوط مگوييد .
در باره اين گزارش مى توان گفت :
اوّلاً ، در بسيارى از نسخه هاى كتاب الملهوف ، اين متن وجود ندارد .
ثانيا ، در اين گزارش ، به اين كه رقيّه دختر امام عليه السلام است ، اشاره اى نشده است .
ثالثا ، احتمالاً آن كه در اين گزارش به اين نام خطاب شده، رقيّه دختر امام على عليه السلام و همسر مسلم بن عقيل است ؛. ر .ك : ج ۴ ص ۳۲۹ (بخش هفتم / فصل چهارم / شهادت مسلم بن عقيل) و ج ۸ ص ۲۰۴ (بخش نهم / فصل ششم / سخنى در باره اسيران و بازماندگان واقعه كربلا) .زيرا فرزندان مُسلم ، همراه امام عليه السلام بودند و به احتمال قوى ، همسر وى نيز در كاروان كربلا ، حضور داشته است .
۲ . وفات دخترى از امام حسين عليه السلام در خرابه شام
۲ / ۱ . گزارش «كامل بهايى»
تا آن جا كه بررسى ها نشان مى دهند، نخستين كتابى كه ماجراى شهادت كودكى در شام را مطرح كرده است، كامل بهايى ، كتابى فارسى ، نوشته عماد الدين طبرى (م ح ۷۰۰ ق) است . متن نوشتار او ، اين است :
در حاويهظاهرا مقصود ، كتاب الحاوية ، نوشته قاسم بن محمد بن احمد سُنّى است (ر . ك : فوائد رضويّه : ص ۱۱۲) .آمد كه زنان خاندان نبوّت ، در حالت اسيرى ، حال مردان كه در كربلا شهيد شده بودند ، بر پسران و دختران ايشان ، پوشيده مى داشتند و هر كودكى را وعده ها مى دادند كه : پدر تو به فلان سفر رفته است [و] باز مى آيد. تا ايشان را به خانه يزيد آوردند . دختركى بود چهارساله . شبى از خواب ، بيدار شد و گفت : «پدر من حسين كجاست ؟ اين ساعت ، او را به خواب ديدم سخت پريشان!» . زنان و كودكان ، جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست . يزيد ، خفته بود . از خواب ، بيدار شد و حال ، تفحّص كرد . خبر بردند كه حال ، چنين است . آن لعين ، در حال گفت كه بروند و سر پدر او را بياورند و در كنار او نهند . مَلاعين ، سر بياورد و در كنار آن دختر چهارساله نهاد . پرسيد : «اين چيست؟» . مَلاعين گفت : سرِ پدر توست . آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز ، جان به حق ، تسليم كرد .كامل بهايى : ج ۲ ص ۱۷۹ .
اين متن با آنچه در باره وفات رقيّه شهرت دارد ، تفاوت هايى دارد ؛ زيرا در اين متن ، نام دختر ، مشخّص نشده و او را چهارساله مى داند ، نه سه ساله، و محلّ وفات او را خانه يزيد مى داند، نه خرابه، و وفات او را پس از چند روز از ديدن سر مبارك امام حسين عليه السلام مى داند، نه هم زمان با ديدن سر ايشان .
۲ / ۲ . گزارش «روضة الشهدا»
پس از عماد الدين طبرى، ملّا حسين واعظ كاشفى سبزوارى (م ۹۱۰ ق) در كتاب روضة الشهدا ، مطالب طبرى را با تفصيل بيشترى مطرح مى كند ؛ امّا همچنان ، نامى از كودك نمى بَرد و او را چهارساله ذكر مى كند و محلّ وقوع حادثه را كوشْك (كاخ) يزيد مى داند و مى افزايد:
چون مِنديل برگرفت ،مِنديل برگرفت : دستمال را برداشت .سرى ديد در آن طَبَق ، نهاده . آن سر را برداشت و نيك در آن نگريست . سرِ پدر خود را بشناخت . آهى از سينه بركشيد و روى در روى پدر ماليد و لب خود بر لب وى نهاد و فى الحال ، جان شيرين بداد .روضة الشهدا : ص ۳۸۹ .
