>

193
نسيم حديث

پس از غزالى ، فيض نيز اين معنا را بدون ردّ و نقد آن در محجّة البيضاء ـ شرح خود بر احياء العلوم غزالى ـ آورده ۱ و در كتاب ديگر خود ـ حقائق ـ ، عجب را بزرگ شمردن صفت يا نعمت ، بدون توجه به منعم دانسته كه همان تعريف پيشين است. ۲
پس از او سيد عبداللّه شبر ، نيز تعريف غزالى را نقل كرده است. ۳
شيخ بهايى هم در كتاب اربعين ، اين تعريف را پى گرفته و فرموده است:
لا ريب أنّ من عمل أعمالاً صالحة من صيام الأيّام و قيام الليالى و أمثال ذلك، يحصل لنفسه ابتهاج، فإن كان من حيث كونها عطية من اللّه له و نعمة منه تعالى عليه، و كان مع ذلك خائفا من نقمها، شفيقا من زوالها، طالبا من اللّه الازدياد منها، لم يكن ذلك الابتهاج عجباً، و إن كان من حيث كونها صفة و قائمة به و مضافة إليه، فاستعظمها و ركن إليها و رأى نفسه خارجا عن حدّ التقصير، و صار كأنّه يمنّ على اللّه سبحانه بسببها، فذلك هو العُجب؛۴ترديدى نيست كه هر كس اعمال صالحى، مانند روزه و شب زنده دارى و مانند اينها به جاى آورد ، نزد خود شادمانى و سرورى مى يابد. پس اگر اينها را هديه و نعمت خداوند متعال به خود ببيند، و با اين حال از مجازات خدا و زوال نعمت الهى هراسان و از خدا، فزونى نعمتش را خواهان باشد ، اين شادمانى ، عجب نيست ، اما اگر آن نعمت را صفت خويش و قائم به خود و منسوب به خويشتن ببيند، و آن را بزرگ شمرد و بدان تكيه كند و خود را بيرون از حدّ تقصير بيند و بدين سبب بر خداى سبحان منّت نهد ، اين همان عُجب است .
اين تعريف ، مورد نقل و استفاده عالمان ديگر قرار گرفته و علّامه مجلسى رحمه الله بر اساس آن ، تعريف كامل ترى ارائه كرده است. او مى گويد :
العُجب استعظام العمل الصالح و استكثاره و الابتهاج له و الإدلال به، و أن يرى نفسه خارجا عن حدّ التقصير، و أمّا السرور مع التواضع له تعالى و الشكر له على التوفيق لذلك و طلب الاستزاده منه، فهو حسن ممدوح؛۵

1.محجّة البيضاء ، ج ۶ ، ص ۲۷۷.

2.حقائق ، ص ۲۰۷.

3.الاخلاق ، ص ۱۶۳.

4.اربعين شيخ بهايى ، ص ۳۴۰ ، ح ۲۶.

5.بحار الأنوار ، ج ۷۲ ، ص ۳۰۶.


نسيم حديث
192

چون حقيقت عجب را به تعريف بنشينيم، آن را گمان نادرست به نفس مى يابيم، گمان به داشتن جايگاهى براى نفس كه سزاوار آن نيست.
و امام محمّد غزّالى در احياء العلوم مى نويسد:
اعلم إنّ العُجب إنّما يكون بوصف هو كمال لا محالة، و للعالم بكمال نفسه فى علم و عمل و مال و غيره حالتان: إحداهما: أن يكون خائفا على زواله، مشفقا على تكدرّه و سلبه من أصله، فهذا ليس بمعجب، و الاُخرى: أن لا يكون خائفا من زواله، لكن يكون فرحا من حيث إنّه نعمة من اللّه تعالى عليه، لا من حيث إضافته إلى نفسه، و هذا أيضا ليس بمعجب، و له حالة ثالثة: هى العُجب، و هو أن يكون غير خائف عليه، بل يكون فرحا به مطمئنّا إليه، و يكون فرحه به من حيث إنّه كمال و نعمة و رفعة و خير، لا من حيث إنّه عطيّة من اللّه تعالى و نعمة منه، فيكون فرحه به من حيث إنّه صفته و منسوب إليه بأنّه له، لا من حيث إنّه منسوب إلى اللّه بأنّه منه؛ فمهما غلب على قلبه أنّه نعمة من اللّه مهما شاء سلبها عنه، زال العُجب بذلك عن نفسه، فإذن العُجب: هو إعظام النعمة و الركون إليها مع نسيان إضافتها إلى المنعم؛۱بدان كه عجب، صفتى است كه ناگزير بايد كمال باشد، و آن كه خويش را داراى كمالى در علم و عمل و يا ثروت و غير آن مى بيند، دو حال دارد: نخست آن كه بر از ميان رفتن آن ترسان و بر مشوب شدن و يا از دست رفتن به يكباره آن نگران است، و چنين كسى معجب و خود پسند نيست و حالت دوم، آن كه از زوال آن بيمناك نيست ، بلكه بدان مسرور است ، اما اين سرور را از آن جهت دارد كه نعمتى را از جانب خداى متعال بر خود روا مى بيند و نه آن كه آن را از خود بداند و اين نيز مُعجب نيست و حالت سوم كه عُجب است ، بيمناك نبودن از زوال نعمت و خشنود بودن و اطمينان به آن است و سرورش نيز از جانب منسوب ديدن آن نعمت به خويشتن است، و آن را كمال و نعمت و رفعت و نيكويى خويش ديدن، نه از آن رو كه هديه اى از سوى خداى متعال است و به همو منسوب. پس هرگاه كه بر قلبش چنين انديشه اى سايه افكند كه آن نعمت ، از آن خداست و هرگاه بخواهد ، از وى مى گيرد، عجبش برود . پس عجب ، يعنى بزرگ ديدن نعمت، همراه اطمينان و اتكال به آن، بدون ياد آوردن منعم و انتساب نعمت به او .

1.احياء علوم الدين ، ج ۳ ، ص ۵۳۸ .

  • نام منبع :
    نسيم حديث
تعداد بازدید : 64934
صفحه از 369
پرینت  ارسال به