هانى گفت : به خدا سوگند ، اگر گردنم را بزنى ، شمشيرها بر گِرد خانهات بسيار مىشوند.
عبيد اللَّه دستور داد او را نزديك آوردند و او را با چوبى يا عصايى كج كه همراه داشت ، چنان زد كه بينىاش شكست و پيشانىاش شكاف برداشت . آن گاه دستور داد او را در يكى از اتاقهاى قصر ، زندانى كنند.۱
4 / 15
سخنرانى ابن زياد ، پس از در بند كشيدن هانى
۱۴۱.تاريخ الطبرى- به نقل از محمّد بن بشير همْدانى -: عبيد اللَّه چون هانى را كتك زد و زندانى نمود ، ترسيد كه مردم به خاطر او شورش كنند . از اين رو، از قصر (دار الحكومه) بيرون آمد و بر منبر رفت و به همراه او بزرگان كوفه، نگهبانان و خدمتكارانش بودند. او حمد و ثناى خدا را به جا آورد و آن گاه گفت: امّا بعد ، - اى مردم - به اطاعت خداوند و پيشوايانتان چنگ زنيد و از اختلاف و تفرقه بپرهيزيد تا مبادا نابود و خوار گرديد و كشته شويد و مورد ستم و محروميت قرار گيريد. برادرت كسى است كه با تو يكرنگ باشد و آن كه ترسانْد، معذور است.
او خواست از منبر پايين بيايد كه ديدهبانان از سمت بازار خرمافروشان ، دوان دوان ، داخل مسجد شدند و مىگفتند: پسر عقيل آمد! پسر عقيل آمد !