قضاوت هاى خويش آگاه مى بود ، حاصل امر به اين بدى ها نمى بود. در اين صورت ، مى توانست نسبت به تعصب خود شيفته خويش گرايشى طنز آلود داشته باشد، كه البته به ندرت اتفاق مى افتد. معمولاً چنين شخصى معتقد است كه تعصبى در كار نيست ، وقضاوتش عينى و واقع بينانه است. اين امر موجب انحراف شديد قابليت تفكر و داورى او مى گردد ؛ زيرا هر بار كه او با خودش و آنچه هست سرو كار دارد، اين قابليت مكررا سست تر مى شود. ۱
4 . توقف رشد
اين پرسش ، فراروى بسيارى از عالمان اخلاق و نيز دانشمندان روان شناس و كارشناسان امر تعليم و تربيت قرار دارد ، كه چرا سقف رشد علمى و تعالى اخلاقى در برخى از افراد كوتاه است و پس از اندك حركت فكرى و علمى و تربيتى ، براى هميشه خاموش و متوقف مى ماند؟ چرا برخى تا واپسين لحظه هاى عمر سراسر پرتلاش خود ، از جوييدن و كاويدن و پرسيدن و فرا گرفتن ، دست نمى كشند و چراغ جان خود را با ديدن و شنيدن ، افروخته مى دارند و برخى ديگر ، با نخستين سختى و دشوارى ، از كاروان دانش كناره مى گزينند. اگر چه پاسخ هاى متعددى مى توان ارائه داد ، و يا تركيبى از عوامل گفته شده را عامل توقف رشد دانست ، اما ناگفته پيداست كه يكى از مهم ترين اين عوامل ، عجب و خودپسندى است. انسان براى حركت ، انگيزه نفسانى درونى و نيرومندى مى خواهد و براى اصلاح خود ، احتياج به قدرت غلبه كنندگى بر خود را دارد. انسان مى بايد ، فساد را ببيند تا اصلاح طلب گردد ، و آدمى بايد كوتاهى ، عيب و زشتى خود را باور داشته باشد تا در صدد رفع و اصلاح آن برآيد ، و پيشتر گفتيم كه بيمارى عجب ، از اين ديدن مانع مى شود و از پى بردن خرد به نقص ها جلو مى گيرد. امام خمينى رحمه الله در اين باره مى فرمايد :
يكى از مفاسد عجب ، كوچك شمردن معاصى است ، بلكه انسان معجب، درصدد اصلاح نفس خويش بر نمى آيد و خود را پاك و پاكيزه پندارد و هيچ گاه در فكر نمى افتد كه خود را از لوح معاصى پاك كند. ۲