سخن مدير مسوؤل
بسم الله الرحمن الرحيم
دمى چند بر ساحل اقيانوس موّاج صحيفه درنگ كرديم و ريگى چند ـ به سان كودكان ـ به بازى در مشت گرفتيم.
وقتى «با جامى خالى بر ساحلى صخرهاى پيش روى امواج ايستاديم» ۱ ، خيزاب امواج را چنان ديديم كه هر بار، هنوز جام به آب نرسيده، پر مىشد. آب، چنان زلال و شيرين، كه به روانىِ شعر در رگهاى تشنه جان مىنشست؛ و چنان دلنشين كه كلمات در وصف آن، شعرِ ناتوانى مىسرود.
از پيش مىدانستيم كه پايان آن دفتر، پايان ظرفيت ماست، كه كلمات الهى را پايان نيست. و امروز، تشنهتر از ديروز آمدهايم، بازهم با جامهاى خالى و جانهاى تشنه ...
* * *
خورشيد، هربامداد مىتابد و شعاع نورش را، چون عصايى براى كمك، به دستِ ظلمتزدگانِ شبزده مىفرستد تا رهنوردى را از سر گيرند. اين عصاى تكرارى، هرروز تازه است و دستگيرِ شبزدگان.
هواى تازه، نياز دمادمِ انسان است تا پشتوانه تداوم حيات او باشد. حيات، بدون اين پشتوانه زوال مىگيرد. اين هواى تكرارى نيز، هر دم تازه است و پناهگاه انسانها.
نياز انسان به طعام روح، بيش از نياز او به هوا و نور است. اگر آن نور و هوا، در عين تكرارى بودن همواره تازه است، اين غذاى روح، در هر لحظه، تازگى و طراواتِ بيشتر دارد، گرچه ظاهر آن تكرارى باشد.
* * *