گفتنى است كه بر پايه اين گزارش ، وفات كودك در همان شبى اتّفاق افتاده كه سر پدر را ديده است . در واقع ، تفاوت اصلى اين گزارش با گزارش عماد الدين طبرى ، تنها در اين مورد است كه به كتاب هاى بعدى نيز منتقل شده است.
۲ / ۳ . گزارش «المنتخب» طريحى
پس از ملّا حسين كاشفى، فخر الدين طُرَيحى (م ۱۰۸۵ ق) در كتاب المنتخب ، داستان را با تفاوت هايى تعريف مى كند . بخشى از متن المنتخب ، بدين شرح است :
روايت شده كه وقتى آل اللّه وآل رسول او در شهر شام بر يزيد ، وارد شدند ، او خانه اى به آنها اختصاص داد و آنها در آن ، به سوگوارى مى پرداختند . مولاى ما امام حسين عليه السلام ، دخترى سه ساله داشت سرِ شريف امام عليه السلام را كه با دستمالى ديبقىدَيبَق : ديبا ؛ حرير .پوشيده بود ، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند . دختر امام عليه السلام گفت : اين سرِ كيست؟ گفتند : سرِ پدرت است . آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و مى گفت : «پدر جان! چه كسى تو را با خونت خضاب كرد؟ پدر جان! چه كسى رگ هاى تو را بُريد؟ پدر جان! چه كسى مرا در كودكى ، يتيم كرد؟ پدر جان! پس از تو ، ما به چه كسى دل ببنديم؟ پدر جان! چه كسى از يتيم ، نگهدارى مى كند تا بزرگ شود؟ پدر جان! چه كسى پاسدار زنانِ رنجور است؟ پدر جان! چه كسى نگهدار بيوه هاى اسير است؟ پدر جان! چه كسى نوازشگرچشم هاى گريان است؟ پدر جان! پناه دهنده دور افتادگان غريب كيست؟ پدر جان! چه كسى نوازشگر موهاى پريشان است؟ پدر جان! براى ناكامى ما پس از تو ، چه كسى هست؟ پدر جان! براى غريبى ما ، چه كسى پس از تو هست؟ پدر جان! كاش من ، فداى تو مى شدم . پدرجان! كاش پيش از اين ، نابينا مى شدم . پدر جان! كاش من در خاك شده بودم و محاسن تو را خون آلود نمى ديدم» .
آن گاه ، دهانش را بر دهان شريف امام عليه السلام گذاشت و گريه سختى كرد تا از هوش رفت . وقتى تكانش دادند ، ديدند كه روحش از دنيا ، جدا شده است .المنتخب ، طريحى: ص۱۳۶ .
قابل توجّه است كه اين متن، نخستين منبع شناخته شده اى است كه كودك را سه ساله معرّفى كرده است . همچنين ، نخستين منبعى است كه به تفصيل ، سخن گفتن وى را با امام عليه السلام مطرح كرده است ؛ امّا چيزى در باره نام او نمى گويد .
۲ / ۴ . گزارش «اَنوار المجالس»
اواخر قرن سيزدهم ، شخصى به نام محمّدحسين اَرجستانى در كتاب اَنوار المجالس ،وى تأليف اين كتاب را در سال ۱۲۸۰ ق ، آغاز كرده است .داستان را به گونه اى ديگر ، بيان مى كند . متن نوشته او ، اين است :
اهل بيت رسول خدا در آن شب ها ، نه شمعى، نه چراغى، نه آب و نه طعامى ، و نه فرش و نه لباسى ، غمگين نشسته بودند و شغل ايشان ، تعزيه دارى بر شهيدان كربلا بود تا آن كه زُبيده خاتون ، دختر سه ساله سيّد الشهدا ، شبى از فراق پدر بزرگوار ، بسيار گريه كرد .اَنوار المجالس : ص ۱۶۱ .
بررسى ها نشان مى دهند كه اين، نخستين گزارشى است كه نام كودك را مطرح و او را زُبيده و محلّ حادثه را خرابه شام ، معرّفى كرده است .
