بحث اساسى در همين نكتهها است. وقتى سيل مىآيد، تعداد ساختمانها را نمىشمرد، بلكه تا آنجا كه بتواند، ويران مىكند و با خود مىبَرَد. شمارش، كارِ گزارشگران، سازمانهاى كمكرسان و برنامهريزان است كه چگونه خسارت را جبران كنند.
آنچه در حادثهاى مثل سيل مهم است، اين كه به ساختمانهاى مقاوم و محكم، كمتر خسارت مىرسد. پس در مواجهه با اين موج جهانى، دل خوش كردن به آمار و ارقام، عين خطا است. بايد از تلاشهاى انجام شده براى مقاومسازىِ اين نسل و نسلهاى بعدى سخن گفت، بهويژه پس از دانستن اين نكته كه سيل فرهنگى، در سايه بهرهگيرى از ابزارهاى جديد، شدّت بيشتر مىگيرد و بر سرعت توفان، افزوده مىشود.
پس پرسش اساسى چنين مىشود كه: براى مقاوم سازى اين نسل چه كردهايم ؟ يا به تعبير ديگر: آيا بسترسازى مناسب كردهايم تا شجره طيبه معارف وحيانى به باروبر مناسب بنشيند؟ اگر مىگوييم: «سخنِ دلپذير، در دلِ سخنپذير مىنشيند» ـ كه در جاى خود، درست است ـ آيا براى پرورش دلهاى سخنپذير، كارى كردهايم يا نه؟
* * *
اينجا ديگر، سخن بر سر گسترش دورههاى دانشگاهى و افزايش نشريات و افزودن ساعات برنامههاى ديدارى ـ شنيدارى و مانند آن نيست. محور سخن، پديدآوردن فضايى است كه حقايق الهى در آن فضا، جاى گيرد، ژرف گردد، استوار شود، و كاخى بلند بنا شود كه «از باد و باران نيابد گزند».
اينجا، سخن از جانى شيفته است كه خود، درپىِ حقايق الهى برود و در آشفته بازارِ نسبيّت گرايى ـ كه از نمادهاى عصر جديد است ـ ارزش يقين را دريابد.
اين سخن ژرف و تفكّرانگيز را فراموش نكنيم كه شاعر گفت:
چو انگشت سليمانى نباشدچه خاصيّت دهد نقش نگينى؟
آن نقش نگين زمانى اثر مىكند كه در دستِ سليمان باشد، وگرنه ديگران با سرقتِ آن، مىتوانند كارهاى شگفت انجام دهند. اگر آن جانهاى شيفته در ميان باشد، بسا كه بدون نياز به اين همه تطويل، با يك سخن، تحوّلى ژرف و شگرف را شاهد باشيم. و اگر