301
گزيده شهادت نامه امام حسين عليه السّلام

۱۷۶.الأمالى ، شجرى- به نقل از سعيد بن خالد -: مسلم بن عقيل به عبيد اللَّه بن زياد گفت: اجازه بده وصيّت كنم.
ابن زياد گفت: وصيّت كن.
مسلم ، عمر بن سعد را به خاطر خويشاوندى‏اى كه ميان او (عمر بن سعد) و حسين عليه السلام بود ، خواست و به وى گفت: به راستى كه حسين با شمشيرها و زره‏ها و جمعى از فرزندان و خاندانش به سمت كوفه مى‏آيد. كسى را به سويش بفرست تا او را بترساند و بر حذر دارد، تا باز گردد ؛ چرا كه بى‏وفايى كوفيان را به عيان ديدم.۱

4 / 33

شهادت مسلم بن عقيل‏

مسلم بن عقيل عليه السلام ، يكى از درخشان‏ترين چهره‏هاى نهضت حسينى بود كه براى ارزيابى زمينه قيام ، به وسيله امام حسين عليه السلام به كوفه اعزام شد . كنيه مسلم ، ابو داوود بود . وى از راويان حديث بود ، به پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله شباهت داشت و شجاع‏ترين فرزند عقيل بن ابى طالب ، شمرده مى‏شد .
مادر مسلم عليه السلام ، كنيزى به نام حُلَيَّه، از اسيران شام بوده است كه پدرش عقيل ، او را خريده بود . بر پايه گزارش طبرى ، مسلم عليه السلام در كوفه متولّد شده است . اين گزارش ، در كنار گزارش‏هاى ديگر - كه وى را از ياران امام على عليه السلام و در جنگ صِفّين ، از فرماندهان جناح راست پياده‏نظام لشكر ايشان شمرده‏اند - ، حاكى از آن است كه عقيل ، سال‏ها قبل از آمدن امام على عليه السلام به كوفه ، در اين شهر، زندگى مى‏كرده است و شايد يكى از عللى كه امام حسين عليه السلام ، مسلم را به نمايندگى از جانب خود به كوفه اعزام كرد ، آشنايى او با مردم آن شهر باشد .

1.قالَ [مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ لِعُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ] : اِيذَن لي فِي الوَصِيَّةِ ، فَقالَ : أوصِ ، فَدَعا عُمَرَ بنَ سَعدٍ ، لِلقَرابَةِ بَينَهُ وبَينَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ : إنَّ الحُسَينَ عليه السلام قَد أقبَلَ في سِيافِهِ وتِراسِهِ ، واُناسٌ مِن وُلدِهِ وأهلِ بَيتِهِ ، فَابعَث إلَيهِ مَن يُحَذِّرُهُ ويُنذِرُهُ فَيَرجِعَ ؛ فَقَد رَأَيتُ مِن خِذلانِ أهلِ الكوفَةِ ما قَد رَأَيتُ ۱۷۷ (الأمالى ، شجرى : ج ۱ ص ۱۶۷) .


گزيده شهادت نامه امام حسين عليه السّلام
300

4 / 32

وصيّت‏هاى مسلم بن عقيل‏

۱۷۵.أنساب الأشراف : مسلم بن عقيل را نزد ابن زياد آوردند . ابن اشعث به وى امان داده بود ؛ ولى [عبيد اللَّه ]امانش را نپذيرفت . وقتى مسلم در برابر ابن زياد ايستاد ، به همنشين‏هاى عبيد اللَّه نگاه كرد . آن گاه به عمر بن سعد بن ابى وقّاص گفت: ميان من و تو ، خويشاوندى است و تو آن را مى‏دانى . برخيز تا به تو وصيّت كنم .
عمر بن سعد ، امتناع كرد. ابن زياد به وى گفت: برخيز و نزد عموزاده‏ات برو.
عمر بن سعد برخاست. مسلم گفت: از هنگامى كه به كوفه وارد شده‏ام ، هفتصد درهم بدهكارم . آن را ادا كن. جنازه‏ام را از ابن زياد ، تحويل بگير و به خاك بسپار ، و كسى را به سوى حسين بفرست تا او را برگرداند.
عمر بن سعد ، تمام آنچه را كه مسلم گفته بود ، براى ابن زياد باز گفت .
ابن زياد به عمر بن سعد گفت: مال تو ، اختيارش با توست . هر كارى مى‏خواهى ، بكن . در باره حسين نيز ، اگر او قصد ما را نداشته باشد ، ما هم با او كارى نداريم . و امّا جنازه مسلم ، شفاعت تو را در اين باره نمى‏پذيريم ؛ زيرا او تلاش كرد كه ما را نابود كند .
سپس گفت: پس از كشتن او، با جنازه‏اش مى‏خواهيم چه كنيم؟!۱

1.اُتِيَ بِهِ [أي بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ‏] ابنَ زِيادٍ ، وقَد آمَنَهُ ابنُ الأَشعَثِ ، فَلَم يُنفَذ أمانُهُ ، فَلَمّا وَقَفَ مُسلِمٌ بَينَ يَدَيهِ ، نَظَرَ إلى‏ جُلَسائِهِ ، فَقالَ لِعُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ : إنَّ بَيني وبَينَكَ قَرابَةً أنتَ تَعلَمُها ، فَقُم مَعي حَتّى‏ اُوصِيَ إلَيكَ ، فَامتَنَعَ ، فَقالَ ابنُ زِيادٍ : قُم إلَى ابنِ عَمِّكَ . فَقامَ ، فَقالَ [مُسلِمٌ‏] : إنَّ عَلَيَّ بِالكوفَةِ سَبعَمِئَةِ دِرهَمٍ مُذ قَدِمتُها ، فَاقضِها عَنّي ، وَانظُر جُثَّتي فَاطلُبها مِنِ ابنِ زِيادٍ فَوارِها ، وَابعَث إلَى الحُسَينِ مَن يَرُدُّهُ . فَأَخبَرَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ابنَ زِيادٍ بِما قالَ لَهُ . فَقالَ : أمّا مالُكَ ، فَهُوَ لَكَ تَصنَعُ فيهِ ما شِئتَ ، وأمّا حُسَينٌ ، فَإِنَّهُ إن لَم يُرِدنا لَم نُرِدهُ ، وأمّا جُثَّتُهُ ، فإنّا لا نُشَفِّعُكَ فيها ؛ لِأَنَّهُ قَد جَهَدَ أن يُهلِكَنا ، ثُمَّ قالَ : وما نَصنَعُ بِجُثَّتِهِ بَعدَ قَتلِنا إيّاهُ ؟ ! ۱۷۶ (أنساب الأشراف : ج ۲ ص ۳۳۹) .

تعداد بازدید : 71429
صفحه از 1088
پرینت  ارسال به