او در صفحه قبل كتاب خود ، در اشاره به خرابه شام ، مى گويد :
از غريبان خرابه شام به خاطرم رسيد . مگر اهل بيت خير الأنام ، در خرابه شام غريب نبودند ؟! يا سَكينه و رُقَيّه ، طفل حسين نبودند ؟! باوجود آن كه داغ هاى متعدّد مانند بى پدرى و بى برادرى ديده بودند ، چرا كسى به تسلّى آن غريبان ، لب نگشود ؟!
بدين ترتيب ، طبق يافته ما ، اَنوار المجالس ، اوّلين كتابى است كه از دخترى براى امام حسين عليه السلام در خرابه شام به نام رُقيّه نام مى بَرد ، هر چند از سرنوشت او سخنى نمى گويد و ماجراى شهادت كودكى به نام زبيده را باز مى گويد .
اين نوشتار ، ممكن است زمينه ساز گزارش هاى آينده در مورد نام كودكى باشد كه در خرابه شام از دنيا رفته است .
۲ / ۵ . گزارش «شَعشعة الحسيني»
اوايل قرن چهاردهم ، شيخ محمّدجواد يزدى ، در كتاب شعشعة الحسينيوى ، تأليف اين كتاب را در سال ۱۳۱۹ ق ، آغاز كرده است .آورده است :
منقول است كه طفلى از حضرت امام حسين عليه السلام در خرابه شام ، از ديدن سرِ پدر بزرگوارش ، از دنيا رفت ؛ وليكن در نام او ، اختلاف است كه زُبَيده يا رُقَيّه يا زينب يا سَكينه بوده باشد .شعشعة الحسيني : ج ۲ ص ۱۷۱ .
او همچنين در صفحات بعد ، به نقل از كتاب رياض الأحزان ، آورده است كه اسم آن دختر ، فاطمه بوده است .شعشعة الحسيني : ج ۲ ص ۱۷۳ .
در اين گزارش ، چندين نام و از جمله رُقَيّه براى كودكِ از دنيا رفته در شام ،مطرح گرديده است .
۲ / ۶ . گزارش «الإيقاد»
چند سال بعد، شخصى به نام سيّد محمّدعلىِ شاه عبد العظيمى (م ۱۳۳۴ ق) ، در كتاب الإيقاد ، براى نخستين بار ، با صراحت ، نام كودك را رقيّه و سنّ او را سه ساله آورد . متن نوشته او ، اين است :
حسين عليه السلام ، دختر كوچكى داشت كه او را دوست مى داشت و او هم امام عليه السلام را دوست داشت . گفته شد كه نام وى ، رقيّه بود ، سه سال داشت و در شام ، در ميان اسيران بود .الإيقاد : ص ۱۷۹ .
اين بود سير گزارش هاى گوناگون در باره وفات دخترى از امام حسين عليه السلام در شام .
۳ . مزار منسوب به رقيّه
۳ / ۱ . گزارش «تسلية المجالس»
نخستين سندى كه در باره مزار كنونى منسوب به رُقيّه در دست است، به قرن دهم هجرى باز مى گردد و مربوط مى شود به محمّد بن ابى طالب حائرى كَرَكى (زنده در ۹۵۵ ق) . وى در كتاب تسلية المجالس مى نويسد:
در شهر دمشقِ شام ، در بخش شرقى مسجد اعظم شهر ، خرابه اى را ديدم كه در گذشته ، مسجد بوده و بر سنگْ نوشته درِ آن ، نام هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش و امامان دوازده گانه ، نوشته شده بود و پس از آن ، چنين نوشته بود : «اين ، قبر خانم مَلَكه ، دختر حسين بن امير المؤمنين عليه السلام است» .تسلية المجالس : ج ۲ ص ۹۳ .
