3. سنّت (استناد)
خداوند متعال از انسان عاقل خواسته است كه دين او را بپذيرد و بر طبق آن عمل كند؛ ليكن اين پذيرش و ايمان بايد بر اساس شناخت مستقلّ عقلانى صورت گيرد. يعنى انسان از راه به كارگيرى عقلِ عامّه فطرى (نه فلسفه، عرفان و جدليّات) ـ و خداوند در قيامت، بر طبق همين عقل از بندگان سؤال مىكند، بكوشد ـ تا به هدايت الاهى برسد.
عقل، طبق احاديث معتبر، حجّت باطنى خداوند است؛ پس رجوع به عقل مقدّم است بر رجوع به حجّت ظاهرى (پيامبر و امام). ما از راه به كارگيرى عقل (تفكّر، تدبّر، تأمّل)، اگر راه را درست سپرده باشيم، مىرسيم به حجّت ظاهرى (وحى). يعنى عقل خود به ما مىگويد: من نمىتوانم تا مراحل نهايى شناخت و هدايت، انسان را هدايت كنم؛ من شما را هدايت مىكنم به «انسان هادى»، و انسان هادى است كه هدايت مىكند «انسان عادى» را. ۱ خواجه نصير طوسى در كتاب «نقد المحصَّل» مىگويد: پيامبران ما را به چيزهايى هدايت مىكنند كه قدّ عقل به آنها نمىرسد.
اكنون بايد ديد كه عقل، «مفتاح» است يا «مصباح». برخى از افاضل، اصحاب تفكيك را متّهم مىكنند كه اينان عقل را مفتاح مىدانند، و هنگامى كه كليد، در را باز كرد، ديگر نيازى به كليد نيست؛ پس عقل را كنار مىگذارند. اين ـ بالبداهة ـ خلاف واقع است؛ آن هم در فرهنگ شناختى تشيّع. گوينده اين سخن ـ از باب مغالطه ـ عقل را بر فلسفه اطلاق مىكند و هر جا عقل مىگويد، مرادش فلسفه است. ۲ و اتّفاقا فلسفهاى كه ايشان قبول دارد، عقلى نيست (مانند فلسفه مشّاء)؛ بلكه كشفى
1.درباره «انسان هادى» و «انسان عادى» نك: «كلام جاودانه».
2.جا داشت مؤلّف محترم، اسم كتاب را طبق واقعِ كتاب مىگذاشت: «منزلت فلسفه...».