۳ / ۲ . گزارش «نور الأبصار»
در قرن سيزدهم، شِبلَنجى در كتاب نور الأبصار ،تاريخ پايان تأليف اين كتاب ، ۱۲۹۰ قمرى است .در باره اين مزار مى نويسد :
برخى شامى ها به من خبر دادند كه براى خانم رقيّه ، دختر امام على ـ كرّم اللّه وجهه ـ در دمشق شام ، آرامگاهى هست كه زمانى به ديوارهاى قبرش آسيب وارد شد . شامى ها قصد داشتند كه جنازه را از داخل قبر ، بيرون بياورند تا آن را بازسازى كنند ؛ امّا كسى به خاطر هيبت آن خانم ، جرئت نكرد وارد قبر شود ، تا اين كه شخصى از خاندان اهل بيت به نام سيّد فرزند مرتضى ، وارد قبر شد و پارچه اى روى آن انداخت و جنازه را در پارچه پيچيد و آن را بيرون آورد و همگان ديدند كه دختر كوچك نابالغى است . اين مطلب را به يكى از بزرگان گفتم . او نيز به نقل از برخى مشايخ خود ، آن را برايم روايت كرد .نور الأبصار : ص ۱۹۵ .
در اين گزارش ، نام صاحب مزار ، رقيّه بنت على عليه السلام آمده و نخستين گزارشى است كه به موضوع آسيب ديدن قبر ، اشاره كرده است .
۳ / ۳ . گزارش «منتخب التواريخ»
در نيمه اوّل قرن چهاردهم ، شيخ محمّدهاشم خراسانى (م ۱۳۵۲ ق) در كتاب فارسى منتخب التواريخ ،تاريخ پايان تأليف اين كتاب ، ۱۳۴۹ قمرى است .ضمن اين كه مزار را متعلّق به رقيّه بنت الحسين عليه السلام معرّفى نموده ، داستان آسيب ديدن قبر را با تفصيل بيشترى نقل مى كند . متن گزارش او ، چنين است:
و عالم جليل ، شيخ محمّدعلى شامى ـ كه از جمله علما و محصّلين نجف اشرف است ـ ، به حقير فرمود كه جدّ اُمّىِ بلاواسطه من ، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقى كه نسبش منتهى مى شود به سيّد مرتضى علم الهدى و سنّ شريفش علاوه بر نود بود وبسيار شريف و محترم بود ، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند . شبى دختر بزرگشان در خواب ديد جناب رقيّه بنت الحسين عليه السلام را كه فرمود : «به پدرت بگو به والى بگويد : آب افتاده ميان قبر و لحد من ، و بدن من ، در اذيّت است . بگو بيايد و قبر و لحد مرا تعمير كند» .
دخترش به سيّد ، عرض كرد . سيّد ، از ترس حضرات اهل تسنّن ، به خواب ، اثرى مترتّب ننمود . شب دوم ، دختر وسطى سيّد ، همين خواب را ديد . باز به پدر گفت . ترتيب اثرى نداد . شب سوم ، دختر صغراى سيّد ، همين خواب را ديد و به پدر گفت . ايضا ترتيب اثرى نداد . شب چهارم ، خود سيّد ، مخدّره رقيّه را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند كه : «چرا والى را خبردار نكردى؟» .
سيّد ، بيدار شد . صبح رفت نزد والى شام و خوابش را به والى شام نقل كرد .
والى ، امر كرد علما و صلحاى شام از سنّى و شيعه بروند و غسل كنند و لباس هاى نظيف در بر كنند . به دست هر كس قفل درب حرم مقدّسه باز شد ، همان كس برود و قبر مقدّسه او را نبش كند و جسد مطهّره را بيرون بياورد تا قبر مطهّر را تعمير كند . بزرگان و صلحا از شيعه و سنّى ، در كمال ادب غسل كردند و لباس نظيف در بر كردند . قفل به دست هيچ يك باز نشد ، مگر به دست مرحوم سيّد . بعد كه مشرّف ميان حرم شدند ، مِعوَلمِعوَل : كُلنگ .هيچ يك به زمين اثر نكرد ، مگر معول سيّد ابراهيم . بعد ، حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند . ديدند بدن نازنين مخدّره ، ميان لحد و كفن آن مخدّره مكرّمه ، صحيح و سالم است ؛ ليكن آب زيادى ميان لحد جمع شده . پس سيّد ، بدن شريف مخدّره را از ميان لحد ، بيرون آورد و روى زانوى خود نهاد و سه روز همين قِسم ، بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گريه مى كرد تا آن كه لحد مخدّره را از بنياد ، تعمير كردند . اوقات نماز كه مى شد ، سيّد ، بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظيفى مى گذاشت . بعد از فراغ ، باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آن كه از تعمير قبر و لحد ، فارغ شدند . سيّد ، بدن مخدّره را دفن كرد و از معجزه اين مخدّره در اين سه روز ، سيّد ، نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب ونه محتاج به تجديد وضو . بعد كه خواست مخدّره را دفن كند ، سيّد دعا كرد خداوند ، پسرى به او مرحمت نمايد . دعاى سيّد ، مستجاب شد و در اين سنّ پيرى ، خداوند به او پسرى مرحمت فرمود ، مسمّا به سيّد مصطفى .
بعد ، والى ، تفصيل را به سلطان عبد الحميد نوشت . او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف رقيّه و مرقد شريف اُمّ كلثوم و سَكينه را به او واگذار نمود و فعلاً هم آقاى حاجى سيّد عبّاس پسر آقا سيّد مصطفى پسر آقا سيّد ابراهيم سابق الذكر ، متصدّى توليت اين اماكن شريفه است . انتهى . و گويا اين قضيّه در حدود سنه هزار و دويست و هشتاد بوده است .منتخب التواريخ : ص ۳۸۸ .
با توجّه به آنچه در اين گزارش آمده كه «بزرگان و علماى شيعه و سنّى ، شاهد ماجرا بوده اند»، نكته قابل تأمّل ، اين است كه با آن كه انگيزه براى نقل و ثبت اين گونه حوادث ، فراوان است ، هيچ كس جز متولّيان حرم، اين حادثه مهم را نقل نكردهضمنا در ميان سلاطين عثماني ، دو نفر به اين نام ، سلطنت داشته اند : عبد الحميد اوّل (۱۱۸۷-۱۲۰۳ق) و عبد الحميد دوم ( ۱۲۹۳-۱۳۲۷ق) كه هيچ كدام ، دوران حكومتشان ، با»حدود ۱۲۸۰»_ كه در متن منتخب التواريخ آمده تطبيق ندارد.و شخصيتى مانند سيّد محسن امين ، با اين كه در منطقه حضور داشته، در گزارش خود ، اشاره اى به اين ماجرا ننموده و درباره اين بارگاه ، تنها نوشته است :
رقيّه ، دختر حسين عليه السلام ، قبرى به او منسوب است و مشهدى كه در محلّه العماره دمشق ، زيارتگاه است . خدا به درستى آن ، آگاه تر است . ميرزا على اصغرخان [اتابك ، امين السلطان] ، وزير اعظم ايران ، به سال ۱۳۲۳ ق ، آن را بازسازى كرده و در بالاى در ، تاريخ بازسازى را حَك كرده اند كه در آن ، اين اشعار آمده است :
مرتبه اى عالى است براى علىوزير اعظمِ ايران كه تجديد كننده است.
و من ، تاريخ بازسازى آن را كه مى درخشد[به ابجد] سرودم : «بقبر رقيّة من آل أحمد» .أعيان الشيعة : ج ۷ ص ۳۴ .
بنا بر اين، بر پايه اسناد روايى و تاريخى نمى توان در باره موضوع اين پژوهش ، نظر قاطعى ارائه كرد ؛ ليكن كراماتى كه از اين مزار نورانى ديده شده و مى شود، مؤيّد اعتبار معنوى آن است و در هر حال ، بى ترديد ، گراميداشت اين مكان منتسب به اهل بيت عليهم السلام ، لازم است، هر چند با عنايت به اين كه جزئيات مربوط به وفات رقيّه ، در هيچ يك از منابع معتبر نيامده، ذكر مصائب او را بايد به مصادرى مستند نمود كه به آنها اشارت رفت و صحّت و سُقم مطالب را به عهده راوى نهاد .